Arab-Sassanian coins with Abd al-Malik’s name and title Commander of the Faithful’ in Pehlevi are by no means common, and those with his own and his father’s name are still rarer. The latter emanate from the mint of Merv, year 75. His other mints are Ardashir – Khurra, year 73 , and Darabjierd, year 60 and 65. There is a very doubtful instance of the Bishapur mint. Alle his dates are in terms of the Hijra era, with the exception of those on the Darabjird coins, which must be according to the Yezdigird era, i-e- A.H 72 and 77

 

whether this omission was deliberate, or whether he was unaware of the profound religious changes sweeping palestine, but we do know that his portrayal was typical of other Christian travellers in the eighth and ninth centuries, and contrasts sharply with the accounts of Islamic travellers and historians of the time

سکه شناس ایرانی ملک ایرج مشیری در سال 1982 یک سکه عرب – ساسانی از سال 681 را به نمایش می گذارد و ادعا می کند که این سکه به خلیفه یزید بن معاویه (خلافت: 680 تا 683 ) تعلق دارد  

   این سکه را منتشر کرد ( https://www.islamic-awareness.org ) سایت اسلام شناسی 

 

سکه یزید  

در پشت سکه آتشکده زرتشت و سال ضرب سکه  (  سال یک) مشاهده می شود و همچنین این حروف هم YZYT ضرب ضرب شده اند  که به عقیده نویسنده سایت نام یزید است (Of Yazid ) 

Reverse field: Typical Arab-Sassanian fire-altar with attendants. The Middle Persian legend on the far left says: ŠNT ’YWK (“Year one”). On the far right it reads: Y YZYT (“Of Yazīd”).

نویسنده سایت ادامه می دهد که “سال یک” متعلق به شاهان ساسانی است که سال تاجگذاری را نشان می دهد (  اینجا سال . یک تاجگذاری) و اعراب از سال تقویمی استفاده می کردند که قدیمی ترین آن سال 20 یزدگردی است با این وجود نویسنده معتقد است که ضرب “سال ” بر پشت این  سکه عرب – ساسانی بی سابقه است

The dating “Year one of Yazīd” belongs to Sassanian system; the “Year one” being the first year of the current reign. The early Arab-Sassanian coins usually have dates from Yazdgird or post-Yazdgird era, the date is a figure 20 or higher.

On the Sassanian and Arab-Sassanian coins, the date is represented by a number corresponding to the year of the reign or the era used. However, the word “sanat” (“year”) makes its appearance as a date prefix. The use of the ideogram “ŠNT” (“year”) in this coin is unprecedented in Arab-Sassanian coinage

آیا اینکه معاویه پسری به نام یزید داشت معلوم نیست و تا به امروز هم هیچ سکه ای به نام یزید پیدا نشده است.  سکه شناس انگلیسی والکر (John Walker ) به یک سکه از عبدالملک مروان از سال 60 ( 682 ) اشاره می کند که در دارابگرد ضرب شده است ، به این معنی که در دوره حکومت یزید (680 تا 683 ) عبدالملک مروان به نام خود سکه .ضرب می کند. بعد از پایان خلافت معاویه در سال 680 عبدالملک مروان خلیفه می شود و نه یزید 
در کتاب فرهنگ پهلویک ( FRAHANG – I PAHLAVIK) که به دوره ساسانیان تعلق دارد این حروف ( YZYT)  که برای مشیری و نویسنده سایت ( Islamic Awareness ) نام یزید است مشاهده  می شود
 
حروف YZYT در کتاب فرهنگ پهلویک
 
به نقل از سکه شناس آلمانی فولکر پپ حروف “YZYT” یک فرم
جانبی از وآژه “YZDT” است که در فارسی جدید yazd (یزد)  معنی خدا را می دهد
 
بر روی سکه ای که مشیری آنرا معرفی کرده نام یک خدای ایرانی ضرب شده است و نه نام یزید
 
 
https://www.mortonandeden.com/wp-content/uploads/2020/09/WEB107oct.
 
 
با کدام تئوری می توان از مذهب انتقاد کرد: با تئوری مارکس،با تئوری فرگشت (تکامل) داروین، یا با نظریه رادیکال نیچه
مارکس اشاره کرد که ” انتقاد از مذهب شرط تمام انتقادات است”
(Die Kritik der Religion ist die Voraussetzung aller Kritik )
مارکس باور و ایمان انسان ها به مذهب را دست کم گرفت و قبول نداشت که انسان ها برای حفظ تعادل روجی خود احتیاج به یک مرجع بالاتری دارند ، به خدا و مذهب. از طرف دیگر مارکس به بت شدن کالا ها ( commodity
fetishism ) برای انسان ها در سیستم سرمایه داری هم اشاره کرد و اینکه سرمایه داری خود به یک مذهب تبدیل شده. 
انتقاد نیچه از مسیحیت به مراتب شدید تر از مارکس بود. نیچه نظریه داروین را برای انتقاد از مذهب مطرح می کند. در مسیحیت از خدایی بودن اصل و نسب انسان  سخن گفته شده و نیچه ادامه می دهد اصل و نسب انسان خدایی نیست ، بلکه میمونی (از میمون) است. و در آخر نیچه با بیان اینکه که  “خدا مُرده است” هرگونه مفهوم و معنی زندگی را از انسان ها می گیرد. شرایط  “خدا مُرده است” همان شرایطی است که فیلسوف مجاری گئورگ لوکاچ با این گفته ” بی خانمانی فراگیتی ی ”  (  transcendental homelessness ) و در آخر
آهنگساز آلمانی ریشارد واگنر هم رابطه خوبی با مذهب نداشت و معتقد بود که هنر ( اینجا موسیقی ) باید جای مذهب را
 
بگیرد، اما بدون آنکه واگنر ضد یهود خود بخواهد اپرای “پارسیفال” ش به یک نوع مذهب برای علاقمندان این آهنگساز تبدیل شد

http://windowsbulletin.com/de/fixing-microsoft-windows-not-responding-error/

http://windowsbulletin.com/de/fixing-microsoft-windows-not-responding-error/

 
 History has had assigned to it the office of judging the past and of instructing the present for the benefit of the future ages. To such high offices the present work does not presume: it seeks only to show what essentially happened” [wie es eigentlich gewesen].
 
 
 
 
دو باستان‌شناس اسرائیلی یهودا دی. نوو و جودیت کورن (Yehuda D. Nevo and Judith Koren) اشاره می کنند که در ادبیات بیزانس تا اوائل قرن 8 اسلام ناشناخته بود. نویسندگان سوری اسلام را به عنوان یک مذهب جدید دیرتر شناختند. باستان شناس انگلیسی و پژوهشگر زبان های سوری و آرامی سباستیان بروک ( Sebastian Brock) معتقد است که ما با Dionysios of Tellmahre (ديونيسيوس تلمحری ، 773 – 845) ، کشیش مسیحی ، از اسلام اطلاع پیدا کردیم. در حقیقت هیچ مدرک سوری ، یا یونانی قرن 7 اشاره ای به دین اسلام نکرده. دلایل زیادی بیان شدند که چرا در اسناد سوری و یونانی اسمی از دین اسلام برده نشده ، اما ساده ترین دلیل این است که مسیحیان قرن 7 اسلام را نمی شناختند
Byzantine literature displays no knowledge of Islamic teachings until the early 8th century
Syriac authors recognize Islam as a new religion only late in the day; as Brock points out, “ it was perhaps only with Dionysios of Tellmahre ( 773 – 845) ) that we really get a full awareness of Islam as a new religion. In fact not one early Syriac or Greek source describes the Arabs of the early 7th century as Muslim. Various reasons for this have been proposed ; none fits the case as well as the simple proposition that the 7th-century Christians did not discern Islam because it was not there to discern (1
 
گذشته اعراب
دو باستان شناس اسرائیلی Yehuda D. Nevo and Judith Koren اشاره می کنند که یهودیان می توانستند به تورات و ابراهیم رجوع کنند، به اشغال سرزمین در زمان موسی و به دین حقیقی خود. نخبگان بیزانس خود را از نسل یونانی ها می دانستند و تاریخ ملی خود را تا اسکندر بزرگ دنبال می کردند. مسیحیان به طور کلی گذشته خود را با گذشته یهودیان ارتباط می دادند. اما اعراب به عنوان یک قوم ( در قرن 7 ) تاریخی برای نشان دادن خود نداشتند و به همین علت سیره ( محمد ) را نوشتند
The Jews could point to a history preseved in the old Testament, wich traced thier descent from Abraham, their occupation of the land from the time of Moses, and by divine right. The Byzantine elite ( the Rum ) regarded themselves as Greeks, and could trace their “national” history back to Alexander the Great. The Christian in general considered themselves the successors of the Jews (Israelites). But the Arab, as an ethnic group, had no history to display…..This deficit was only
«وظیفه‌ی تاریخ‌نگار انتقال دقیق افکار و اندیشه‌های اندیشمندان و صاحبان نفوذ در افکار عمومی ‌جامعه است.»

“ تاریخ نویس فقط  باید نشان دهد که ” در واقع گذشته چگونه بود „

  .“ the task of the historian is ” simply to show how it really was

   ( لئوپولد فون رانكه  – Leopold von Ranke – تاریخ نویس آلمانی , 1886 – 1795 )

ناچار بايد به اين پرسش پاسخ داد که چرا چنين است؟ چرا روحانيون در هر دو انقلاب نقش اول را دارند. به نظر من، اين به ساختار قدرت در ايران بر می گردد. در ايران هميشه يا ايلات قدرت را در دست داشتند يا روحانيون. قدرت در
ايران همواره بين اين دو جريان در نوسان بوده است.
 
Was den neuen Begriff einer Geschichte Überhaupt auszeichnete , war seine
 
https://www.loghatnameh.de
http://www.farsidic.com/en/Lang/EnFa
Verzichtsleistung, nicht mehr auf Gott zurückverweisen zu müssen. Damit
 
einher ging die Freilassung einer nur der Geschichte eigentümlichen Zeit ( Reinhart Koselleck )
چیزی که اصطلاح جدید تاریخ را برجسته می کند توانی خودداری کردن بود که دیگر به خدا رجوع نکند
(راینهارت کوزلک)
 
 
Arab-Sassanian Coin Of Yazid Bin Mu‘awiya, 61 AH / 681 C

Im 19 Jahrhundert zum Beispiel, als die Universitäten neu gegründet wurden, hat die Etablierung der historischen Wissenschaften zu einem radikalen Säkularisierungsschub in der Gesellschaft geführt. Historisierung bedeutete, die zeit als Motor der Veränderung
ernst zu nehmen ( Aleida Assmann )
 
m 19 Jahrhundert zum Beispiel, als die Universitäten neu gegründet wurden, hat die Etablierung der historischen Wissenschaften zu einem radikalen Säkularisierungsschub in der Gesellschaft geführt. Historisierung bedeutete, die zeit als Motor der Veränderung ernst zu nehmen ( Aleida Assmann )
آلایدا آسمن، فرهنگ شناس آلمانی، معتقد است که پس از تاسیس جدید دانشگاه ها و تثبیت علم تاریخ شناسی روند سکولاریزه شدن جامعه به طور رادیکال آغاز شد . تاریخی شدن (

Historicization

) به این معنی است که زمان به عنوان تغییر جدی گرفته شود

 
آلایدا آسمن، فرهنگ شناس آلمانی، معتقد است که پس از تاسیس جدید دانشگاه ها در قرن 19، تثبیت علم تاریخ شناسی سکولاریزه رادیکال در جامعه را به حرکت درآورد

E (islamic-awareness.org)

 
 
 
Auch bei Fakten handelt es sich um keine ewigen positiven Wahrheiten, die losgelöst vom Diskurs existieren können. Vielmehr sind diese
Fakten selbst ein diskursives Produkt, bei dem sich – beispielsweise ausgehend von
Beobachtungen – mehrere Subjekte darauf geeinigt haben, dass etwas Bestimmtes
der Fall ist. „Die Welt ist alles, was der Fall ist“237 bemerkt Ludwig Wittgenstein
in der Eröffnung des Tractatus logico-philosophicus
 
 
 
تیرداد پسر بلاش همچنان زمامدار امور ارمنستان بماند، ولی تاج شاهی ارمنستان را در روم از دست قیصر بگیرد. تاریخ این رویداد را سال ۶۹ میلادی گزارش کرده‌اند. تیرداد سه سال پس از این توافق به همراه سه هزار سوار پارتی در سفری طولانی به روم رفت و تاج شاهی ارمنستان را از دست نرون قیصر روم گرفت. معروف است که تیرداد برای پرهیز از اهانت به آب، تن به سفر زمینی داده است؛ به گمان این برداشت نمی‌تواند درست بوده باشد؛ به خصوص که اشکانیان به رواداری و آسانگیری درباره ارزشهای دینی نامدارند؛ برای چنین پرهیزی هیچ نوع سابقهٔ تاریخی در دست نیست. شاید این پرهیز برای به تأخیر انداختن حضور در روم بوده باشد. دیدار با نرون در ناپل روی داد. چون تیرداد به هنگام دیدار با امپراتور حاضر به بازکردن شمشیر خود نشد، آن را با سوزن بر لباس او دوختند. تیرداد پس از گرفتن تاج شاهی در مراسمی بسیار باشکوه از راه آسیای صغیر به ارمنستان بازگشت. 
 
اما چرا زبان ما ،بعد از حمله اعراب، مانند زبان مصری ها، سوریه ها، عراقی ها و …، عربی نشد؟  برای بیشتر پژوهشگران ایرانی تغییر نکردن زبان فارسی به علت مقاومت (فرهنگی ) ایرانیان در مقابل اعراب بود. اما نخست این پرسش مطرح است که آیا اعراب مسلمان به ایران حمله کردند و آیا حکمرانان عرب در ایران سعی کردند زبان فارسی را عربی کنند
اخبار حمله اعراب به ایران را باید به دو دسته تقسیم کرد :
اول اخبار تاریح نویسان ایرانی (طبری ) و عرب ( بلاذری و…. ) است  که حدود 150 تا 200  سال بعد (در قرن 9 ) ، بدو ن ارائه یک سند، به این جنگ های قادسیه و نهاوند اشاره کرده اند و دوم اخبار تاریخ نویسان هم زمان این جنگ ها (قرن 7 ) است 
 
از تاریخ نویسان هم زمان فقط سبئوس، تاریخ نویس ارمنی قرن 7، به این دو جنگ  اشاره کرده است و به همین علت برای بیشتر پژوهشگران ایرانی و غربی اخبار تاریخ سبئوس از این جنگ ها معتبر و حقیقت هستند
 
  تاریخ نویس ایرانی مقیم آمریکا، تورج دریایی در کتاب خود “ایران ساسانی. صعود و سقوط یک امپراتوری “به جنگ قادسیه اشاره می کند که در سال 636 ساسانیان به فرماندهی رستم از اعراب مسلمان شکست خوردند و تیسفون سقوط می کند :

   In 636 CE at the Battle of Qadisiyya the Sasanians under the leadership of Rustam were defeated and the capital, Ctesiphon, fell to the Arab Muslims ( 1)

دریایی برای تایید نظریه خود به تاریخ سبئوس (Sebeos ) ارجاع می دهد (2 ) 

 اما سبئوس، منبع خبری دریایی، نه اشاره ای به قادسیه کرده است و نه از اعراب مسلمان نام برده است، سبئوس به ارتش اسماعیل اشاره کرده و نه به اعراب مسلمان :

Then the army of Ismael, which had gathered in the regions of the east, went and besieged Ctesiphon  

اعراب در دوران قبل از اسلام نیز اسماعیلی ها نامیده می شدند و جنگی که سبئوس به آن اشاره کرده در محل حیره بوده و نه در قادسیه.

the village called Hert,ichan 

 سبئوس از جنگ نهاوند نیر نام نبرده، بلکه اشاره به جنگ در سرزمین مادها کرده.

 به نقل از سبئوس این جنگ در نخستین سال پادشاهی پادشاه کنستانتین و دهمین سال پادشاهی یزدگرد سوم، یعنی در سال 642 میلادی، اتفاق افتاده است. تعداد سپاهیان ایران شصت هزار نفر بود و سپاه عرب چهل هزار تن و جنگ در سرزمین مادها اتفاق افتاد. این جنگ سه روز ادامه داشت. هر دو طرف بسیار کشته دادند تا آنکه به ایرانیان خبر رسید که سپاهی به یاری عرب ها می آید. آنها با شنیدن این خبر شبانه گریختند و رفتند. صبح بعد، عرب ها حمله کردند اما در پادگان ایرانیان کسی را نیافتند. پس به هر سو تاختند، اسیر و غنیمت گرفتند و تعداد 22 قلعه را تصرف کردند

It happended in the first year of Constans king of the Greeks, and in the tenth year of Yazkert king of the Persians, that the Persian army of 60,000 fully armed man asembled to oppose Ismael. The Ismaelites put in the field against them 40,000 armed with swords. and they joind battle with each other in the province of Media. For three days the battle continued, while the infantry of both sides diminished. Suddenly the Persian army was informed that an army had come to the support of the Ismaelites. The Persian troops fled from their camp all through the night ( 3)

 سبئوس از  60000 سپاهی ایران نام برده، اما بعید به نظر می رسد که ایرانیان می توانستند بعد از شکست های متوالی در جنگ ها با بیزانس در سال های 622 ( در ارمنستان )، 627 ( در نینوا ) و نابودی ارتش ساسانیان و بعد از شکست دیگر در قادیسه ( 636) دوباره در نهاوند (642 ) این تعداد سرباز را در مقابل اعراب بسیج کنند. همچنین تعداد 40000 سرباز ارتش اعراب در نهاوند نیز باور کردنی نیست. دو باستان شناس اسرائیلی یهودا دی. نوو و جولیت کورن اشاره می کنند :

این ادعای اسلام شناسان سنتی که در شبه جزیره عربستان قبایل متعدد عرب زندگی می کردند که پس از پذیرفتن اسلام با یک دیگر متحد شدند و با هزاران جنگجو به کشور های مجاور حمله کردند  حقیقت تاریخی را بیان نمی کند. بیشتر سرزمین شبه جزیره عربستان ( به جز قسمت جنوبی آن ) پرجمیعت نبود و همین ساکنان کم این مناطق، در هر دوره تاریخی هم، در نهایت فقر زندگی می کردند:

The Muslim traditions depict the Arabian Peninsula as filled with roaming nomadic tribes who, after conversion to Islam, supplied thousands of warrios for the conquest of al-Šām, Iraq, and Egypt. This view dose not beare close scrutiny. Most of the peninsula ( excluding of course its southern coastal region ) is a parched desert which, judging from the material remains so far discovered, was never densely inhabited and whose population was not only sparse but extremely poor by any standard at any historical time ( 4

از طرف دیگر کتاب “تاریخ سبئوس” به دستخط خود نویسنده (از قرن 7 ) در دست نیست، یگانه نسحه تاریخ سبئوس سه قرن بعد و یا شاید باز هم دیر (قرن 11 )  رونویسی شده است
 
 that the sole manuscript we have was written at least three centuries after Sebeos wrote , and probably more than that, since it includes as Sebeos’s work a piece by an author who was still writing 1004: if his work could be misattributed to Sebeos, the copyist who made that mistake probably himself lived considerably after the time when this late 10th-early 11th-century author wrote ( 5
 
چون نویسنده تاریخ سبئوس ناشناس است این تاریخ شهرت دارد به تاریخ وانمودین سبئوس ( pseudo  Sebeos )، یا تاریخی که به سبئوس نسبت داده شده. به احتمال زیاد رونویس گر تاریخ سبئوس خبر خود از جنگ های اعراب و ایرانیان را از تاریخ طبری و اخبار تاریخ نویسان عرب که در قرن 9 و 10 انتشار یافته بودند برداشته است. به زبان ساده تر، اخبار تاریخ سبئوس از جنگ های قادسیه و نهاوند معتبر
نیستند. 
اما اخبار طبری و تاریخ نویسان عرب از این جنگ ها راچگونه می توان توضیح داد ؟

به نقل از دو باستان شناس اسرائیلی یهودا دی. نوو و جولیت کورن پس از نابودی ارتش ساسانیان و عقب نشینی بیزانس از سوریه و اروشلیم (630) قبایل عرب تنها نیروی های مسلح در مناطق میان رودان بودند. جنگ ها و فتوحات ی که طبری و تاریخ نویسان عرب 200 سال بعد خبر داده اند در واقع دستبرد ها و سرقت های مسلحانه این قبایل عرب به سرحدات کشور های مجاور بودند. یک نیروی نظامی برای جلوگیری از سرقت های اعراب در مرز ها مستقر نبود:

The picture the contemporary literary sources provide is rather of raids of the familiär type; the raiders stayed because they found no military opposition…… these were later selected and embellished  in late Umayyad and early Abbasid times to form an Official History of the Conquest. ( 6)

 پس اگر جنگی اتفاق نیافتاده این اعرابی که در سال 642 ( سال ضرب سکه اعراب در ایران ) در ایران به قدرت رسیدند از کجا آمده بودند؟ این اعراب از شبه جزیره عربستان به ایران حمله نکرده بودند، بلکه این اعراب ایرانی بودند که قرن ها در ایران زندگی می کردند و توانستند بعد نابودی ارتش ساسانیان در جنگ ها با بیزانس در ایران قدرت را به دست یگیرند .

  از چهار خلیفه راشدین هیچ مدرک کتبی ( سکه، سنگ نبشته ، پاپیروس) پیدا نشده است و به درستی مشخص نیست که آیا این خلفای صدر اسلام حقیقی (تاریخی ) بودند و یا غیر حقیقی (  مذهبی). اولین سند کتبی از یک خلیفه عرب سکه ای است از معاویه ( 662 ) که در داربگرد ( فارس ) ضرب شده است. معاویه لقب امیرالمومنین را به خط پهلوی ( امیری وریوشنیکان ) بر روی سکه  خود ضرب کرده است. به نقل از سکه – و ایران شناس آلمانی “فولکر پپ” (Volker Popp ) مسیحی معاویه یک عرب بود: که از اماکن مقدس مسیحی حفاظت می کرد

Als Christ schützte er ( Muawiya) nattürlich ein christliches Heiligtum ( 7 )

اسلام شناس آلمانی کرت بانگرت (Kurt Bangert ) اشاره می کند : ” اگر ما به سکه ها مراجعه کنیم اصل و نسب معاویه ایرانی بود

Gehen wir allein von der Numismatik aus, müssten wir die Herkunft Muʿāwiyas nicht in Südarabien, sondern in Persien zu verorten haben (8)

همچنین سکه های از عبدالملک مروان ( 696 ) در مرو ضرب شده اند (سکه ) . بر روی سکه مرو، با خط پهلوی، نام “ عپدولملیک ی مروانان “ و نه عبدالملک بن مروان  دیده می شود. در زبان فارسی  “آن” اول حالت اضافی و “آن”  دوم حالت جمع است، به این معنی که “ مروانان “ یعنی شهروندان مروی، یا افرادی که از مرو هستند. عپدولملیک ی مروانان یک عرب ایرانی و از ساکنان شهر مرو بود. نویسندگان  عرب و ایرانی ( طبری ) پدری را به نام مروان جایگزین شهر مرو کردند و ” عبدالملک بن مروان ” را به عرصه تاریخ فرستادند.

 شرق شناس قرن 19 آلمانی “یولیوس ولهازن” اشاره می کند “عرب ها خودشان را تطبیق داده بودند و احساس داشتند که مانند بومی ها هستند، همانند خراسانی ها شلوار می پوشیدند، شراب می نوشیدند، نوروز و مهرگان را جشن می گرفتند. “

Die Araber akklimatisirten sich, sie fühlten sich mit den Landeskindern eins in der gemeinsamen Provinz, als Churasanier. Sie trugen Hosen wie die Iranier, tranken Wein; feierten Neuruz und Mihrigan (9)

عربی نشدن زبان ما ایرانیان، بعد از به قدرت رسیدن اعراب در ایران، به علت مقاوت فرهنگی ایرانیان   نبود، بلکه به علت ایرانی بودن این اعرابی بود که قرن ها در ایران زندگی می کردند و علاقه ای نداشتند زبان عربی را جایگزین زبان فارسی کنند.

——————————————

1 – Touraj Daryaee. Sasanian Persia, The Rise and Fall of an Empire, Published in 2009 by I.B.T Tauris & Co Ltd, London , P. 37

2– Thomson and Howard- Johnston, Armenian History attributed to Sebeos I, translated, with notes, by R. W. Thomson and Howard- Johnston, Liverpool University Press, 1999, P. 98

3 – Thomson and Howard- Johnston, Armenian History attributed to Sebeos I,

4 – Yehuda D. Nevo und Judith Koren: Crossroad to Islam, Amherst / N.Y 2003, P. 67

5 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren, P. 230

6 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren, P. 100

7 – Karl – Heinz Ohlig, Die dunklen Anfänge, Berlin, 2007, P. 45
 
8 – Kurt Bangert,, Muhammad, Wiesbaden, 2016, P. 802
9 –  Julius Wellhausen, Das arabische Reich und sein Sturz, Berlin 1960 , P. 307
 
———————————————————
 
 
Die europäische Zivilisation sei damals vor der orientalischen Despotie gerettet worden, schreibt Hegel. Die Schlacht sei bedeutender für die britische Geschichte als jene von Hastings 1066, so der englische Philosoph John Stuart Mill im 19. Jahrhundert. Marathon ist mehr als eine Schlacht. Es ist einer von 33 Erinnerungsorten der griechischen Antike, die jetzt in einem formidablen Sammelband beschrieben werden.
 
 
عراب ایرانی حتا اسم خود را به خط پهلوی بر روی سکه ها ضرب کردند. شرق شناس قرن 19 آلمانی ولهازن اشاره می کند که اعراب خراسان جشن نوروز می گرفتند، شراب می نوشیدند و مانند ایرانیان شلوار می پوشیدند، این اعراب که قرن ها در ایران زندگی می کردند علاقه ای نداشتند زبان عربی را جایگزین زبان فارسی کنند.
 
سند سوم از فیلسوف و قدیس ایتالیایی „توماس آکویناس“ ( قرن 13) است که اشاره کرده “ قدرت دنیوی و قدرت کلیسایی هر دو از قدرت خدایی گرفته شده اند، قدرت کلیسایی مسئول رستگاری انسان ها است و قدرت دنیوی مسئول امور شهروندان“
، چون اعرابی که در ایران به قدرت رسیدند عرب های ایرانی بودند ، مسلمان نبودند و از شبه جزیره عربستلن به ایران حمله نکرده بودند  ( سقوط ساسانیان) 
 ریشه این تفاوت بین ایران و یونان را باید در دو دین اسلام و مسیحیت جستجو ک
 
 
 

Die Araber akklimatisirten sich, sie fühlten sich mit den Landeskindern eins in der gemeinsamen Provinz, als Churasanier. Sie trugen Hosen wie die Iranier, tranken Wein; feierten Neuruz und Mihrigan

„عرب ها خودشان را تطبیق دادند و احساس داشتند که مانند بومی ها هستند، همانند خراسانی ها. آنها مثل ایرانی ها  شلوار می پوشیدند ، شراب می نوشیدند، نوروز و مهرگان را جشن می گرفتند. “  

 Julius Wellhausen, Das arabische Reich und sein Sturz, Berlin 1960 , P. 307

 
 

  مسیحیت فقط یک دین است و سیاسی نیست، برعکس اسلام که هم  سیاست است و هم مذهب. فوکو در بحبوحه تظاهرات ضد شاهی در تهران اقامت داشت و در کتاب خود  Iraniens خبر می دهد: “در تمام مدت اقامت ام در تهران حتی يک بار نيز واژه انقلاب را نشنيدم. اما به پنج سوال من چهار بار جواب داده شد: حکومت اسلامی (Le gouvernement islamique ). اينجا انقلابی در جريان نبود که توسط يک گروه پيش آهنگ (  Avantgarde ) برنامه ريزی و يک تشکيلات قوی و مصمم آنرا به مرحله اجرا در آورده باشد. اينجا مذهب بود که بعنوان يک آکتور سياسی انقلاب را رهبری می کرد.”  در مسیحیت دولت و دین جدا از یک دیگر هستند : ” به قیصر آن چیزی را بدهید که به قیصر تعلق دارد ( مالیات ) و به خدا که به خدا تعلق دارد” ( مسیح ) . هنوز هم سیاستمداران غربی برای توجیه سکولار بودن دولت های خود به این گفته مسیح رجوع می کنند. آیا حالا ما باید برای رسیدن به یک ایران ایرانی ( مدرن ) و نه اسلامی به گذشته خود که گذشته است رجوع کنیم ، یا شیعه را از ساختار دولت بیرون بیاندازیم ( اتوپی، خیال باطل ؟ )، یا بیشتر روشنگری ( مذهبی ، شیعه ای ) کنیم ؟ یا شاید بهتر باشد گذشته که گذشته است را به کنار بگذاریم و نگاه کنیم چگونه می توانیم به یک ایران با سیستم دمکراسی برسیم، فرض بر اینکه دمکراسی در فرهنگ اسلامی امکان پذیر است.

مسیح در این نقاشی با یک دست به سکه ای ( مالیات برای قیصر ) اشاره می کند و با انگشت دست دیگر به آسمان ( به خدا )
 
 

فوکو در بحبوحه تظاهرات ضد شاهی در تهران اقامت داشت و در کتاب خود  Iraniens خبر می دهد: “در تمام مدت اقامت ام در تهران حتی يک بار نيز واژه انقلاب را نشنيدم. اما به پنج سوال من چهار بار جواب داده شد: حکومت اسلامی (Le gouvernement islamique ). اينجا انقلابی در جريان نبود که توسط يک گروه پيش آهنگ (  Avantgarde ) برنامه ريزی و يک تشکيلات قوی و مصمم آنرا به مرحله اجرا در آورده باشد. اينجا مذهب بود که بعنوان يک آکتور سياسی انقلاب را رهبری می کرد.”

بزرگترین سد از جلوگیری پیشرفت و سکولار شدن در کشورهای اسلامی (47 کشور ) جدا نبودن دین از دولت است و ریشه های این پدیده را باید در دوران اقامت محمد در مدینه جستجو کرد. در مدینه ( به نقل از سیره محمد – ابن هشام ) محمد هم رهبر مذهبی بود و هم رهبر سیاسی (نظامی ) شهروندان. این مدل برای مسلمانان تا به امروز اعتبار خود را از دست نداده است. بازگشت به این دوره صدر اسلام آرزوی اکثریت مسلمانان است. در مسیحیت از همان بدو پیدایش این دو ( دین و دولت ) از هم دیگر جدا شدند و با توجه به اینکه کلیسا در قرون وسطا از قدرت زیادی هم برخوردار بود تا این حد که می توانست پادشاه را بر کنار کند. اولین سند از جدایی دین و دولت این نقل قول معروف از مسیح است که به مخالفان دادن مالیات به روم گفت : به قیصر ان چیزی ( مالیات ) را بدهید که به او تعلق دارد و به خدا آن چیزی که به خدا تعلق دارد، مسیح از همان اول با این گفته دین را از دولت جدا کرد. سند دوم ما یک نامه از حواری پولُس (Paul the Apostle ) است که به „نامه به رومی ها “ معروف است . در این نامه پولس پیروان مسیح را قسم می دهد “ از اوامر رهبران دولت های کافر ( که منظور روم است) اطاعت کنید، چون “ همه ما زیردستان صاحبان قدرت هستیم که بر ما حکومت می کنند و صاحبان قدرت را خدا تعیین کرده است“، اینجا هم پولس دولت را از دین جدا می کند. سند سوم از فیلسوف و قدیس ایتالیایی „توماس آکویناس“ ( قرن 13) است که اشاره کرده “ قدرت دنیوی و قدرت کلیسایی هر دو از قدرت خدایی گرفته شده اند، قدرت کلیسایی مسئول رستگاری انسان ها است و قدرت دنیوی مسئول امور شهروندان“
 
 
 
 
 
 
////////////////////////////////////////////////
ابرت هویلند ( اسلام شناس آمریکایی )
هویلند در کتاب ” اسلام از نگاه دیگران: بررسی مأخذشناختی منابع مسیحی، یهودی و زرتشتی درباب اسلام ” ( ترجمه به فارسی ؟ )
Robert G. Hoyland:
Seeing Islam As Others Saw It: A Survey and Evaluation of Christian, Jewish and Zoroastrian Writings on Early Islam
تمام اسناد و منابع بین سال های 630 تا 780 میلادی در رابطه با اسلام را جمع آوری و منتشر کرده. این کتاب کامل ترین اسناد این دوره را به خواننده ارائه می دهد، اما اشکال هویلند در این کتاب این است که او این اسناد را ، تا حدود خیلی زیاد، با رجوع به اسناد تاریخ نویسان ایرانی و عرب قرن 9 میلادی توضیح و تفسیر می کند و می توان ادعا کرد که هویلند ، با کمی انتقاد، تاریخ سنتی اسلام را قبول دارد. این اسلام شناس آمریکایی ( متولد آلمان ) ، مانند بیشتر اسلام شناسان سنتی ( تورج دریایی ) در برگرداندن اسناد لاتین و یونانی به انگلیسی ( ترجمه) به دلخواه واژه ها را نیز تغییر می دهد. یکی از این اسناد که هویلند تغییر داده جواب نامه ای از ایشویاهب سوم ( وفات 659 ) به شکایت کشیش نینوا ( شمال عراق ) از اعراب است. به نقل از کشیش نینوا اعراب از مسیحیان مونوفیزیت پشتیبانی می کنند و ایشویاهب در جواب می نویسد :
مرتد ها (مونوفیزیت ها ) شما را اغفال می کنند وقتی آنها می گویند آنچه اتفاق افتاد به دستور اعراب اتفاق افتاد درست نیست. اعراب مسلمان ( طی هاجر Hagariten) به آنهای که می گویند خدا زجر کشید و درگذشت ( اینجا منظور مسیح است ) کمک نمی کنند. و اگر شما خواستنید به هر دلیلی هم به مسلمانان (هاجر ) کمک کنید به آنها اطلاع دهید و آنها را قانع کنید که چگونه بوده. برادران من به قیصر آن چیزی را بدهبد که به قیصر تعلق دارد و به خدا که به خدا تعلق دارد.
The heretics are deceiving you [when they say] there happens what happens by order of the Arabs, which is certainly not the case. For the Muslim Arabs (tayyiiye mhaggre) do not aid those who say that God, Lord of all, suffered and died. And if by chance they do help them for whatever reason, you can inform the Muslims ( mhaggre) and persuade them of this matter as it should be, if you care about it at all. So perform all things wisely, my brothers; give unto Caesar what is Caesar’s, and to God what is God’s.
این ترجمه را هویلند از نسخه اصلی که به زبان لاتین بود است بر داشته است، از اینجا
R. Duval
Liber epistularum
Išō’yahb Patriarchae III liber epistularum
در این نسخه اصلی دو بار به Tayyaye m-Hagger (طی م – هاجر ) اشاره شده و اسمی از مسلمانان برده نشده.
از قرار پیروان مسیحیت منوفیزیت در منطقه میان رودان با مسیحیت نستوری که ایشویاهب سوم پیرو آن بود رقابت می کردند ( ایشویاهب سوم همزمان با دوران حکمرانی معاویه بود)
نامه دوم ایشویاهب سوم به کشیش ریواردشیر، به سیمون نیز جالب است:
“اما در مورد اعراب که خداوند در این زمان سلطه بر جهان را به آنها ارزانی داشته است، شما خوب می دانید که با ما چگونه رفتار می کنند. آنها نه تنها با مسیحیت مخالفت نمی کنند بلکه عقیده ما را تحسین می کنند، به روحانیون و اولیای مسیح احترام می گذارند و به کلیساها و صومعه ها کمک می کنند
As for the Arabs, to whom God has at this time given rule ( shultiinii) over
the world, you know well how they act towards us. Not
only do they not oppose Christianity, but they praise our
faith, honour the priests and saints of our Lord, and give
aid to the churches and monasteries.
اعراب به کلیسا کمک می کردند! این چگونه اعراب مسلمانی بودند که به کلیسا کمک می کردند؟ اگر این اعراب گرایشی به مسیحیت نستوری نداشتند به کلیسای آنها کمک نمی کردند . و جالب تر توضیح هویلند به نامه های ایشویاهب سوم است که این کشیش رابطه خوبی با مسلمانان داشته:
Isho’yahb is said to have
been on good terms with the Muslims
این دو نامه اسمی از مذهب جدید اعراب ( اسلام ) نبرده اند.
از طرف دیگر این نامه های ایشویاهب سوم قدیم ترین سندهای هستند که از نزدیک بودن اعراب دوران معاویه به مسیحیت نستوری خبر می دهد.
 
 

Kommentare

 
 
  •  
     
مرتد ها (مونوفیزیت ها ) شما را اغفال می کنند وقتی آنها می گویند آنچه اتفاق افتاد به دستور اعراب اتفاق افتاد درست نیست برای اعراب مسلمان ( طی ماهاجر Hagariten)
The heretics are deceiving you [when they say] there happens what happens by order of the Arabs, which is certainly not the case. For the Muslim Arabs (tayyiiye mhaggre) do not aid those who say that God, Lord of all, suffered and died. And if by chance they do help them for whatever reason, you can inform the Muslims ( mhaggre) and persuade them of this matter as it should be, if you care about it at all. So perform all things wisely, my brothers; give unto Caesar what is Caesar’s, and to God what is God’s. 2
خدا اعراب ( ) را به قدرت رساند و آنها ضد مذهب مسیحیت نیستند، بلکه اعراب مذهب ما را ستایش می کنند، به کشیش های ما احترام می گذارند
 
 
 
وی در سال 650 میلادی در گرماگرم جنجالهای داخلی مسیحیان در آن زمان به طرف خطاب و مکاتبه خود سیمون اهل ریوارداشیر می نویسد: «اما در مورد اعراب که خداوند در این زمان سلطه بر جهان را به آنها ارزانی داشته است، شما خوب می دانید که با ما چگونه رفتار می کنند. آنها نه تنها با مسیحیت مخالفت نمی کنند بلکه عقیده ما را تحسین می کنند،
به روحانیون و اولیای مسیح احترام می گذارند و به کلیساها و صومعه ها کمک می نمایند.»
 
قدیمی تری انجیل (انجیل مرقس ) در سال 70 بعد از میلاد نوشته شد، حدود 35 سال ( یک نسل ) بعد از به صلیب
 
کشیده شدن مسیح. در سال 70، یعنی زمانی که مرقس زندگی نامه مسیح را نوشت هنوز تعدادی از شاهدان اعدام مسیح زنده بودند و می توانستند مشاهدات ، یا خاطرات خود از به صلیب کشیده شدن مسیح را برای نویسنده اولین انجیل بازگو 
 کنند ( (oral history – تاریخ شفاهی) .
    اولین و آخرین سند از زندگی محمد کتابی است از ابن اسحاق با نام ” زندگی نامه محمد ” . این کتاب به احتمال خیلی   .زیاد  در سال 750 ، یعنی 120 بعد ( حدود سه ، یا چهار نسل  ) از در گذشت محمد نوشته شدبه نقل از تاریخ نویسان سنتی اسلام  اول آیشه (همسر محمد ) خاطرات خود از محمد را برای “عروه بن زبیر” (634 712 ) تعریف می کند (آیشه عمه بن زبیر بود) بعد بین زبیر برای “ابن شهاب زهری” (وفات 741 ) و زهری برای “ابن اسحاق” ( 704– زندگی نامه را برای 767) . کتاب زندگی نامه محمد ار ابن اسحاق در دست نیست. اما  نقل شده که ابن اسحاق متن این  کتاب را برای شاگرد خود “زیاد بن عبدالئه بکایی” (وفات 799 ) خوانده و بکایی برای ابن هشام ( وفات 834 ) تعریف . کرده یعنی حدود 200 سال بعد از درگذشت محمد این کتاب نوشته شد این دیگر تاریخ شفاهی نیست ( تاریخ شفاهی تاریخ زمان حال است و نه نسل های بعدی ) ، بلکه سنت شفاهی است (oral tradition) 
 
 
Aufgrund der Quellenlage gilt als relativ gesichert, dass I.I. den uns heute vorliegenden
Text etwa um das Jahr 750 (also etwa 120 Jahre nach dem vermeintlichen Tod Muhammads)
aufgeschrieben oder diktiert haben muss.22 Ibn Hišām dürfte seine Version der Sīra etwa um das Jahr 820 (200 A.H.) zusammengestellt haben.
 

عروہ بن زبیر 634/35 – ca. 712/

Ibn Šihāb az-Zuhrī (†741–742/

ابن شهاب زهری (†741–742/

 زیاد بن عبدالله بکایی †815

 
 
Mit dem persischen Reiche treten wir erst in den Zusammenhang der Geschichte. Die Perser sind das erste geschichtliche Volk, Persien ist das erste Reich, das vergangen ist
 
Dieses persische Reich also, weil es die besonderen Prinzipien frei für sich kann gewähren lassen, hat den Gegensatz lebendig in sich selbst; und nicht abstrakt und ruhig wie China und Indien in sich beharrend, macht es einen wirklichen Übergang in der Weltgeschichte.
 
The inner Arabian biography of the Prophet ( Mecca, Quraysh and the battle of Badr, but with a slightly deviant chronology ) is first attested in a papyrus of the late Umayyad period ( A. Grohmann, Arabia Papyri from Hirt el – Mir, Louvain 1963, no.71) . No seventh-century source identifies the Arab era as that of the hijra. The Arabic material ( coins, papyri, inscreotion) consistently omits to name the era. The Greek and Syriac material tell us whose era it was, usually referring to it as that of the Arabs; but the only clue to the nature of the event which constituted its starting-point is the dating of two Nestorian ecclesiastical
document of 676 and 680 by the year of the rule of the Arabs ( shultana de-tayyaye)
 
طَی (به عربی: طیء) یکی از قبیله‌های بزرگ عرب قحطانی و یمنی تبار است = (tayyaye)
 
 
Arabic Documents from Early Islamic Khurasan
, ed. G. Khan(London 2005). Nos. 1–32 on leather. [The Nour Foundation–  Azimuth Editions
 
for if we were to worship one god, then we would reduce ourselves to judaism and affiliate with the jews, and, likewise, if we were to worship three Gods, we would affiliate with paganism and we would worship many gods and we would not believe in and worship one God
 
 
at this early date. The introduction of walker’s volume i is a mine of informatiin future may reveal other surprise of this sort arms.
In no medium other than numismatics do we have authentic representation documents for the history of arab costume and armon

 
 

The exceptionally rare, Arab-Hephthalite, Yazid B. Al-Muhallab Drachm.

To be offerd in our 2 April auction

Die Demokratie als Staatsform kann sich  nur dauerhaft etablieren, wenn ihr ein zivilisatorischer Prozess vorausgeht. In der Kulturregionen, in denen der religiöse Fundamentalismus und der politische Machtanspruch der Klerikalen dominiert oder die durch verfeindete kulturelle Gemeinschaften geprägt sind , nimmt die Demokratie als Staatsform die Gestalt religiös angeleiteter Herrschaft oder oder demokratisch bemäntelter Dominanz der einen über die andere Gruppe an

 

 

file:///C:/Users/chubin/Downloads/Mu’awiya%20ibn%20abi%20Sufyan_%20From%20Arabia%20to%20Empire%20(%20PDFDrive.com%20)%20(1).pdf

ohne die Domestizierung der der Religionsgemainschaftten im Europäischen Humanismus und ohne Aufklärung, ohne den öffentlichen Einfluss des wissenschaftlichen Weltbild, ohne den Ausgang aus selbstverschuldeter Unmündigkeit ( Kant) wird die Demokratie lediglich zum Herrschaftsinstrument einzelner kultureller und religiöser Gemeinschaften, wie die traurige Geschichte des Arabischen Frühlings erneut gezeigt hat

 

یولیان نیداروملین (Julian Nida-Rümelin)

The demography of the pre-Islamic Arabian Peninsula is a good example. In sharp contrast to the demmographic proliferation described by the Arabic Literature ( ayyam, agani) and the picture given by the Muslim sources of a well-populated pre-Islamic peninsula,economically and politically dominated by a Hijaz enjoying far-flung trading links, our non-Muslim sources of information a sparse, widely scatted peninsular population with a very low economic level. The peninsula, excluding of course the Yemen and Hadramawt , was then as now a parched desert, which could supply only the barestsustenance to societies at verylow level of existence , and the peninsular nomads, this evidence suggests,were few and by any standard extremely poor

Tage der Araber” [ayyam a. arab] sind Legenden über Kriege, welche unter den arabischen Stämmen in der Zeit der Unwissenheit geführt wurden.

In der deutschen Literatur werden sie auch “Schlachttagserzählungen” oder Ayyam-Erzählungen genannt. Berichtet wurde von den Heldentaten bzw. Feigheiten einzelner Personen oder Stämme. Jene Erzählungen wurden später weitergeführt. Eine erste Sammlung wird auf das 8. Jh. n.Chr. datiert und als Ort Basra angegeben.

 

Of course no archaeological excavations have been carried out in the major religious centers, Mecca and Madinah. This in no way affects the argument . The remains of a whole period will be found in any site which was occupied during the period in question. For example, the Biblical period in Palestine was well attested, archaeologically, long before rxcavations were carried out in Jerusalem; many other sites
yielded archaeological evidence of it. This is not the case in the Hijaz and Trans-Jordan, where the phenomena, pagan and Jewish , described in the Muslim sources as characterizing the Jahiliyyah simply do not appear in the archaeological record.

Dr. Sociology and Masters degrees in Geology studied h

The Arabs took over the eastern provinces of the Byzantine Empire without a struggle, because Bytantium had already decided not to defend them, and hat effectively withdrawn from the area long before the Arab takeover . There were no major battles ; at most, there were skirmishes with local troops called up by a local patrikios

The Arab were pagan at the time of the takeover. Soon afterwards some or all of the ruling elite adopted a very simple form of monotheism with Judaeo-Christian overtones. which gradually, over some 100-150 years, developed into Islam. Many Arabs, however, remained pagan throughout the 1st/7th century, and an active pagan Arab cult existed in the Negev desert until abolished in the second half of the 2nd/8th century by the Abbasids. This cult , and not that of the 6th-century Hijaz , provided the basis for the description of Jahili paganism extant in the Muslim Literature

 

The Arabs took over the eastern provinces of the Byzantine Empire without a struggle, because Bytantium had already decided not to defend them, and hat effectively withdrawn from the area long before the Arab takeover . There were no major battles ; at most, there were skirmishes with local troops called up by a local patrikios

The Arab were pagan at the time of the takeover. Soon afterwards some or all of the ruling elite adopted a very simple form of monotheism with Judaeo-Christian overtones. which gradually, over some 100-150 years, developed into Islam. Many Arabs, however, remained pagan throughout the 1st/7th century, and an active pagan Arab cult existed in the Negev desert until abolished in the second half of the 2nd/8th century by the Abbasids. This cult , and not that of the 6th-century Hijaz , provided the Literature

 
 
we are left, then, with a mid -8th-century text that refers to an Arab prophet coming with the Ishmaelites. Such an occurrence in a text of this date should occasion no surprise , just as it proves nothing. In fact , as Brock ( ) reminds us, only a few late chronicles provide any details of Muhammad’s early career
 
Dionysius I Telmaharoyo   ديونيسيوس تلمحری), Dionysion of tellmahre
——————————————
Byzantine literature displays no knowledge of Islamic teachings until the early 8th century
Syriac authors recognize Islam as a new religion only late in the day; as Brock points out, ” it was perhaps only with Dionysios of Tellmahre ( 773 – 845) ) that we really get a full awareness of Islam as a new religion. In fact not one early Syriac or Greek source describes the Arabs of the early 7th century as Muslim. Various reasons for this have been proposed ; none fits the case as well as the simple proposition that the 7th-century Christians did not discern Islam because it was not there to discern
 
Syrische Autoren erkennen den Islam erst spät als eine neue Religion an; wie Brock betont,” war es vielleicht erst mit Dionysion von Tellmahre (845), dass wir wirklich ein vollständiges Bewusstsein des Islam als eine neue Religion bekommen” . Tatsächlich beschreibt keine frühe Syrica oder griechische Quelle die Araber des frühen 7. Jahrhunderts als Muslime. .
 
Various reasons for this have been proposed; none fits the case as well as the simple proposition that the 7th-century Christians did not discern Islam because it was not there to discern
 
در مکاشفات سیمون بن یوحای، پادشاهی عرب‌ها، به‌مثابۀ زمینه‌ساز ظهور ماشیح از طریق غلبۀ روم فهم شد. در این برداشت نیز، به (اشعیا 6: 7ـ21) استناد شد که در آن، شترسواران (عرب‌ها) پیش از چهارگوش سوار آمده‌اند
 
کسی که روزی خواهد آمد و جهان را از نو می‌سازد
 
ماشیح واژهٔ عبری به معنای«مسیح رهایی‌بخش» است
 
»رازهای ربی شمعونبن یوحای
apocalypse
 
Esau , Arabisch : عيسو ‚Isaw , was bedeutet , “haarige” oder „rough“), in der hebräischen Bibel , ist der ältere Sohn von Isaac 
Als er das Reich Ismael sah das kommen würde, begann er zu sagen: ‚War es nicht genug, was die böse Reich Edom uns angetan haben, aber wir müssen das Reich haben Ismael auch?‘ Sogleich Metatron der Fürst des Gesichts antwortete und sprach: ‚nicht fürchten nicht, Menschensohn, für das Heilige, gelobt sei Er, bringt nur das Reich Ismael , um Sie von dieser Bosheit zu speichern. Er hebt oben über ihnen einen Propheten nach seinem Willen und wird das Land für sie erobern und sie werden kommen und sie in Größe wieder herzustellen, und es werden große Schrecken zwischen ihnen und den Söhnen Esau .‘ Rabbi Simon antwortete und sprach: ‚Wie können wir wissen , dass sie unser Heil sind‘ Er antwortete: ‚Hatte nicht der Prophet Jesaja sagt also:‚Und er sah einen Trupp mit einem Paar von Reitern usw.‘? Warum hat er die Truppe von Eseln vor dem Trupp Kamele setzen, wenn er braucht nur gesagt: „Ein Trupp von Kamelen und ein Trupp Esel“? Aber als er, der Reiter auf dem Kamel geht hervor das Reich entstünde durch den Fahrer auf einem Esel. Wieder: „ein Trupp Esel“, da er auf einem Esel reitet, zeigt , dass sie das Heil Israel, wie die Rettung des
Fahrers auf einem Esel sind ‚.
 
When he saw the kingdom of Ishmael that was coming, he began to say: ‘Was it not enough, what the wicked kingdom of Edom did to us, but we must have the kingdom of Ishmael too?’ At once Metatron the prince of the countenance answered and said: ‘Do not fear, son of man, for the Holy One, blessed be He, only brings the kingdom of Ishmael in order to save you from this wickedness. He raises up over them a prophet according to his will and will conquer the land for them and they will come and restore it in greatness, and there will be great terror between them and the sons of Esau.’ Rabbi Simon answered and said: ‘How do we know that they are our salvation?’ He answered: ‘Did not the Prophet Isaiah say thus: “And he saw a troop with a pair of horsemen, etc.”? Why did he put the troop of asses before the troop of camels, when he need only have said: “A troop of camels and a troop of asses”? But when he, the rider on the camel goes forth the kingdom would arise through the rider on an ass. Again: “a troop of asses”, since he rides on an ass, shows that they are the salvation of Israel, like the salvation of the rider on an ass.’
 
There existed, then, in the areas occupied by the Arabs, several monotheistic creed besides Rabbinic Judaism and the various Christian churches. Samaritanism existed not only in al-sam but also, the evidence suggests , in Iraq. Judeo-Christian sects may still have existed in al-Sam and almost certainly existed in Iraq ( Mesopotamia). And the form of belief we have called Abrahamism semms to have benn especially prevalent in the Negev – though perhaps not there alone – and to have appealed particularly to the Arab
 
There existed , then, in the areas occupied by the Arabs, several monotheistic creeds besides Rabbinic Judaism and the various Christian churches
 
but until the discovery of the Negev inscription and pagan sites, we hat no contemporary evidence of how the Arab religion arose, nor any archaeological remains of the pagan culture which the Arab sources describe for although Judaic and Christian notions are everywhere in the Muslim sources, nonetheless ” what they do not, and cannot, provide is an account of the Islamic community during the 150 year or so between the first Arab conquests and the appearance, with the sirah-maghazi narratives of the earliest islamic literature. After all, the extant Arabic literary sources give us the Traditional Account, which crystallized later. Now,however, the finding of the Negev survey and the excavations at Sede Boqer, combined with other evidence such as that of the Arab coins and protocoles, enable us to reconstruct some of the missing links in the development of the Arab religion from a simple, basic from of Judeo-Christian monotheism to full-fledged Islam. 
 
 
 
but until the discovery of the Negev inscription and pagan sites, we hat no contemporary evidence of how the Arab religion arose, nor any archaeological remains of the pagan culture which the Arab sources describe for although Judaic and Christian notions are everywhere in the Muslim sources
 
اسطوره جنگ بدر
غزوه بدر یا بدر الکبری ،نخستین نبرد بزرگ دوران محمد میان مسلمانان و اهل مکه بود که در (مارس” 624 میلادی) پس از هجرت در  ناحیه بدر روی داد. وقتی خبر حرکت کاروان ثروتمند ابوسفیان از مکه به محمد رسید، قریب به سیصد تن از مسلمانان برای حمله به آن آماده شدند و در این میان، سپاه هزار نفری مکه برای مقابله با آنان وارد عمل شد و با وجود برتری در شمار نفرات، پیروزی کامل از آنِ  “.مسلمانان شد و بسیاری از مکیان کشته و اسیر شدند
(از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد)
 
 در جغرافیای شبه جزیره عربستان مکان بدر مشخص نشده است ، اما به نقل از طبری بدر نام برکه آبی بود که در مسیر راه مکه به مدینه قرار داشت
 
مکان بدر 
 
قران در سوره 3، آیه  123 به جنگ بدر اشاره کرده است:
 
وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
 
خداوند شما را در بدر ياری كرد (و بر دشمنان خطرناك پيروز شديد) در حالی كه شما (نسبت به آنها)  ناتوان بوديد پس از “خدا بپرهيزيد (و در برابر دشمن مخالفت فرمان پيامبر نكنيد) تا شكر نعمت او را بجا آورده
 وآژه نصر در این سوره به معنی “یاری کردن برای پیروزی” نیست (  چون اینجا جنگی اتفاق نیآفتاده بود) ، بلکه نصر به معنی “کمک کردن” است
  اصل سوره 3، آیه 123 بدون نقطه در این نسخه در دست است:
 
from the facsimile of the ḥiǧāzī codex of the Qurʾān BNF 328a, folio
5b, line 16
 
به نقل از زبان شناس آلمانی – لبنانی کریستف لوکزنبرگ در وآژه “ببدر” نقطه دوم از سمت راست را ویرایشگران اشتباهی گذاشتند ( زیادی گذاشتند ) درست آن “بدـدر” است و نه ببدر
 
همچنین دو دنده، یا دو خط وآژه متفاوت هستند ، اولی عمودی است و دومی به طرف چپ     خم شده است  (ܥ) ، اما دنده دومی ( حرف دومی ) که به طرف چپ خم شده است در زبان     :سوری ع خوانده می شود 
 ܥ  Syrica =  عـ  Arabic
  لوکرنبرگ اشاره می کند که اصل وآژه “ببدر” بدون نقطه بوده و کافی است نقطه دوم را حذف کنیم و به جای آن ع (در زبان سوری: ܥ ) بگذاریم که ببدر می شود: ” بعذر”
 bi-idr ܥ  ( Syrica ) = بعذر (Arabic) 
. لوکزنبرگ ادامه می دهد ریشه وآژه بعذر ( bi-idr) در زبان سوری آرامی edra است به معنی گروه کمکی
the Syro-Aramaic word   /ʿeḏrā.
 
  پس از تغییر “ببدر” به “بعذر” سوره 3، آیه 123 چنین خوانده می شود :
 
خداوند با یک گروه کمکی ( آسمانی ) از شما پشتیبانی کرد – پس از خدا بترسید تا شكر نعمت او را بجا آورده باشید .
ویرایشگران در برگداندن قران از سوری به عربی در سوره 3، آیه 123دچار اشتباه شدند ، آنها حرف   ”   سوری – آرامی  ܥ که ع است ب فهمیدن و وآژه “بعذر” به معنی گروه کمکی ( در زبان سوری آرامی )   را به ببدر ( به مکان یک جنگ ) برگرداندند به زبان ساده تر: “گروه کمکی” در زبان سوری – آرامی تبدیل شد به “جنگ بدر” در زبان عربی 
———————————–
which results in the reading: (Syriac) ܥ = (Arabic) بعذر / bi-ʿiḏr
 
بدـدر
بدـدر
Syriac ܥ = Arabic عـ/ ʿayn ;
ܥ/ ayn:
///////////////////////////////////////////
 
إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِهَا وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لَا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ 120
اگر به شما خوشى رسد آنان را بدحال مى ‏كند و اگر به شما گزندى رسد بدان شاد مى ‏شوند و اگر صبر كنيد و پرهيزگارى نماييد نيرنگشان هيچ زيانى به شما نمى ‏رساند يقينا خداوند به آنچه مى كنند احاطه دارد
 
///////////////////////////////////////
بدـدر
 
ا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ 118
اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد از غير خودتان [دوست و] همراز مگيريد [آنان] از هيچ نابكارى در حق شما كوتاهى نمى ‏ورزند آرزو دارند كه در رنج بيفتيد دشمنى از لحن و سخنشان آشكار است و آنچه سينه‏ هايشان نهان مى دارد بزرگتر است در حقيقت ما نشانه‏ ها[ى دشمنى آنان] را براى شما بيان كرديم اگر تعقل كنيد 
 
/////////////////////////////////////////
 
هَا أَنْتُمْ أُولَاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلَا يُحِبُّونَكُمْ وَتُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ وَإِذَا لَقُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنَامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ 119
هان شما كسانى هستيد كه آنان را دوست داريد و [حال آنكه] آنان شما را دوست ندارند و شما به همه كتابها[ى خدا] ايمان داريد و چون با شما برخورد كنند مى‏ گويند ايمان آورديم و چون [با هم] خلوت كنند از شدت خشم بر شما سر انگشتان خود را مى‏ گزند بگو به خشم خود بميريد كه خداوند به راز درون سينه‏ ها داناست 119)

 

 
 
 
 
 
جنگ صفین، یا جنگ های ارتداد
 
 
“جنگ‌های ارتداد یا جنگ‌های رِدّه ( حُروبُ الرِّدّة) مجموعهٔ جنگ‌هایی است که اندکی پس از درگذشت محمد میان شماری از قبایل مرتد عرب و مسلمانان در زمان خلافت ابوبکر درگرفت”. (ویکی پدیا )
تنها حریف علیه حاکمیت معاویه علی در جنگ صفین بود و ما از او اطلاعات مطمئنی داریم . اسناد سنتی مسلمانان نام های زیادی را منتشر کرده اند، نام های خلیفه ها و نام های فرمانده هان. اما درستی تاریخی چهار خلیفه اول خیلی مشوک به نظر می رسد و فرمانده هان هم در یک زمینه غیرممکن تاریخی قرار داده شده اند – تسخیر همانند سرزمین ها با فرمانده ای از حجاز. بدین ترتیب ما کم می توانیم با این اسم ها که در اسناد اسلامی انتشار یافته اند تاریخ تدوین کنیم.
the Only contender for supremacy against Muawiyah of whom we have reliable knowledge is Ali, whom Muawiyah fought at the Battle of Siffin (36/657 ). The Muslim traditions provide a wealth of names , both of the caliphs before Muawiyah, and of field commanders. But the historicity of the four first caliphs is highly suspect, and the commanders are placed within an impossible historical framework – the unified conquest commanded from the Hijaz – so that we can make little history out of the occurrence of names in the Muslim sources . It is likely that the tales of the Riddah campaigns are back-projections of events that occurred in the period leading up to Siffin
 
 
 

the Only contender for supremacy against Muawiyah of whom we have reliable knowledge is Ali, whom Muawiyah fought at the Battle of Siffin (36/657 ). The Muslim traditions provide a wealth of names , both of the caliphs before Muawiyah, and of field commanders. But the historicity of the four first caliphs is highly suspect, and the commanders are placed within an impossible historical framework – the unified conquest commanded from the Hijaz – so that we can make little history out of the occurrence of names in the Muslim sources . It is likely that the tales of the Riddah campaigns are back-projections of events that occurred in the period lesding up to Siffin

What we do know is that Muawiyah’s power base was the Damascus area; that he relied for his power, not on the settled Arab population but on the desert tribes; and that among these were some whomhe imported ( as had the Byzantine government before him) from the south. By ca 640 C.E. he had amassed enough power to be acknowledged as governor of Syria. In our opinion he was ruler of Syria, for there is no evidence outside the Abbasid sources that the Rasidum caliphs actually ruled , i.e., that was any all-َArab ruler before Muawiyah

To sum up the evidence regarding the political events: the local written sources down to the early 8th century do not provide any eviidence that a planned invasion of Arabs from the peninsula occurred, and that great and dramatic battle ensued which crushed the Byzantine army and vanquished the empire.
 
اخبار سبئوس ( تاریخ نویس ارمنی ) و گاهشمار خوزستان از جنگ های عرب های مسلمان در قر
 
 
 
تاریخ نویسان سنتی از سه جنگ بین اعراب مسلمان و ارتش بیزانس خبر داده اند: اولین جنگ که به جنگ اجنادین ( بیت غوفرین – اسرائیل ) شهرت دارد در سال 634 اتفاق افتاد ، در جنگ دوم اعراب دمشق را تصرف کردند (635 ) و جنگ یرموک ( 636 ) در کنار رودخانه یرموک ( سوریه ) جنگ سوم بود. در این سه جنگ اعراب موفق شدند ارتش یبزانس را به عقب نشینی از جنوب سوریه و فلسطین به طرف شمال مجبور کنند :
” And according to the Traditional Account, there more years of warfare followed, bringing the great Battel of Ajnadayn (634), the fall of Damasus (635 ) , and finally the Battle of the yarmuk ( 636), which resulted in the withdrawal of the defeated empire to the north, leaving southern Syria and Palestine to the Arabs. ” ( Nevo and Koren)
 
از طرف دیگر نویسندگان این مناطق ( سوریه و فلسطین) از این حنگ ها خبر نداده اند و گاهشمار های بعدی نیز به این سه سال آشوب اشاره ای نکردند:
“Yet both during these years and after them, the local writers recorded very few references to these tumultuous events in their nonhistorical works, and not much more in the chronicles”.
 
  نویسندگان معاصر ( در زمان جنگ ها ) از این جنگ ها خبری ندادند ، اما مدت زمانی بعد که  نویسندگان مسلمان از   این جنگ ها خبر دادند نویسندگان یونانی و سوریه ای هم به این رویدادها اشاره کردند. این نویسندگان سوری و یونانی اخبار خود را از تاریخ نوسان مسلمان گرفتند 
 
No description of specific events of the conquest can be found in the region’s contemporary extra-Muslim literature until much later, when the Syria and Greek authors began to borrow from the by-now-established Muslim historiography

     اخبار بعدی از جنگ های اعراب از سبئوس ، تاریخ نویس ارمنی اواخر قرن  7  ، است که به جنگ قادسیه و یرموک اشاره کرده است و همچنین از گاهشماره دستکاری شده خوزستان 

The closest we get to a specific description is the work of Sebeos, an Armenian historian writing in the late 7th century. He has two accounts of battles which modern scholars have assumed to be those of the Yarmuk and Qadisiyyah. these, like the garbled echoes in the Khuzestan Chronical,

 تاریخ نویسان سوری و یونانی قرن 7  اشاره ای به این جنگ ها که سبئوس از آنها خبر داده است نکرده اند.

In the 7thcentury Syriac and Greek literature we have not even the little that we find in Sebeos.

  تاریخ سبئوس و گاهشمار خوزستان که برای تاریخ نویسان ایرانی اسناد درست و مهمی از حمله اعراب به ایران به شمار می آیند رونوشت اخبار تاریخ نویس های مسلمان قرن 8 و  9 هستند

////////////////////////////////////

And according to the Traditional Account, there more years of warfare followed, bringing the great Battel of Ajnadayn (634), the fall of Damasus (635 ) , and finally the Battle of the yarmuk ( 636), which resulted in the withdrawal of the defeated empire to the north, leaving southern Syria and Palestine to the Arabs. Yet both during these years and after them, the local writers recorded very few references to these tumultuous events in their nonhistorical works, and not much more in the chronicles. No description of specific events of the conquest can be found in the region’s contemporary extra-Muslim literature until much later, when the Syria and Greek authors began to borrow from the by-now-established Muslim historiography. The closest we get to a specific description is the work of Sebeos, an Armenian historian writing in the late 7th century. He has two accounts of battles which modern scholars have assumed to be those of the Yarmuk and Qadisiyyah. these, like the garbled echoes in the Khuzestan Chronical, will be considered later in this chapter . In the 7thcentury Syriac and Greek literature we have not even the little that we find in Sebeos. It is the much less ” dramatic ” fact of Arab rule which the contemporary writers mobilize to teach the lesson of divine grace.

This situation should at least suggest the possibility that the fact of Arab rule was the most dramatic event available : there had simply been nothing more dramatic or catastophic on which to focus in the process of changing rulers. That, in our opinion, is the most likely explanation why the plain fact of Byzantium’s loss of the East was a favorite ” divine punishment” theme of non-Chalcedonian works, while they make no use if the empire’s loss of battles
Because there is this vacuum in the contemporary texts, it is very easy for even the most careful scholar who accepts the Traditional Account to read it into them unawares – as even Brock does, for instance, when he remarks that in the Monophysite sources ” the Arab invasion are seen primarily as a punishment….. In fact the passages to which he refers do not mention invasions, but only the loss of the provinces by byzantium, seen as god’s punishment for the persecution of the Monophysites. The ” Ishmaelites ” are seen as God’s agents in effecting this punishment, but how they did it we cannot tell. of the invasion and the battles that Byzantium lost there is no sign (S.109)

 

———————————————–

Nor did the ” conflict” between Byzantium and the Arab rulers of her erstwhile provinces stop the pilgrim traffic to the Holy Land. Throughout the whole period from the Takeover to the Crusades, Christian pilgrim of every nationality continued to flow to al-Sam in general and Jerusalem in particular. The enriching influence on Mesopotamia of the trade route to Trebizond, as opposed to the Byzantine economic blockade of the Syrian coastal ports, probably resulted in shifting the center of wealth to Mesopotamia, wich may help to explain why the Abbasids moved the political center from Syria to Mesopotamia when they came to power in the mid-2nd/8th century

،https://service4.szarchiv.de/hh03/hh03.ashx?

 

req=pagehtm&bid=SZ20200609S7264371.SZ.SZ.def.def.0..NT&uid=libnetubmuenster&usi=10004&ugr=ugroup%5Fabo%5Flibnetretro&z=Z08804 . هنر

 

Every religion has cavalry, and the cavalry of this religion are the men, who appear i the isnads. The isnad is the believer’s weapon

The isnād is the believer’s weapon.“ Er sagte auch: „The isnād is tradition’s adornment, so he who attends to it is happy

the isnād pertains to the religion; were it not for the isnād, whoever wished would say what he wanted

 
هگل در پدیده شناسی ذهن (Die Phänomenologie des Geistes ) اشاره کرده که “کلیت حقیقی است” ( Das
Wahre ist das Ganze) و آدرونو در رد هگل گفته گفت: کلیت دروغ ، نا درست است ( Das Ganze ist das Unwahre)، آیا برای آدرونو همه چیز fake news بود
 
http://www.almuslih.org/Library
 
/Hoyland,%20R%20-%20Arabia%20and%20the%20Arabs.pdf
———————————-
http://www.islam-and-muslims.com/Quran-Historical-Context.pdf
 
 
صُلح امام حسن(ع)، قرارداد صلحی میان امام حسن(ع) دومین امام شیعیان و معاویه فرزند ابوسفیان، که در سال ۴۱ قمری بسته شد. این توافقنامه بعد از جنگی صورت گرفت که بر اثر زیاده‌خواهی معاویه و خودداری او از بیعت با امام حسن(ع) به عنوان خلیفه مسلمانان روی داد. گفته‌اند که خیانت برخی سرداران سپاه امام حسن(ع)، حفظ مصلحت مسلمانان، حفظ جان شیعیان و خطر خوارج از دلایل تن دادن امام حسن(ع) به این صلح بوده است. بنابر این صلح‌نامه‌، حکومت از امام حسن(ع) به معاویه واگذار می‌گشت
 
 
n der vorislamischen Zeit werden die Araber sich bei ihren alltäglichen
Kommunikationen meist auf Arabisch verständigt haben (bis auf jene Araber in Syrien und Mesopotamien, die selbst Aramäisch sprachen); wollten sie aber etwas schriftlich
fixieren bediente sich man in der vorislamischen Zeit offenbar häufig aramäisch-nabatäischen Schrift, die weithin im Gebrauch war. In dem Maße jedoch, wie in den arabischen Sprachräumen das Aramäische als Lingua Franca mehr und mehr durch das Arabische als offizieller Sprache ersetzt wurde , bediente man sich des arabischen auch auch als Schriftsprache ( Kurt Bangert)
 
 
کی قران را نوشت و در چه زمانی
اسلام شناسان سنتی ادعا می کنند که قران در زمان عثمان، خلیفه سوم، جمع آوری و نوشته شده ، اما هیچ نشانه، یا سندی از این قران عثمان تا به امروز پیدا نشده است
 
https://www.spiegel.de/spiegel/print/d-51074774.html
 
https://www.youtube.com/watch?v=ur1dDYgZBlM
 
 
https://www.jstor.org/stable/26590014?seq=5#metadata_info_tab_contents
 
 
https://www.youtube.com/watch?v=mn6L2poLonM
 
 
https://www.jstor.org/stable/23983335?seq=1
 
 
file:///C:/Users/chubin/Desktop/SeitenNavigator.htm
 
 
این هشام ، تاریح نویس عرب قرن 9 ، که زندگینامه محمد را نوشت اشاره می کند : “ محمد بارها یک
 
جوان مسیحی را ملاقات می کرد. این جوان مسیحی درس های را به محمد آموزش داد که بعد محمد ایندرس ها را بیان کرد“ ( وحی ؟ ). همچنین در زندگینامه محمد نقل شده که محمد در سن دوازده سالگى همراه عموى خود، ابوطالب، با کاروانی برای تجارت رهسپار دمشق شد. در روستایی در نزدیکی دمشق “ راهبى به نام بحیرى که در صومعه ای زندگی می کرد و از علوم مسیحى آگاه بود، برای ابوطالب و محمد غذا تهیه کرد“.
ابوطالب از راهب سوال می کند به چه دلیل ما را به غذا دعوت کردی و بحیرا جواب می دهد: „چون ابرى روشن بر سر رسول اکرم (ص) سایه افکنده بود „. این زندگینامه ادامه می دهد که راهب „برخى خصوصیات را در آن حضرت به دقّت بررسى کرد و خطاب به ایشان گفت: “ اى پسر تو را به لات و عزّى سوگند می دهم که از هر چه سؤال میکنم به من پاسخ دهى، حضرت فرمود مرا به آنها سوگند مده که از هیچ چیز به اندازه آن‏ها نفرت ندارم…. بحیرا سؤالاتى را مطرح کرد و حضرت پاسخ داد که مطابق دانسته‏ هاى آن راهب بود. آن گاه به مهر نبوّت که در میان دو شانه پیامبر بود نگریست“. نه فقط این هشام، بلکه مسیحیان نیز داستان راهب بحیرا را به طور دیگری و اینگونه تعریف کرده اند: راهب بحیرا 40 بیت ( سرود) از ایمانش را برای محمد خواند که بعد محمد این بیت ها را به عنوان وحی بازگو کرد. طبق این خبر مسیحیان از راهب بحیرا وحی محمد در حقیقت سرود های مسیحی بودند و قران یک متن مسیحی است. مسیحیان با پخش داستان راهب بحیرا در دوران مامون این هدف را دنبال می کردند که مسلمان به آزار و تعقیب مسیحیان خاتمه دهند، مالیات زیاد از آنها مطالبه نکنند. چون اصل، یا مبدا اسلام مسیحی است، اما این داستان راهب بحیرا یک واقعیت تاریخی را نیز بازگو می کند و آن گذار مذهب نستوری ( مسیحیت شرقی ) اعراب  و ایرانیان در ایران به اسلام در دوران عباسیان است.
  یکی از این سرود های راهب بحیرا می تواند سوره 97  باشد:

1 – ما [قرآن را] در شب قدر نازل كرديم
وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ
2 – و از شب قدر چه آگاهت كرد
لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ
3 – شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است
يْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ
 4 –  در آن [شب] فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان براى هر كارى [كه مقرر شده است] فرود آيند
تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ
 5 – آن شب تا دم صبح صلح و سلام است
سَلَامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ

اول اینکه این سوره اشاره ای به قران نکرده است و همچنین قران در یک شب نیز نازل نشده، بلکه بر طبق روایات ها محمد سوره های قران را در طول ۲۳ سال  دریافت کرده است. برای آشتی دادن این دو دیدگاه مفسران مسلمان این طرح را پیشنهاد کرده اند که فرشتگان ابتدا قران را در یک شب به پایین‌ترین سطح آسمان فرود آورده‌اند و جبرئیل از آن جا به طور تدریجی متن قران را به محمد در مکه و مدینه وحی کرد.

 به نقل از زبان شناس آلمانی – لبنانی کریستف لوکزنبرگ سوره 97 ( سوره القدر ) در اصل خبر از تولد مسیح می دهد و نه از نازل شدن قران. ویرایشگران قران در برگرداندن وآژه های بی نقطه به نقطه دار دچار اشتباه شدند. در سطر 3 حرف ش در وآژه ” شهر” به معنی ماه باید به حرف س ، به سهر، از ریشه سوری آرامی ( Shahra) به معنی ” نگهبان شب ” برگردانده شود که پس از حذف نقطه ش سطر 3 این معنی  را می دهد: 

شب قدر از هزار نگهبان شب ارجمندتر است ” و نه از هزار ماه.

به امکان زیاد سطر 3 سوره 97 از سرود ” تولد مسیح ” که کشیش مسیحی قرن 4 “ماراپرم سریانی “ (وفات 373 ) آن را سروده است اقتباس شده:

 ما نمی خواهیم بیدار ماندن امروزمان را مانند بیدار ماندن معمولی به شمار بیآوریم – یک جشن است که اجرت آن ” “.صدبار بیشتر است

Let us not count our vigil as everyday vigils;—it is a feastday whose wage increases a hundredfold. (Ephrem’s Nativity Hymn No. 21)

در سطر4 ریشه وآژه عربی ” امر” از وآژه آرامی ممرا ( memra) است که از زبان آرامی گرفته شده  

the Qur’ānic word ’amr sometimes displays equivalence with the Aramaic word from the same root, memrā. (Daniel A. Beck)

   :به نقل از لوکزنبرگ وآژه آرامی ممرا به معنی سرود است که پس از تصحیح سطر 4  این خبر را می رساند 

 (  در آن [شب] فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان براى سرور خود ( مسیح) سرود فرود آورند ( سرود آوردند

 : این سطر چهار نیز از سرود کشیش سوری ماراپرم سریانی اقتباس شده است

   “امروز فرشته و ابر فرشته ( اسرافیل ) فرود آمدند و یک سرود جدید برای ستایش زمین خوانند”

Today the angels and even the archangels—came down to sing a new song of
praise on earth.—by this mystery they come down and rejoice with vigils

. لوکزنبرگ ادامه می دهد  که وآژه های شب، محافظان شب ، فرشته ، روح و صلح که سوره 97 به آنها اشاره کرده است وآزه های هستند که در انجیل “لوقا 2”  آمده اند است. این بخش از انجیل اشاره به فرشته ای می کند که شب به چوپان های که از دام های خود حفاظت می کردند خبر تولد مسیح را می دهد :

And there were shepherds residing in the fields nearby, keeping watch over their flocks by night. Just then, an angel of the Lord stood before them, and the glory of the Lord shone around them, and they were terrified. But the angel said to them, “Do not be afraid! For behold, I bring you good news of great joy that will be for all the people: Today in the city of David a Savior has been born to you…..and on earth peace to men

و همچنین سوره 97 نیز ترجمه و تغییر سرود ” تولد مسیح” به عربی از کشیش مسیحی “ماراپرم سریانی “ است

Yet the ‘hymns’ reading makes so much sense here, and the usual Arabic reading is so peculiar (which is why Paret translates it in a hypostatic sense), that it is difficult to see how the ’amr reading could have been original. Dye has proposed an innovative solution to this problem,
83 noting that the correct Syriac term here would have been a form of zmar, which is what Ephrem’s Hymn No. 21 uses in its fifth strophe to describe the song sung by the Christmas celebrant: “But let us sing [nzammer] the birth of the First-born—how Divinity in the womb wove itself a garment.” Borrowings from the Syriac zmr root are attested in Arabic as psalm (tazmīr) and chant (mizmār). In the Qur’ānic rasm, the word zmar would be identical to ’amr
except that it begins with the letter zā’ rather than ‘ayn.84 If just one letter in the Qur’ānic rasm was changed, the parallel would be perfect. 
And both Sinai and Dye have shown that Q 97:4
was subjected to greater interpolation (Sinai actually argues that the entire fourth verse is ‘very likely’ an interpolation), so changing just one letter to make it less objectionably Christian, while preserving the rhyme, would not seem improbable. But does any other evidence support Dye’s
theory that a derivative of zmr might have been changed to read ’amr?

 
 
“if the facts do not conform to the theory, so much the worse for the facts” 
 
https://books.google.de/books?id=kJUelxbOxPIC&pg=PA29&dq=ephrem+beck+csco&hl=de&sa=X&ved=0ahUKEwiXkd3G2s7nAhUQ0qYKHRWzBW4Q6AEINDAB#v=onepage&q=ephrem%20beck%20csco&f=false

Qadr is usually translated as destiny, decree, determination, or divine power. The Qur’ān normally uses derivations of the triliteral root qāf
dāl rā (ر د ق ) to mean power, measuring, determining, or restricting. As the specific noun form
used in Q 97, it is used to mean appraisal (Q 6:91 and Q 39:67), estimation (Q 22:74), and
measure (Q 65:3). Q 97 uses qadr with that same literal meaning – not ‘destiny’ or ‘decree,’ as
it is usually more loosely translated, but rather ‘process of measuring/restriction.’

https://corpuscoranicum.de/kontexte/index/sure/97/vers/1/intertext/147/redirect/1

https://corpuscoranicum.de/kontexte/index/sure/97/vers/1/intertext/147/redirect/1

https://www.academia.edu/12623061/Illibration_or_Incarnation_A_critical_assessment_of_Christoph_Luxenberg_s_alleged_Christmas_liturgy_in_surah_97

http://almuslih.org/Library/Beck,%20D%20-%20The%20Annunciation.pdf

https://vdocuments.mx/document/aweihnachten-im-koranaoe-oder-anacht-der-bestimmungaoe-eine-n-weihnachtenpdf.html

سوره قدر (97 )، سوره نازل شدن قران، یا سوره تولد مسیح

1 – Verily! We have sent it (this Qur’an) down in the night of Al-Qadr (Decree)
2 – And what will make you know what the night of Al-Qadr (Decree) is?
3 – The night of Al-Qadr (Decree) is better than a thousand months (i.e. worshipping Allah in that night is better than worshipping Him a thousand months, i.e. 83 years and 4 months).
4 -Therein descend the angels and the Ruh [Jibrael (Gabriel)] by Allah’s Permission with all Decrees,
5 – Peace! (All that night, there is Peace and Goodness from Allah to His believing slaves) until the appearance of dawn.

ا

متن سوره 97 پس از تغییر وآژه ها1

 ما [مسیح را] در شب قدر فرستادیم
2- و از شب قدر چه آگاهت كرد
3- شب قدر مزیت دارد به هزار نیایش شبانه
4- در آن [شب] فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان سرود های را با خود آوردند5- [آن شب] تا دم صبح صلح و سلام است

lukas 

The Gospel According to Luke

Now in those days a decree went out from Caesar Augustus that a census should be taken of the whole empire.a2This was the first census to take place whilebQuirinius was governor of Syria. 3And everyone went to his own town to register.

4So Joseph also went up from Nazareth in Galilee to Judea, to the city of David called Bethlehem, since he was from the house and line of David. 5He went there to register with Mary, who was pledged to him in marriage and was expecting a child.

6While they were there, the time came for her Child to be born. 7And she gave birth to her firstborn, a Son. She wrapped Him in swaddling cloths and laid Him in a manger, because there was no room for them in the inn.

The Shepherds and the Angels

8And there were shepherds residing in the fields nearby, keeping watch over their flocks by night. 9Just then, an angel of the Lord stood before them, and the glory of the Lord shone around them, and they were terrified. 10But the angel said to them, “Do not be afraid! For behold, I bring you good news of great joy that will be for all the people: 11Today in the city of David a Savior has been born to you. He is Christ the Lord! 12And this will be a sign to you: You will find a baby wrapped in swaddling cloths and lying in a manger.”

13And suddenly there appeared with the angel a great multitude of the heavenly host, praising God and saying:

14“Glory to God in the highest,

and on earth peace to men

on whom His favor rests!”

15When the angels had left them and gone into heaven, the shepherds said to one another, “Let us go to Bethlehem and see this thing that has happened, which the Lord has made known to us.”

16So they hurried off and found Mary and Joseph and the Baby, who was lying in the manger. 17After they had seen the Child, they spread the message they had received about Him. 18And all who heard it were amazed at what the shepherds said to them. 19But Mary treasured up all these things and pondered them in her heart.

20The shepherds returned, glorifying and praising God for all they had heard and seen, which was just as the angel had told them.

————————–

 

 

 

سوره ۹۷: القدر 

إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ﴿۱﴾

ما [قرآن را] در شب قدر نازل كرديم (۱)

وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ ﴿۲﴾

و از شب قدر چه آگاهت كرد (۲)

لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﴿۳﴾

شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است (۳)

تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ ﴿۴﴾

در آن [شب] فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان براى هر كارى [كه مقرر شده است] فرود آيند (۴)

سَلَامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ﴿۵﴾

[آن شب] تا دم صبح صلح و سلام است (۵)

سوره 97 به انگلیسی:

1 – Verily! We have sent it (this Qur’an) down in the night of Al-Qadr (Decree)
2 – And what will make you know what the night of Al-Qadr (Decree) is?
3 – The night of Al-Qadr (Decree) is better than a thousand months (i.e. worshipping Allah in that night is better than worshipping Him a thousand months, i.e. 83 years and 4 months).
4 -Therein descend the angels and the Ruh [Jibrael (Gabriel)] by Allah’s Permission with all Decrees,
5 – Peace! (All that night, there is Peace and Goodness from Allah to His believing slaves) until the appearance of dawn.

این که قران در یک شب نازل شده بر خلاف روایاتی است که محمد قرآن را به طور تدریجی در طول ۲۳ سال آخر زندگی‌اش دریافت کرده است. برای آشتی دادن این دو دیدگاه مفسران مسلمان این طرح را پیشنهاد کرده اند که فرشتگان ابتدا آن را در یک شب از «لوح محفوظ» (کتاب آسمانی خداوند  به پایین‌ترین سطح آسمان فرود آورده‌اند و آن را جبرئیل از آن جا به طور تدریجی به محمد در مکه و مدینه وحی کرد.

حالا زبان شناس آلمانی – لبنانی کریستف لوکزنبرگ معتقد است که ریشه های آرامی سوری وآژه های سوره 97 خبر از تولد مسیح می دهند و نه از نزول قران. همچنین در این سوره از وآژه های ” شب”، ” فرشته” و صلح ” استفاده شده که در ادبیات خبر از تولد مسیح نیزبه کار گرفته شده اند.
متن سوره 97 پس از تغییر وآژه ها

1- ما [مسیح را] در شب قدر فرستادیم
2- و از شب قدر چه آگاهت كرد
3- شب قدر مزیت دارد به هزار نیایش شبانه
4- در آن [شب] فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان سرود های را با خود آوردند
5- [آن شب] تا دم صبح صلح و سلام است

 
 
 
 

////////////////////////////////////////////////

 

ما [قرآن را] در شب قدر نازل كرديم 1

2 و از شب قدر چه آگاهت كرد

 شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است 3

در آن [شب] فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان براى هر كارى [كه مقرر شده است] فرود آيند  4

  5 [آن شب] تا دم صبح صلح و سلام است

 

The basic problem with the use of written source is that, while purporting to tell us ” what really happened, it actually tells us only what the author thought hat happened or wanted to believe had happened or wanted others to believe hat happened

https://mikhak.mfa.gov.ir/form/landing.xhtml

http://ensani.ir/file/download/article/20110219094521-تصویر%20و%20تصویرپردازی%20و%20انسجام%20ساختاری%20متن%20در%20پرتو%20قرائت%20تنگاتنگ%20سوره%20والعادیات.pdf

http://web.uni-frankfurt.de/irenik/relkultur180.pdf

————

Dabei ist Luxenberg bei allem philologischen Kombinationsgeist völlig entgangen, dass man durch eine zusätzliche Veränderung der Diakritika und dem dadurch sich ergebenden Wechsel von ي„ y“ zu ن „n“ und vom arabischen Schluss-„n“ ن zu ب„ b“ in عين’ īn(in), bzw. ‘īn(un) in Sura 44, 54; 52, 20; 56,
22 tatsächlich zu der Neulesung عنب حور ḥūr ‘inab gelangen könnte = „weiß an Weintrauben“, ohne auf Ephraem zu rekurrieren. Dies möge als Exempel dafür dienen, wie man im willkürlichen Spiel mit
Buchstabenformen und Diakritika beinahe alles „beweisen“ kann, wenn man nur will

——————————————

The Grape in the cluster is a type representing the righteous in the Nation; and the blessing in it, him who was promised to Abraham,

Robert Murray, Symbols of Church and Kingdom: A Study in Early Syriac Tradition,, Cambridge university Press 1975, P. 119

 Yahweh says this: As when a bunch of grapes is found still to have juice in it, people say, ‘Do not destroy it, for it contains a blessing,’ so I shall act for my servants’ sake, I shall not destroy them all.

8. Thus says the LORD: When the juice is pressed from grapes, men say, “Do not discard them, for there is still good in them”; Thus will I do with my servants: I will not discard them all;

“Whoever has abstained from wine on earth, for him do the vines of Paradiese yearn. Each one of them holds out to him a bunch of grapes . And if a man has lived in chastity, they [ fem] receive him into a pure bosom, because he as “a monk did not fall into the bosom and bed of earthly ( muhammd, p. 384)

 

کریستف لوکزنبرگ، زبان شناس آلمانی – لبنانی ، و سوره 44 آیه 54 (حور عین )

وزوجنهم بحور عین “: [آرى] چنين [خواهد بود] و آنها را با حوريان درشت‏ چشم همسر مى‏ گردانيم “

  نه فقط قران ، بلکه همچنین کشیش سوری قرن 4 “ماراپرم سریانی” (وفات 373 ) هم به حوریان بهشت  اشاره کرده:

هر کس در روی زمین شراب ننوشد در بهشت دسترسی به انگور فراوان دارد و هر کسی که روی زمین پاکدامن باشد در بهشت سینه ( زنان) را در آغوش می گیرد:

“Whoever has abstained from wine on earth, for him do the vines of Paradiese yearn. Each one of them holds out to him a bunch of grapes . And if a man has lived in chastity, they [ weiblich] receive him into a pure bosom, because he as “a monk did not fall into the bosom and bed of earthly”
( Ephrem the Syrian)

قدیمی ترین نسخه قران بدون نقطه نوشته شده بود ( نگاه کنید به قران بیرمنگام ) اوائل قرن 8 ( در دوران خلافت عبدالملک مروان) ویرایشگران قران را نقطه گذاری کردند. به نقل از زبان شناس آلمانی – لبنانی کریستف لوکزنبرگ در قران “بخش های تاریک” ، یا واژه های نامفهومی مشاهده می شوند. این بخش های تاریک را ویرایشگران نتوانستند به درستی به عربی برگردانند. بخصوص ویرایشگران در نقطه گذاری حروف های بی نقطه اشتباه کردند. لوکزنبرگ برای روشن کردن این بخش های نامفهوم  در قران به ریشه های آرامی – سوری این حروف رجوع می کند. لوکزنبرگ ادامه می دهد که می توان با مشخص کردن ریشه های آرامی – سوری این حروف نامفهوم معنی درست این بخش های تاریک قران را روشن کرد، فهمید. به عنوان مثال لوکزنبرگ به آیه ” حور عین ” اشاره می کند. در این آیه وآژه حور زیاد مهم نیست، بلکه وآژه ” زوجنهم ” به معنی “همسر گرفتن “مهم است. اگر ما دو نقطه  “زوجنهم” را حذف کنیم ( نقطه “ز” و “ج” ) و آنرا به ” روحنهم ” برگردانیم  معنی این واژه می شود “استراحت کردن”. 

 اما چون ویرایشگران قران بر این باور بودند که منظور وآژه “و زوجنهم” (ازدواج کردن ) ازدواج مردان است می بایست دو اصطلاح بعدی آیه ” حور عین” به زنان مربوط شود که به همسر مردان در می آیند. وآژه “زوجنهم” ویرایشگران را مجبور به این تفسیر از سوره ” حور عین ” کرد. به نقل از لوکزنبرگ ریشه واژه “حور” از زبان آرامی ( hwar)  به معنی سفید است ( حور حالت جمع حوارء”  hawra” و مونث است)، که ویرایشگران آنرا به حوری نسبت دادند. ویرایشگران بر این باور بودند که وآژه حور از حوری ( که در قران نیآمده ) مشتق می شود  

دانشنامه اسلام (Encyclopaedia of Islam ) واژه “حور” را اینچنین شرح می دهد:

“زنی که چشم های بزرگ سیاه دارد که مغایر است با سفید بودن پوست او. جمع حور ، حوریان، در قران به ” .دخترانی ( باکره ) نسبت داده می شود که در بهشت در خدمت دینداران هستند 

a woman whose big black eyes are in contrast to their whites and to the whiteness of the skin. The plural hur is a substantival adjective used in the Kuran for the virgins of paradise promised to the believers

وآژه سوری آرامی ” عین” (حالت جمع ) از صفت عیناء را ویرایشگران به معنی “چشم های بررگ” تفسیر کردند و آنرا به چشم های بزرگ حوری مربوط دانستند. حالا لوکزنبرگ معتقد است که این توضیح اشتباه است، چون اگر ما “حور عین” را لغت به لغت معنی کنیم می شود “چشم های سفید ” که بی .معنی است . پس باید ” حور عین ” معنی دیگری داشته باشد.

 

 

اما معنی درست وآژه “عین” چیست ؟

    1. theThe Arabic term for the poplar is probably borrowed from Classical Syriac ܚܘܪܐ‎ (ḥawwərā), considering that
      1. the range of distribution of the white poplar is outside Arabia, but inside the Aramaic language area

      Syriac root as well as this Syriac word are in broader use for terms related to whiteness in general and in botanical application

    2. the Arabic has multiple vocalizations, ḥawwarḥawarhawr (dialectally also ḥōr and ḥūr), of which ḥawwar sounds foreign for a plant name
  • But the insinuation by Alexander Borg 2007 that every Arabic word in this root denoting whiteness is a “substratal reflex” from Aramaic is to be dismissed. Such a separation is not conceivable: The Arabic root means in as much “contrasting white” as it means “returning”, “changing one’s position or state”. In the same section Borg fails to earmark يَرَقَان‎ (yaraqānblight; jaundice) as Aramaic-borrowed or to outline any causally plausible chronology of color expressions.

„hur“ ist zwar formal Arabisch, es ist ein Femino-Plural, aber die Wurzel ist Aramäisch und heißt „weiß“.

https://books.google.de/books?id=oRoPO9v5X_wC&pg=PA31&lpg=PA31&dq=luxenberg,+hur+inj&source=bl&ots=uLSVwuubkB&sig=ACfU3U10VTzoyU9hvW-G5W5vNsUdTg70bQ&hl=de&sa=X&ved=2ahUKEwil0LeHh9bmAhUL26QKHX_eAQA4ChDoATABegQICxAB#v=onepage&q=luxenberg%2C%20hur%20inj&f=false

In syrisch-christlichen Hymnen des Kirchenlehrers Ephraem der Syrer (306-373 n. Chr.) wurden solche Weinreben besungen. Diese berühmt gewordenen Hymnen, die schon früh u.a. ins Griechische und Armenische übersetzt wurden, fanden ihren Niederschlag auch im Koran. Allerdings wurden die entsprechenden Passagen, teilweise durch die mehrdeutige frühe arabische Schrift bedingt so verlesen und missdeutet, dass deren ursprünglicher Sinn nicht mehr zu erkennen war. So wurde aus dem Adjektiv “hur”, das syro- aramäisch “weisse Weintrauben” bezeichnet, sog. “Huris oder Paradiesjungfrauen”, aus dem syro-aramäisch metaphorisch gemeinten Ausdruck “´en”(wörtlich “Augen”) = “Juwelen(gleich)”- sofern die “weißen Weintrauben” mit “Perlen” verglichen werden -, wurden “Großäugige (Huris), deren Augenweiß mit dem Schwarz kontrastiert”; aus “Erstlingsfrüchten”, unter denen die Seligen “behaglich” liegen werden, wurden “(Ewige) Jungfrauen” mit denen sie “verheiratet” werden”, aus den in der “Weinlaube tief herabhängenden Zweigen” wurden “in Zelten abgesperrte (vor fremden Blicken abgeschirmte Huris) mit züchtig gesenkten Blicken (die nur auf ihre Gatten beschränkt bleiben)”, aus der Makellosigkeit der paradiesischen Weintrauben die niemand vor den Seligen “berührt” hat, wurden “Jungfrauen”, die noch niemand vor ihnen “entjungfert” hat; aus den “hochgezogenen Weinlauben” wurden “dick gepolsterte Betten” oder “erhöhte Teppiche” (auf denen die Huris zu Diensten stehen); aus den “üppigen und saftigen (Früchten)” wurden schließlich “vollbusige, junge (Huris)”. Desgleichen erweisen sich die vermeintlichen “ewig jungen Knaben oder Burschen” syro-aramäisch als “eisgekühlte Früchte”, die wiederum – wie die “Huris” – mit “Perlen” verglichen werden.

 


http://www.hikma-online.com/cms/sites/default/files/HIKMA%20IV%20Art%202.pdf

مفهوم آیه “حور عین” به این صورت تغییر می کند

 ( 1 ”  ما می گذاریم آنها زیر کریستال های سفید ( انگور ) استراحت کنند.” 

   اما انگور در ادبیات مسیحیت جایگاه بخصوص خود را دارد :

یهوه ، خدای تورات، گفت خوشه های انگور محتوی آب آنگور هستند، مردم می گویند آنگور ها را از بین” نبرید زیرا در آن دعای خیر نهفته است و من هم به خواسته خدمتکار خود عمل می کنم و انگور ها را نابود “نمی کنم

Yahweh says this: As when a bunch of grapes is found still to have juice in it, people say, ‘Do not destroy it, for it contains a blessing,’ so I shall act for my servants’ sake, I shall not destroy them all.

فرهاد، یا افراهات ( Aphrahat) قدیس، معروف به دانای پارسی یکی از برجسته‌ترین چهره‌های مسیحیتِ قرن چهارم هم به دعای خیر انگور اشاره می کند :

 انگور در خوشه نشان می دهد که خوشه از بین نرفته و نماد درستکاری است . فرهاد این موهبت الهی در .انگور را از آدم تا مسیح دنبال می کند

The grape in the cluster shows that as the cluster is not destroyed because of the righteous. Aphrahat traces down the blessing in the grape from Adam to Christ

  و به همین علت، به علت موهبت الهی بودن انگور در مسیحیت، خوشه انگور در عبادتگاه مسیحی قبه صخره حکاری شده است:
خوشه انگور در عبادتگاه قبه صخره
 
قران در سوره “حور عین” ، در سنت مسیحیت سوری آرامی ، به موهبت الهی انگور اشاره کرده و نه به .حوریان در بهشت
1 – Christoph Luxenberg, Die Syro-Aramäische Lesart des Koran
 
https://www.jstor.org/stable/25162292?
Search=yes&resultItemClick=true&searchText=Younes&searchUri=%2Faction%2FdoBasicSearch%3FQuery%3DYounes%26amp%3Bfilter%3D&ab_segments=0%2Fbasic_SYC-4802%2Fcontrol&refreqid=search%3A82fa05c36ace469b75b0ea1f3e1f3f13&seq=3#metadata_info_tab_contents
الغادیات در اوائل روز برآورده شدگان
 
 
 
1- شخصی آیه وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً «3» را (و العادیات صبحا) قرائت کرده است و ابن جوزی آن را (و
الغادیات صبحا) روایت نموده است «4»
http://old.aqeedeh.com/content/548/index/22001/chapter/36303/subject/13045/
https://www.arabdict.com/en/deutsch-arabisch/أثر
 
«أثرن»از«اثاره»به معنای منتشر ساختن،«نقع»به معنای غبار
http://ww.tadabbor.org/Default.aspx?page=tadabbor&SOID=100&AYID=4&TPIV=T6
«أَثَرْنَ» از مادّه «اثاره» به معناى پراکندن «غبار» یا «دود» است، و گاه به معناى «به هیجان آوردن» نیز به کار رفته است،
http://www.alketab.org/فَأَثَرْن
سوگند به اسبان دونده اي كه نفس نفس مي ، زنند 
2 – فَالْمُورِياتِ قَدْحاً
سوگند به اسباني كه به سم از سنگ آتش مي جهانند
 3 – فَالْمُغيراتِ صُبْحاً
و سوگند به اسباني كه بامدادان هجوم آورند 
 4 – فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً
و در آنجا غبار برانگيزند 
  5 – فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً
و در آنجا همه را در ميان گيرند 
 مفهوم سوره 100 مبهم است و به همین علت  برخی از مفسران قران این نامفهومی را در بی نظیربودن و  برتری ادبیات  وحی می دانند :
 
offer an excellent example of how the Quranic arabiyya brings forth a dazzling assembly of word meaning and sound defying the contention of both the Arabian sag and the literary rules of classical Arabic literature. It represents the persuasive, arresting construction, pervasive rhythm, and important message of the Quranic arabiyya which has selected and expressed these materials in just this way (Soraya Mahdi Hajjaji- Jarrah )
  و برخی دیگر از مفسران ادعا می کنند که اسب های ها دونده در این سوره اشاره به جنگ ، یا جهاد گری :است
  سوگند به اسبان دونده ای که همهمه کنان [به سوی جنگ] می تازند” ( وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا” (
 اما در این سوره مترجمان در نقطه گذاری اشتباه کردند ( سوره های نخستین نسخه های قران بی نقطه ”    هستند) . اگر ما در سوره  ” وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا ” نقطه ض در واژه ضبحا را حذف کنیم و بجای آن ص، صبحا بنویسیم  این معنی را می دهد :
 آنها در صبح بیرون می روند که دیگر از جنگ و جهاد خبری نیست در سوره چهار ” فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً” نیز    باید ق در “نقعا” را به ف، به نفعا برگرداند که دیگر به معنی “غبار” نیست بلکه این ترجمه درست است :
 “و آنها یک عمل خوب را بهتر می دانند “
به نقل از بعضی مفسران قران آیه 3 ” و سوگند به اسباني كه بامدادان هجوم آورند ” مدت زمانی بعد ، برای
بهتر فهمیدن سوره   ،100 به متن اصلی اضافه شد
بعد از تصحیح سوره 100 این معنی را می دهد :
1- آنها صبح زود بیرون رفتند
2 – و آتش روشن کردند
4 – که یک عمل خوب انجام دادند
5 – که آنها به خیلی ها اتقدیم کردند
  در واقع چون مترجمان درست ترجمه نکردند ( از زبان سوری – آرامی ) از یک سوره صلح جویانه یک سوره جنگی ساختند
 
کتاب اشعیا (به عبریספר ישעיה) اولین کتاب از پیامبران پسین در عهد عتیق کتاب مقدس عبری است
 
 
Isaiah 65:8 (NIV) This is what the LORD says: “As when juice is still found in a cluster of grapes and people say, ‘Don’t destroy it, there is still a blessing in it,’ so will I do in behalf of my servants; I will not destroy them all.
( Jesaja 65:8 (NIV) Der Herr sagt: “Wie wenn Saft noch in einer Traube gefunden wird und die Leute sagen: “Vernichte ihn nicht, es ist noch ein Segen darin”, so werde ich es im Namen meiner Diener tun; ich werde sie nicht alle vernichten. )
 
کَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عينٍ (سوره 44، آیه 54 )
اینچنین ، و آنها را به حور عین تزویج می کنیم، یا:
[ آری سرانجام کار پرهیزکاران ] چنین است ، و حور العین را به همسری آنان درآوریم
حال کریستف لوکزنبرگ، زبان شناس آلمانی – لبنانی، معتقد است که مترجمان این سوره از زبان سوری – آرامی ( زبان اصلی قران ) به عربی دو نقطه به وآژه اصلی “روحنا هم ” اضافه کردند و از “روحنا هم” زوجناهم ساختند. “روحناهم” به معنی استراحت کردن است و “زوجناهم” معنی ازدواج می دهد. در دانشنامه اسلام به واژه حور (در سوره بِحُورٍ ) اشاره شده که حور جمع حورا است و احوار معنی سفید می دهد و نه حوری. ترجمه سوره 44 ، آیه 54، به نقل از لوکزنبرگ چنین است:
 
.بگذاریم آنها زیر بوته های انگورهای سفید استراحت کنن” و نه ” انها با حوریان ازدواج کنند”. شهیدان قربانی غلط مترجمان شدند که فکر می کردند در بهشت حوریان منتظر آنها هستند و نه انگور سفید. ( حوری به معنی مروارید سفید – انگور )
 
 
It is not clear how Muhammad’s claim to prophecy was at first received or understood by the Christian, Jews, or Samaritans of the area ( or, for that matter, by those of Arabia… ) Chtistian literary sources from the early Islamic period that actually mention Muhammad ( most do not) generally do not call him prophet, but rather refer to him with terms like ” leader,” “teacher and guide,” or king” or note that he was merchant, or that he called people to the worship of one God. Only a century or more after Muhammad’s death do we begin to find Christian sources noting that his followers call him prophet and apostle
 
 
http://tertullian.org/fathers/john_bar_penkaye_history_15_trans.htm
 
https://link.springer.com/chapter/10.1007/978-3-030-13864-6_5
 
 
 
> Login/Kundennummer: 217800
> temporäres Passwort: QgbYZGyQFc
> (
https://mikhak.mfa.gov.ir/form/registrationOtp.xhtml
https://tak.mfa.ir/form/registrationOtp.xhtml
 
http://inarah.de/sammelbaende-und-artikel/inarah-1/fruehe-islamgeschichte-nach-inschriftlichen-und-numismatischen-zeugnissen/

بن ( پسر )

تاریخ شناسان عرب خبر داده اند که ” محمد بن الحنفیه ” پسر علی ، خلیفه چهارم، بود از یک زن برده از قبیله حنفیه ( در سوریه )، اینجا بن به این معنی نیست که محمد پسر الحنفیه است که معنی نمی دهد، اینجا بن به این معنی است که محمد از قبیله حنفیه است، مانند عبدالملک بن مروان ( به پهلوی بر روی سکه مرو: عپدالملک ی مروانان )، نه اینکه عبدالملک پسر مروان است ( مروان, پدر عبدالملک, یک شخصیت تاریخی ؟ )، بلکه عبدالملک از قبیله مرو، یا از شهر مرو است: بن در عربی معنی ” از ” ، یا ” آمدن از” هم می دهد

 
 
 
 
It is very difficult to ascertain whether Muhammad bn al-Hanafiyyah link with the Alid is fact or fiction – for instance, his name refers to his mother, and there is some dispute in the texts as to who and what she was , too. But after al Muxtar had publicized the link for propaganda purposes, it mattered little whether it was real or imagined: by Abbasid times it was a “fact” that could be built on
 
” Bashear hints that Muhammad bn al-Hanafiyyah was the prophet Muhammad , but we consider that this is probably too far-reaching a conclusion. there is little evidence that Abd al Malik meant Muhammad bn al Hanafiyyah when he inscribed Muhammad rasul Allah in the Dome of the Rock, and ir is not inherently too likely that he would center the new state religion around an Alid. One could conceivably argue , in view of Muhammad bn al Hanafiyya’s studious avoidance of politics for as long as possible, and his repeated refusal to give his clear support to any side, that Abd al-malikwas making a grand bid for his support and the consequent chanceto win the allegiance of the Alid faction. We, however, consider that events from the life of Muhammad bn al-Hanafiyyah were only used at a later date to anchor the Prophet in history “
 
https://www.jstor.org/stable/25211312?seq=1#page_scan_tab_contents
 
 
https://www.islamic-awareness.org/history/islam/coins/drachm28
 
the thesis of the identity of names evidently already well-established there, since his supporters did not try to identify him with the Mahdi but with the Mansur ( al-Thbari, ii, 1676), a messianic figure originating in Yemenite beliefe …..,As for the Mansur, no flag of his will be turned back
 
https://books.google.de/books?id=CxIZAnH35AgC&pg=PA129&lpg=PA129&dq=coin+of+mansur&source=bl&ots=1sN6EqnagB&sig=ACfU3U3hCjT61s2so3DVRFBeoZwHqXhlvA&hl=de&sa=X&ved=2ahUKEwjCwteDmrzkAhXDblAKHVJhDkYQ6AEwDnoECAcQAQ#v=onepage&q=coin%20of%20mansur&f=false
 
 
ا این حال، ابومسلم در زمان حیاتش با نام عبدالرحمن نیز خطاب می‌شده‌است. این تغییر نام ظاهراً به سبب درخواست
یا دستور ابراهیم امام (یکی از بزرگان خاندان بنی عباس که برای خلع بنی امیه و بدست گرفتن خلافت تلاش می‌کرد[۵]) صورت گرفته‌است؛ چرا که وی نام و نسب فارسی ابومسلم را دستاویزی برای دشمنان عباسیان می‌دانسته‌است
 
https://www.cambridge.org/core/services/aop-cambridge-core/content/view/3BD7E273541165D264BDDDE907A02A9B/S0035869X00153018a.pdf
/coin_of_abu_muslim.pdf
————————————
A Coin of Abu MuslimBY R. GUEST(PLATE IV)copper coin (fals) shown in the plate was unearthedrecently during work for irrigation on the lesser Zab.Mr. W. Allard, Director of Irrigation in ‘Iraq, has kindly allowedit to be photographed for publication. The inscriptions on thecoin are :—ObverseCentre ^ 4)1 VI 41 VBorder tg.^>\ i_3 “^j-U VI 1^o-1 <~lc »A)JL^1 V JiCreed.Say, I ask you not for any reward on account ofof these good tidings but that you should love my relations(Qur’dn, 42, 19).ReverseCentre 4)1Border j^\ A*~• _j>l 4^1 1^ . ^JCreed.By order of Abu Muslim, the amir of the family ofMuhammad. Year 131.Abu Muslim, as will be remembered, brought the Abbasiddynasty to the throne by long sustained effort, not by a suddenstroke. The first Abbasid Khalif did not become acknowledgeduntil more than two years after Abu Muslim raised the Abbasidstandard in Khurasan. Abu Muslim took Merv, then the capitalof the province, in 130 (February, 748), and thenceforwardthat town doubtless remained his usual place of residence.Following Tabari, one finds him ruling there in 132. But earlyin 131 (c. September, 748) after his troops under Qahtaba hadentered Raiy, Abu. Muslim moved westward from Merv tohttps://www.cambridge.org/core/terms. https://doi.org/10.1017/S0035869X0015301801 Sep 2019 at 10:21:33, subject to the Cambridge Core terms of use, available at Downloaded from https://www.cambridge.org/core. Universitäts Landesbibliothek Muenster, on

 
 

556 A COIN OF ABU MUSLIMNisabur, where he would have been more closely in touch withhis general. During the year, Qahtaba’s armies advanced withcontinual success through Persia, bearing down the resistanceof the opposing Umaiyad forces, and before the end of it werepassing into Mesopotamia, the chief incidents marking the endof the contest, the occupation of Kufa by the partisans of theAbbasids (August, 749), the accession of the first AbbasidKhalif (November, 749), and the rout of the last Umaiyad KhalifMarwan on the greater Zab (January, 750), all falling in theyear 132. Accordingly it is probable that the coin was struckeither at Merv or at Nisabur. The coin is not unique. Zambaurin his Contributions (i, 7), mentions another apparently identicalspecimen. Coins bearing the name of Abu Muslim seem, however,to be very rare.The text from the Qur’dn on the border of the obverse,exhorting believers to love the relations of the Prophet, was anexcellent watchword. It may be noted that the first AbbasidKhalif introduced it in his inaugural address (Tabari, 3, 29).Abu Muslim does not seem to have been the first to employ thistext on a coin. It seems probable that it was adopted by the’Aliyid ‘Abdallah ibn Mu’awiya in 127.Tabari records that Abu. Muslim used the title amir of thefamily of Muhammad (3,60), just as Abu Salama, the protagonistof the cause in Kufa, was styled the vizier of the family ofMuhammad. The individual member of the family at the headof the movement when it started was in the power of Marwan,so he could not be named. The titles adopted, moreover, hadthe advantage of appealing to the followers of the house of’Ali as well as to the supporters of the Abbasids.The editors of Tabari have altered Abu Muslim’s title toamin dl Muhammad, in deference to the readings of the MSS.of other standard historical works. Amir seems to be writtenon the coin, but amin would be so little different that it isimpossible to be certain

——————————————-
 
https://www.numisbids.com/n.php?p=lot&sid=2970&lot=1175
 
Arab-Byzantine, Umayyad Caliphate Æ Fals. Sarmin, circa AD 685-705. Caliph standing facing, wearing long robes, holding pommel of sword; ‘Abd al-Rahman downwards to left and right / Transformed cross on four steps; sarmin (mint) to left and right. Goodwin 50; DOCAB -; SICA I -. 3.43g, 22mm, 12h.
http://orientalnumismaticsociety.org/JONS/Files/ONS_151.pdf
 
if Sebeos knew anything of Islam, and had earlier written of Muhammad the Arab Prophet, he would put in Muawiyah’s mouth a religious challenge to the Byzantine Emperor that included no reference to Muhammad and defined the Arab faith only as belief in the God of Abraham
 
تاریخی ( حقیقی ) است که در سال 570 میلادی متولد و 633 درگذشت. برای این اسلام شناسان محمد بنیانگذار اسلام  و بازگوکننده وحی (قران) است. اساس و پایه های این باور اسلام شناسان در مرحله اول قران است که بارها از “فرستاده ” ، یا “پیغمبر” نام می برد. به غیر از قران اسلام شناسان همچنین به کتاب سیره محمد از ابن هشام اشاره می کنند که به طور کامل از زندگی محمد خبر می دهد. مرجع دیگر حدیث ها هستند که به محمد نسبت داده می شوند. اما اسناد غیر اسلامی نیز در دست است که به محمد اشاره کرده اند . این اسناد را نویسندگان و کشیش های مسیحی قرن 7 و 8 میلادی نوشته اند  در این مقاله گزارش های این نویسندگان مسیحی از محمد به بحث گذاشته می شود:
 

1 – سند سال 637 میلادی، قدیمی ترین سند از محمد

در یک صفحه سفید انجیل از قرن ۶ نویسنده ناشناسی متنی (به زبان سوری ) نوشته که به عقیده بعضی از پژوهشگران اولین ( قدیمی ترین ) سندی است در آن به محمد و همراهانش اشاره شده. همچنین این سند خبر از جنگ اعراب نیز می دهد.

„در ماه ژانویه مردم در حمص (  شهری در سوریه) سخنی را برای زندگی شان برداشتند و خیلی از روستا ها را عرب های محمد ویران کردن ، اهالی را کشتند و مردم جلیل ( در شمال اسرائیل ) زندانی شدند. در 26 ماه مه از نزدیکی حمص رومیان را تعقیب کردند. در 10 آگوست رومیان از نزدیکی دمشق فرار کردند و کشته شدند ، خیلی، حدود ده هزار. با بازگشت سال رومیان برگشتند. در 20 آگوست سال 947 رومیان در جابیه تجمع کردند و کشته شدند ، حدود 50000

Im January { the people of } Hims took the word for their lives and many villages were ravaged by the killing of { the Atabs of } Muhammad { Muhmad } and  many people were slain and  ( taken ) prisoner from Galilee as far as Beth …On the tw{ enty-six}th of May the Sag{ ila} ra went {…. } from  the vicinity of Hims and the Romans chased the

On nthe tenth { of August } the Romans fled from  the vicinity of Damascus { and there were killed } many { people }, some ten thousand. And at the turn { of the ye }ar the Romans came. On the twentieth of August in the year n{ine hundred and forty-}seven there gathered in Gabithe { a multitude of } the Romans, and many people { of the R }omans were kil{led }, {s}ome fifty thousand (1

 به نظر خیلی اسلام شناسان “این متن ناتمام را نویسنده ناشناسی در سال 637 بر روی یک صفحه سفید انجیل از قرن 6 نوشته است. نویسنده اتفاقاتی که خود شاهد آن بوده بر روی صفحه انجیل ( از پوست حیوان) یادداشت کرد.  به هر حال این برگ انحیل به بزرگی 5 * 9 اینچ قدیمی ترین سندی است که به محمد و به معروف ترین جنگ اعراب اشاره می کند”.

Probably the earliest, clearly the most dramatic, and arguably the most frustratingly incomplete  of early Syrica references to the rise of Islam was likely written in 637. At that time, an anonoymous author used a blank page in the front of his Bible to jot down a brief commemoration of the events he had just seen …Nevertheless, this five-by-nine-inch piece of parchment with poorly preserved jotting constitutes the worl’d oldest surviving artifact to mention Muhammad and likely refers to the most important battle of the Islamic conquests (2

اما به نقل از اسلام شناس آمریکایی Robert G. Hoyland باید “درستی این سند را ،به علت معلوم نبودن مبدا و ناخوانا بودن متن آن، با احتیاط پذیرفت“.

But Donner is right to advise caution given the unknown proveance and frequent illegibility of the text (3

از طرف دیگر در سال 637 نام محمد هنوز برای اعراب ناشناخته بود . نام “ محمد  “ در سال 662 بر روی سکه ای از بیشاهپور ضرب شد و در سال 692 وآژه محمد را عبدالملک مروان در سنگ نبشته های مسجد قبه صخره حکاری کرد. به همین علت مذهب شناس آلمانی کارل هاینس اولیگ اشاره می کند که”مشخص کردن سال نوشتن این متن در کتاب انجیل مشکل است ، اما چون از محمد در این سند به عنوان یک شخصیت تاریخی نام برده می شود می بایست نام محمد در اواسط قرن 8 به این صفحه انجیل از قرن 6 اضافه شده باشد“ ( از اواسط قرن 8 محمد برای اعراب یک شخصیت تاریخی شناخته شده بود).

Eine Datierung dieser Glosse ist schwierig. Da Mohmmed offensichtlich als historische Gestalt erwähnt wird, kann sie erst frühesten um die Mitte des 8. Jahrhundert zugefügt worden sein (4

————————–

1 – Robert G. Hoyland, Seeing Islam as other saw it, Princeton, New Jersey, 2001, P. 117

2 – Michael Philip Penn, When Christians First Met Mualims, University of California, 2015, P. 21

3 – Hoyland, P. 117

4 – Karl-Heinz Ohlig, Der frühe Islam, Bedrlin, 2007, P. 307

———————————————-

  2 – تعلیمات یعقوبی

سند ضد یهودی “ تعلیمات یعقوبی  “ در سال 634 ( برای برخی از پژوهشگران در سال 670 ) نوشته شد. اسلام شناس دانمارکی پاتریشیا کرون ( Patricia Crone ) معتقد است “ تعلیمات یعقوبی “ یک گفتمانی است بین یهودیان در سال 634 در کارتاژ ( شمال آفریفا ) که چند سال بعد متن این گفتمان در فلسطین نوشته شد

It is cast in the form of a dialogue between Jews set in Carthage in the year 634; it was in all probability written in Palestine within a few years of that date ( 1

  و به نقل از Harald Suermann , شرق شناس آلمانی, قدیمی ترین سندی است که به محمد ، پیغمبر مسلمانان، اشاره کرده (2 ).

با این وجود این شرق شناس دو انتقاد به این سند دارد: اول اینکه از این سند چنین برداشت می شود که محمد در زمان نوشتن آن ( 634 ، یا 670 ) هنوز زندگی می کرده و دوم در این سند اسمی از محمد برده نشده ( سند از پیغمبر ساراسین ها نام می برد و نه از محمد )

People were saying … that the prophet had appeared, comming from the Saracens ( 3

نویسنده تعلیمات یعقوبی می خواهد نشان دهد که مسیح نجات دهنده ، ناجی است. در این سند به یک تاجر یهودی با نام یعقوب از قسطنطنیه  ( کُنستانتینوپول ) اشاره می شود که در سفر خود به کارتاژ دین مسیحیت را به زور می پذیرد و بعد تبلیغ می کند که یهودیان دیگر نیزبه دین مسیح بپیوندند. در کارتاژ یستس ( Justus )، دوست قدیمی یعقوب ، که همچنین به زور مسیحی شده ظاهر می شود. یستس برای یعقوب تعریف می کند که از برادر خود ابراهیم در فلسطین شنیده یک عضو گارد شاهنشاهی بیزانس ( candidatus ) را ساراسین ها (  اعراب ) به قتل رسانند و یهودیان از کشته شدن این عضو گارد بسیار خشنود هستند

When the candidatus was killd by the saracens, I was at Caesarea ( فلسطین ) and I set off by boat to Sykamina. People were saying “ the candidatus ( عضو گارد شاهنشاهی بیزانس) has been killed, “ and we Jews were overjoyed (4

ابراهیم همچنین تعریف می کند  که یک پیرمرد اندیشمندی را ملاقات کرده و از او در باره ی پیغمبر اعراب پرسیده. پیرمرد به ابراهیم جواب داده که پیغمبر اعراب دروغین است، پیغمبر با شمشیر نمی آید.

I having arrived at Sykamina, stopped by a certain old man well-versed in the scriptures, and I said to him: “ What can you tell me about the prophet who has appeared with the Saracens? “ He replied groaning deeply : „He is false, for the prophets do not come armed with a sword (5

بعد پیرمرد به ابراهیم می گوید: برو و در باره ی پیغمبر اعراب تحقیق کن. ابراهیم تحقیق می کند واز افرادی که پیغمبر اعراب را ملاقات کرده بودند می شنود او ( پیغمبر ) کلید در بهشت را در اختیار دارد ، که نمی توان آنرا قبول کرد .

But you go , master Abraham, and find out about the prophet who has appeared “ So I, Abraham , inquired and heard from those who had met him that there was truth to be found in the so-called prophet, only the shedding of men’s blood. He says also that he has the keys of paradise, which is incredible (6

 پاتریشیا کرون اشاره می کند که نکته های جالبی در این سند دیده می شودند یکی از آنها کلید است که یک سند اسلامی نیست و ادامه می دهد که این کلید اهمیت زیادی در این سند ندارد ، اما با این سند ما با یک اجتماعی از مومنین آشنا می شویم که قدیمی تر از سنت اسلام است :

There are several points of interest. One is the doctrine of the keys It is not of course Islamic …The point is not of great intrinsic interest, but it does suggest that we have in the Doctrina a stratum of belief older than the Islamic tradition itself ( 7

 
دو باستان شناس اسرائیلی یهودا دی. نوو و جولیت کورن ( Yehuda D. Nevo and Judith Koren) اشاره می کنند که چرا ما باید تعلیمات یعقوبی را به محمد ارتباط دهیم ؟ اگر این محمد وجود داشته بود جای او در یک محیط   یهودی و مسیحی (توحیدی) بود، همانطور که کلید بهشت و روغن مالیدن آنرا نشان می دهند. اما اگر واقعیت این بود که  گروهی از اعراب را یک پیغمبر مسیحی، یا یهودی همراهی می کرد ما نمی توانیم از مذهب این گروه اطلاعی به دست بیآوریم. این می تواند یک دین توحیدی ( مسیحی یهودی، یا یهودی و یا مسیحی ) باشد ، اما نه اسلام. حقیقت این است که تعلیمات یعقوبی یک محمدی را توصیف می کند که ما نمی شناسیم.:

The question is , why should one identify the reference in the Doctrina Jacobi with Muhammad? If he existed, he clearly fitted into the general Judaic and chritian monotheistic background, as shown by the motifs of ‚ the anointed one ‚ and ‚ the keys of Paradise ‚ connected with him The fact – if fact it was -that a group of the Arabs were accompanied by a monotheistic -Judaic or Christian – prophet, tell us little about that group’s religion. It could have been any form of monotheism; and indeed it accords much more with Jewish, Judeo-Christian, or even Christian belief than it does with Islam. In fact, if one thing is clear, it is that account in the Doctrina Jacobi does not describe the Muhammad that we know ( 8

////////////////

1 – Patricia Crone, Michael Cook Hagarism Cambridge, 1977, P. 4 – 6

2 – Harald Suermann“ Juden und Muslim gemäß christlichen Texten zur Zeit Muhammad und in der Frühzei des Islams “ , in Holger Preißler, Heidi Stein (Hg ): Annährung an das Fremde,XXVI. Deutscher Orientalistentag vom 25. bis 29.9.1995 in Leipzig, Stuttgart 1998,S.. 147 f

3 – Kurt Bangert, Muhammad, Eine historisch-kritische tudie zur Entstehung des Islam und seines Propheten, Springer, 2016, P. 705

4 – Banger

5 – Bangert

6 – Bangert

7 – Patricia Crone, Michael Cook Hagarism Cambridge, 1977, P. 4

8 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren, Crossroad to Islam. The Origins of the Arab Religion and the Arab State. N.Y. 2003, P. 20

———————————————-

 توماس پرسبیتر

به نقل از اسلام شناس آمریکایی Robert Hoyland نوشتن این رویداد در اخرین سال های سلطنت هراکلیوس ( 640) پایان یافته بود. در صفحه آخر این رویدادنامه نام خلیفه یزید ابن عبدالملک (724 ) مشاهده می شود، اما از آنجاییکه در اخر بخش 7 نوشته شده ” تمام شد ” می بایست نام خلیفه بعدها در صفحه ای جداگانه به رویدادنامه اضافه شده باشد

he Chronicle was completed in 640 when Heraclius was in his final year. The last folio of the manuscript contains a list of caliphs down to Yazld ibn ‘Abd al-Malik (d. 724), but, as is emphasised by the curt “it is finished” at the end of Section 7, this list should be seen as a separate item (1

رویدادنامه توماس پرسبیتر (Thomas the Presbyter ) یکی از قدیمی ترین اسنادی است ( 640 ) که به محمد اشاره می کند. این سند خبر از جنگی می دهد که “در روز جمعه 7 فوریه در ساعت 9  (634 ) بین اعراب محمد ( طایی محمت) و بیزانس در  فلسطین ، 12 مایل شرق غزه، اتفاق افتاد. رومی ها فرار می کنند و استاندار بیزانسی منطقه بریردن (bryrdn )  را جا می گذارند که اعراب او رابه قتل می رسانند. اعراب 4000 یهودی، مسیحی و سامری را می کشند. اعراب تمام منطقه را ویران کردند.

اعراب در سال 636 سوریه را به تصرف خود درآوردند و بعد به طرف ایران رفتند و ایران را تصرف کردند. اعراب به کوهی نزدیک شهر ماردین (در شرق ترکیه ) صعود کردند و بسیاری از کشیش های صومعه را به قتل رساند.

In the year 945, indiction 7, on Friday 7 February (634) at the ninth hour, there was a battle between the Romans and the Arabs of Muhammad (tayyaye d-Mhmt) in Palestine twelve miles east of Gaza. The Romans fled, leaving behind the patrician Bryrdn, whom the Arabs killed. Some 4000 poor villagers of Palestine were killed there, Christians, Jews and Samaritans. The Arabs ravaged the whole region. In the year 947 (635—36), indiction 9, the Arabs invaded the whole of Syria and went down to Persia and conquered it. The Arabs climbed the mountain of Mardin and killed many monks there in ( the monasteries of ) Qedar and Bnata ( Bnotho) – 2

ایران اما ، به نقل از طبری، در سال 642 به تصرف اعراب در آمد و نه در سال 636

اسلام شناس امریکایی Robert Hoyland ادعا می کند که برای اولین بار به نام محمد در یک سند غیر اسلامی ( رویدادنامه Thomas the Presbyter ) اشاره شده است و تاریخ دقیق نشان می دهد که سند از دست اول (اصل ) است این جنگی که رویدادنامه به آن اشاره کرده جنگ داثن در بهار سال  634 در نزدیکی غزه است

This is the first explicit reference to Muhammad in a non-Muslim source, and its very precise dating inspires confidence that it ultimately derives from first-hand knowledge. The account is usually identified whit the battle of Dathin, which Muslim historians say took place near Gaza in the Spring of 634 ( 3

اما چون در این سند اشاره به نام خلیفه ها تا قرن 8 نیز شده است می بایست تاریخ این سند از قرن 8 باشد و نه از سال 640 (یا اینکه نام خلیفه ها در قرن 8 به سند اضافه شد) . در هر حال این سند اصل نیست ، یلکه یک رونویسی است.  همچنین نام محمت ( Mhmt) برای اولین بار در سال 685 بر روی سکه های که در ایران  ضرب شدند دیده می شوند. در سال 640 هنور اعراب محمد را نمی شناختند.

Kurt Bangert همچنین اشاره می کند که سوال این است که آیا منظور اعراب صحرانشین از محمد آن محمدی است که در مکه متولد شده بود ،یا اشاره ای است به مسیح  یهودیان و مسیحیان که اعراب او را محمت می نامیدند

wäre immernoch zu fragen, ob sich diese Wüstenbewohner auf einen in Mekka geborenen Propheten beriefen oder womöglich auf Messias der ( Juden ) Christen, den sie arab. Mhmt nannten ( 4

————————

1- Robert Hoyland, Seeing Islam as Others Saw It, Liverpool. 1993 , P. 118

2 – Hoyland, P. 119-120

3 – Hoyland, P.119

4 – Kurt Bangert, Muhammad, Eine historisch-kritische Studie zur Entstehung des Islam und seines Propheten, Springer, 2016, P. 708

———————————————–

رویدادنامه خوزستان –

  رویدادنامه ناشناس خوزستان یکی ار مهم ترین اسناد از شرق سوریه است که به نقل از  سيباستيان بروك ( Sebastian Brock) ،استاد زبان سوری دانشگاه اکسفورد ، آنرا یک نویسنده نستوری نوشته است ( 1). این رویدادنامه را اسلام شناس ایتالیایی “Ignazio Guidi” در سال 1889 پیدا کرد و به همین علت نیز به رویدادنامه   Guidi’s Chronicle شهرت دارد. اصل رویدادنامه خوزستان به زبان سوری است و در موزه   Museo Borgiano di Propaganda Fidi  (  ایتالیا) نگهداری می شود

رویداد نامه خوزستان از اتفاقات دوران هرمز 4 ( 579 ) تا حمله اعراب به استان خوزستان و تصرف شوشتر ( 650 ) خبر می دهد. اما قدیمی ترین نسخه ( رونوشت ) رویدادنامه خوزستان که ما امروز در دست داریم از قرن 14 است 

GUIDI’S CHRONICLE, an anonymous, 7th-century chronicle of Nestorian Christians, known also as “the Khuzistan Chronicle,” written in Syriac and covering the period from the reign of the Sasanian Hormizd/Hormoz IV (579-89) to the middle of the 7th century and the time of the early Arab conquests….. preserved in a 14th-century manuscript (Encyclopædia Iranica, Vol XI. Fasc. 4, P. 383 )

 نولدکه، اسلام شناس آلمانی قرن گذشته ، این رویداد نامه را معتبر می داند. اما نولدکه  تعجب می کند که چرا نویسنده “ از اتفاقات بعد از اولین تصرف اعراب خبر نمی دهد و همچنین نویسنده به جنگ های داخلی اعراب که شاید خود او نیز شاهد آنها بوده اشاره ای نمی کند“:

Von den Ereignissen, die nach den ersten Eroberungen der Araber fallen, schweigt er aber fast ganz, so sagt er kein Wort von den Bürgerkriegen , die er doch vielleicht noch selbst erlebt hat (2

نویسنده رویداد خوزستان نامی از یک مذهب جدید، از اسلام، نمی برد و فقط اشاره می کند که اعراب در همان مکانی که ابراهیم یک معبد ساخت خدا را پرستش می کنند .

به نقل از رویداد نامه خوزستان “خدا فرزندان اسماعیل که مانند شن در ساحل دریا فراوان  بودند به فرماندهی محمد به مقابله آنها فرستاد. هیچ دیواری، یا دروازه ی ، یا اسلحه ی و یا سپری نمی توانست مقاومت کند. یزدگرد سپاهی به مقابله آنها فرستاد، اما اعراب رستم را به قتل رساندند و ایران را به تصرف خود درآوردند. بعد اعراب به سوریه حمله کردند ، انجا را ویران کردند و صدهزار از سربازان هراکلیوس را به قتل رسانند “.

then God raised up against them the sons of Ishmael numerous as the grains of sand on the sea shore, whose leader was Muhammad (mhmd ) . Neither wall nor gates, armour  or shield , withstood gained control over the entire land of the Persians. Yazdgird sent against them countless troops, but the Arab routed them all and even killed Rustam……. They also came to Byzantine territory, plundering and ravaging the entire region of Syria. Heraclius, the Byzantine king, sent armies against them, but the Arabs killed more than 100,000 of them. ( 3

  نولدکه ادعا می کند این جنگ در سوریه جنگ یرموک بود. 

Gemeint ist natürlich die Entscheidungsschlacht am Jarmuk (4

اما محمد نمی توانست در این جنگ شرکت کرده باشد ، چون محمد، به نقل از تاریخ شناسان سنتی، در سال 632 در گذشت و حمله اعراب به سوریه در سال 636 بود.

نام محمد در رویداد خوزستان نمی تواند محمد پیغمبر مسلمانان باشد و به همین علت اسلام شناس دانمارکی پاتریسیا کرون اشاره می کند: خبر تاریخی مهم که محمد در حمله به فلسطین شرکت داشت بر خلاف اخبار تاریخ نویسان سنتی است 

of greater historical significance is the fact that the prophet is representedas alive at the time of the conquest of palestine. this testimony is of course irreconcilable with the islamic account of the prophet’s career ( 5)

مشخص کردن تاریخ نوشتن این رویدادنامه مشکل است. نویسنده اول خبر از اتفاقات سال 580 تا سال 650 را می دهد و نویسنده دوم خبر از فتح آفریقا که بعد از سال 650 اتفاق افتاد می دهد. همچنین رویدادنامه اشاره به ناموفق بودن محاصره قسطنطنینه می کند که “خدا آن قدرت را به اعراب نداد که آنها بتوانند کُنستانتینوپول را تصرف کنند”:

“God has not yet let them take Constantinople ( 6

شاید این خبر اشاره به حمله اعراب به  قسطنطينيه در زمان معاویه بین سال های 670 تا 680 می کند. اما چون قدیمی ترین نسخه رویدادنامه خوزستان از قرن 14 است این امکان نیز هست که نویسنده (رونویس بردار ) نام محمد را به متن اصلی اضافه کرده باشد. اما اگر نام محمد به سند اصلی هم اضافه نشده باشد این سوال مطرح است که رویداد نامه خوزستان به کدام محمد اشاره می کند: به محمدی که در مکه متولد شد و پیغمبر مسلمانان بود، یا به واژه محمد در سنگ نبشته های عبادتگاه قبه صخره (اروشلیم – 692 ) که برای عرب ها نام مسیح بود (واژه محمد در عبادتگاه قبه صخره به معنی “ستایش باد” است، که معنی “ستایش باد مسیح ” را می دهد

——————————-.

1 – Sebastian Brock, Syriac Historical Writing. A Survey of the Main Sources, Oriental Institute: Oxford UK, P. 25

2 – Theodor Nöldeke, “Die von Guidi herausgegebene syrische Chronik, übersetzt und commentiert” in Sitzungsberichte der kaiserlichen Akdemie der Wissenschaften, phil.-hist. Kl. 128, 9, Vienna, 1893, pp. 1-48

3 – Robert G. Hoyland, Seeing Islam as others saw it, Princeton, 1997, P. 186

4 – Theodor Nöldeke

5 – Crone & cook, Hagarism, Cambridge University Press 1977, P. 4

6 – Nasir al-Kabi, A Short Chronicle on the End of the Sasanian Empire and Early Islam 560 -660 A.D., 2016


تاریخ سبئوس

http://www.christianorigins.com/islamrefs.html#sebeos
https://legrandsecretdelislam.files.wordpress.com/2016/03/r-hoyland-seeing_islam_as_other_saw_it.pdf
 
“به طور مطمئن می تواند گفت که نویسنده ( سبئوس) اطلاع داشت که اعراب سرزمین های بیزانس را تصاحب کردند و او همچنین چند داستان، یا شایعه از جنگ های اعراب نیز شنیده بود “ ، اما نه بیشتر
 
One can say for sure only that he knew the Arabs hat taken the area from the Byzantines and hat heard some tales or rumors of battes. ( 1 )
 
سبئوس، اسقف مسیحی و تاریخ‌نگار ارمنی سدهٔ هفتم پس از میلاد بود. تاریخ سبئوس ( تاریخ هراکلیوس ) از اتفاقات اواخر قرن 6 ، از زمان تاجگذاری خسرو دوم پرویز ( 590 ) ، تا به قدرت رسیدن معاویه در سال 661 خبر می دهد.
 
چون نویسنده تاریخ سبئوس ناشناس است این تاریخ شهرت دارد به تاریخ وانمودین سبئوس ( pseudo Sebeos )، یا تاریخی که به سبئوس نسبت داده شده
 
بیشتر تاریخ شناسان ایرانی بر این باور هستند که  اخبار تاریخ سبئوس یک نصویر مطمئن و درستی از حوادث سده 7 ( از حمله اعراب به ایران و … ) به خواننده ارائه می دهد
برای روزنامه اطلاعات تاریخ سبئوس “ یک منبع ناب و دست اول است“: “ تاریخ سبئوس کهن‌ترین متن غیراسلامی است که در آن نامی از پیامبراکرم (ص) آمده است. اعتبار اثر به آن است که وی از نزدیک شاهد حوادث بوده و کتاب رونویسی یا نقلی از منابع دیگر نیست و از این لحاظ یک منبع ناب و دست‌ اول است „
 
دانشنامه ایرانیکا نیز اشاره به مهم بودن تاریخ سبئوس برای تاریخ ایران می کند، سبئوس نهاد ها و فرهنگ آن دوره ایران را نشان می دهد.
 
The history traditionally attributed to Sebeos thus documents a period of the utmost importance in the history of Iran, and casts light on several facets of its institutions and political culture. The anonymous episcopal author should be lauded by Iranian historians for his decision to place the history of Armenia in a wide geographical setting
 
 
اسلام شناس آمریکایی Robert G. Hoyland اشاره می کند : “ جالب ترین سند ار اتفاقات اوائل قرن 7 تاریخ ناشناس و بدون تیتر ارمنی است „
 
The most fascinating source for events of the early seventh century is an anonymous untitled history of Armenia ( 2
 
 اولین نسخه تاریخ سبئوس به دستخط خود نویسنده پیدا نشده است . اما یک نقل قول از تاریخ سبئوس در کتاب یک نویسنده ارمنی از قرن 11 ( 1004) منتشر شده است. این امکان نیر هست که نقل قول از تاریخ سبئوس دیرتر هم ( سال 1004 ) رو نویسی شده باشد
 
 that the sole manuscript we have was written at least three centuries after Sebeos wrote , and probably more than that, since it includes as Sebeos’s work a piece by an author who was still writing 1004. if his work could be misattributed to Sebeos, the copyist who made that mistake probably himself lived considerably after the time when this late 10th-early 11th-century author wrote ( 3

ه نقل از “ آر دبیلو تامسون “ ( R.W. Thomson ) نویسندگان بعدی به ما کمک نمی کنند تاریخ نوشتن کتاب سبئوس را  تعیین کنیم ….تاریخ سبئوس قبل از سده 10 نوشته نشده است

Later writers do not help us date this history more accurately. It is quoted at length by T’ovma in the early tenth century. But , as noted above, the earlier parallels in Lewond are not verbatim quotations. So the existence of the History in its present from before 900 cannot be external evidence ( 4

قدیمی ترین نسخه های تاریخ سبئوس که ما امروز در دست داریم از سال های 1672 و 1568 هستند. تادوس میهرداتیان ( Tadeus Mihrdatean) ، تاریخ نویس ارمنی قرن 19 ، ین دو نسخه را در کتابخانه ای در استانبول پیدا کرد. تادوس میهرداتیان در سال 1851 تاریخ سبئوس را از دو پیش نویس قدیمی 1651 و 1568 رونویسی و منتشر کرد. بدین ترتیب قدیمی ترین نسخه تاریخ سبئوس ( رونویسی تاریخ سبئوس ) از قرن 16 است و نه از قرن 7 ( زمان زندگی سبئوس )

کتاب سبئوس به سه بخش تقسیم شده است و ناشر کتاب میهرداتیان معتقد است بخش اول و دوم متعلق به سبئوس نیستند و فقط بخش سوم را می توان به سبئوس نسبت داد.

Mihrdatean divided the text ….. into three sections. The first two sections he ascribed to an ‚Anonymous ‚; only the third section did he entitle ‚ History of Sebeos ( 5

بخش 30 تاریخ سبئوس  به فرزند اسماعیل، به یک تاجر و واعظ به نام محمد اشاره می کند که به دستور خدا آمده بود تا راه حقیقت را نشان دهد. محمد آموخته بود و آگاه از تاریخ موسی

At that time a certain man from among those same son of Ismael  whose name was Mahmet, a merchant, as if by God’s command appeared to them as a preacher  and  the path of truth….because he was learned and informed  in the  history of Moses. ( 6

کارل هاینس اولیگ، مدهب شناس آلمانی، معتقد است متن بخش 30 تاریخ سبئوس از تورات گرفته شده و بازتابی  است از کتاب سفر پیدایش ( The Book of Genesis). و آوردن نام محمد در بخش 30 در تناقص با متن ( تورات) است، نام محمد در این بخش جور در نمی اید با متن تورات. اولیگ ادامه می دهد که توضیحات پیرامون محمد در بخش 30 در متن اصلی، در متن اولیه نبوده و بعد ها به تاریخ سبئوس اضافه شده است. ( Interpolationen )

دو باستان شناس اسرائیلی یهودا دی. نوو و جولیت کورن ( Yehuda D. Nevo and Judith Koren)، نیز معتقدند که بخش محمد را بعد رونویس بردار که متوجه شد سبئوس نمی دانسته که چی می گوید به متن اضافه کرده است.:
 
Unfortunately the account of Muhammad’s role makes most sense as a later explantion added by a coppist who saw that Sebeos did not know what he was talking about ( 7
 
همچنین سبئوس در بخش 30 اشاره به این گفته محمد می کند که خدا زمین ( اسرائیل ) را برای همیشه به ابراهیم  و نوادگان او داده است:
 
He ( Mahmet) said:‘ With an oath God promised this land to Abraham and his seed after him for ever( 8
 
به نظر کارل هاینس اولیگ چنین گفته های ( تعلق اسرائیل به یهودیان و تمجید از محمد ) در یک کتاب مسیحی ( تاریخ هراکلیوس )  که یک نویسنده مسیحی ( سبئوس ) آنرا نوشته غیرعادی است
 
به نقل از سلام شناس آلمانی Kurt Bangert اشاره به تاجر و واعظ محمد در تاریخ سبئوس می توانست درست و حقیقت باشد ( که محمد یک شخصیت تاریخی است ) اگر این خبر از قرن 7 بود ( زمان زندگی سبئوس ) و نه از قرن 17 ( قدیمی ترین نسخه تاریخ سبئوس )
 
Der Hinweis auf den Händler und Prediger Muhammad scheint ein
schlagkräftiger Hinweis auf die historische Gestalt des arabischen Muhammad zu sein – wenn wir denn sicher sein können, dass dieser Hinweis tatsächlich ins 7.Jh. zu datieren wäre. Davon kann aber bei einem Manuskript aus dem 17.Jh. nicht sicher ausgegangen ( 9)
———————–
1 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren, Crossroad to Islam. The Origins of the Arab Religion and the Arab State. N.Y. 2003, P. 127
2 – Robert  G. Hoyland, Seeing Islam as others saw it, Princeton, 1997, P. 124
3 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren, P. 230
4 – R. W.Thomson ,The Armenian History attributed to Sebeos , Liverpool University Press, 1999, P. xxxi
5 – R. W.Thomson , P. xxxi
6 – R. W. Thomson, P. 95
7 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren,P. 230
8 – R. W. Thomson, P. 96
9 – Kurt Bangert, Muhammad, Eine historisch-kritische Studie zur Entstehung des Islam und seines Propheten, Springer, 2016, P.
 
 
 
 
//////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
 
نسخه اول تاریخ سبئوس در سال 1851 توسط “ تادوس میهرداتیان “ ( Tadeus Mihrdatean) در استانبول منتشر شد .میهرداتیان برای نوشتن تاریح هراکلیوس از دو پیش نویس قدیمی ( از سال های 1672 و  1568 ) استفاده کرد. نسخه سال 1568 ناپدید شده است. ( 4

به نقل از “ آر دبیلو تامسون “ ( R.W. Thomson ) نویسندگان بعدی به ما کمک نمی کنند تاریخ نوشتن کتاب سبئوس را  تعیین کنیم ….تاریخ سبئوس قبل از سده 10 نوشته نشده است

Later writers do not help us date this history more accurately. It is quoted at length by T’ovma in the early tenth century. But , as noted above, the earlier parallels in Lewond are not verbatim quotations. So the existence of the History in its present from before 900 cannot be external evidence ( 5

 بخش 30 تاریخ سبئوس  به فرزند اسماعیل، به یک تاجر و واعظ به نام محمد، اشاره می کند که به دستور خدا آمده بود تا راه حقیقت را نشان دهد

In that period a certain one of them, a man of the sons of Ishmael named Muhammad, became prominent [t’ankangar]. A sermon about the Way of Truth, supposedly at God’s command, was revealed to them, and [Muhammad] taught them to recognize the God of Abraham, especially since he was informed and knowledgeable about Mosaic history. Because the command had [g104] come from on High, he ordered them all to assemble together and to unite in faith. Abandonning the reverence of vain things, they turned toward the living God, who had appeared to their father–Abraham. Muhammad legislated that they were not to [123] eat carrion, not to drink wine, not to speak falsehoods, and not to commit adultery.

کارل هاینس اولیگ، مدهب شناس آلمانی، معتقد است متن بخش 30 از تورات گرفته شده و بازتابی  است از کتاب سفر پیدایش ( The Book of Genesis). و آوردن نام محمد در بخش 30 در تناقص با متن ( تورات) است، نام محمد در این بخش جور در نمی اید با متن تورات. اولیگ ادامه می دهد که توضیحات پیرامون محمد در بخش 30 در متن اصلی، در متن اولیه نبوده و بعد ها به تاریخ سبئوس اضافه شده است. ( Interpolationen )

دو باستان شناس اسرائیلی یهودا دی. نوو و جولیت کورن ( Yehuda D. Nevo and Judith Koren)، نیز معتقدند که بخش محمد را بعد رونویس بردار که متوجه شد سبئوس نمی دانسته چی بگوید به متن اضافه کرده است.:
 
Unfortunately the account of Muhammad’s role makes most sense as a later explantion added by a coppist who saw that Sebeos did not know what he was talking about
 
سبئوس در بخش 30 اشاره به این گفته محمد می کند که سرزمین ابراهیم (اسرائیل ) به نوادگان او تعلق دارد:
 
    He ( Mahmet) said:‘ With an oath God promised this land to Abraham and his seed after him for ever. And he brought about as he promised during that time while he loved Israel.. ..and go and seize your land which God gave to your father Abraham ( 16
 
به نظر اولیگ چنین گفته های ( تعلق اسرائیل به یهودیان و تعریف ها از محمد ) در یک کتاب مسیحی که تاریخ هراکلیوس به جز این نیست غیرعادی است

کتاب سبئوس به سه بخش تقسیم شده است و ناشر کتاب میهرداتیان معتقد است بخش اول و دوم متعلق به سبئوس نیستند و فقط بخش سوم را می توان به سبئوس نسبت داد.

Mihrdatean divided the text ….. into three sections. The first two sections he ascribed to an ‚Anonymous ‚; only the third section did he entitle ‚ History of Sebeos ( 6

بخش اول پیشگفتار است و بخش دوم به تاریخ باستانی ارمنستان و افسانهٔ (هایک و بل) و افسانهٔ (آرای زیبا و شامیرام) و دیگر افسانه ها پرداخته است. بخش سوم تاریخ سبئوس با اشاره هایی کوتاه به رویدادهای دوران پیروز ساسانی (457 – 484 ) و پسرش قباد (488 -531) آغاز شده و تا حملهٔ عرب ها و به قدرت رسیدن معاویه ادامه می یابد.

تامسون، مترجم انگلیسی کتاب سبئوس، تاریخ سبئوس را مثبت ارزیابی می کند. به نقل از تامسون اخبار رویداد های پیروزی اعراب و اخبار اولین جنگ داخلی عرب ها در تاریخ سبئوس مطمئن و معتبر هستند
:
Sebeos contribution to our knowledge of the ending of classical antiquity is greater than that of any other single extant source….But his text is to be treasured above all as presenting the fullest reliable and chronologically precise account of the Arab conquests and providing unique information on the circumstances leading to the first Arab civil war (7
 
تاریخ سبئوس، به نقل از  دانشنامه ایرانیکا ، به خیلی از نهاد های سیاسی ، فرهنگی اشاره می کند که برای تاریخ نویسان ایرانی قابل تحسین است:
 
The history traditionally attributed to Sebeos thus documents a period of the utmost importance in the history of Iran, and casts light on several facets of its institutions and political culture. The anonymous episcopal author should be lauded by Iranian historians for his decision to place the history of Armenia in a wide geographical setting
 
بازنگری بخش جنگ های اعراب از تاریخ سبئوس:
 سبئوس در بخش 30 از اتحاد یهودیان و اعراب علیه بیزانس خبر می دهد: “ یهودیان به صحرا عربستان، به مکان فرزندان اسماعیل ( اعراب ) آمدند و از اعراب تقاضای کمک کردند. یهودیان اعراب را آگاه کردند که آنها ( اعراب و یهودیان  )، به نقل از تورات ، با یک دیگر خویشاوند هستند ( عربستانی که اینجا به آن اشاره می شود شبه جزیره عربستان نیست، بلکه منطقه ای است در شرق شبه جزیره سینا ) عربستان سبئوس منطقه ‚ پاران ‚ (P’aran is a location mentioned in the Hebrew Bible) در اسرائیل است. شهرک های که سبئوس نام می برد ( Nabeuth, Keda, Yetur, Naphes ) در شبه جزیره عربستان نیستند، بلکه این شهرک ها در عربستان حواری پولس هستند. سبئوس ادامه می دهد که یهودیان به 12 قبیله تقسیم شدند و صحرای ‚ پاران ‚ را ترک کردند وبه سپاه بیزانس که در عربستان مستقر بود یورش بردند. یهودیان موفق شدند تئودوروس (Theodorus ) ، برادر هراکلیوس،  که فرمانده ارتش بیزانس بود را به قتل برسانند و بیزانسی ها را فراری دهند، بعد یهودیان به عربستان برمی گردند، با اعراب علیه بیزانس متحد می شوند و یک ارتش بزرگ تشکیل می دهند“
 

Then they (Jews ) all gathered in unison  from Ewila as far as Sur, which is opposite Egypt ; and they went from the desert of P’aran, 12 tribes according to the tribe of families of their patriarchs. They divided the 12,000 man, like the son of Israel, into their tribes….. to lead them into the land of Israel. They set off, camp by camp according to each one’s patriarchal line….. They reached Erabovt of Moab in the territory of Ruben, for the Greek army hat camped in Arabia. Falling on them unexpectedly, they put them to the sword, and put to flight T’eodos the brother of the emperor Heraclius . Then they returned and camped in Arabia. All the remnant of the people of the sons of Israel gathered and united together ( with Ismaelites) , they formed a larg army (8

این خبر سبئوس از اتحاد اعراب و یهودیان حقیقت تاریخی را بیان نمی کند. به نقل از کارل – هاینس اولیگ، مذهب شناس آلمانی، تئودوروس توانست اعتماد غسانیان که از سیاست بیزانس ناامید شده بودند دوباره جلب کند. غسانیان از هراکلیوس در جنگ با ایران پشتیبانی کردند

Die Erwähnung eines gemeinsamen Sieges von Arabern und Juden über Theodorus, den Bruder des Heraklius, verkehrt allerdings die historischen zusammenhänge: Theodorus hat für seinen Bruder  mittels geschickter Propaganda erreicht, dass die bisher von Byzanz enttäuschten Araber, vor allem Ghassaniden, mit ihren Hilfstruppen Heraklius beim Kampf gegen die Perser unterstützen (9

همچنین بخش 30 به فرزند اسماعیل، به یک تاجر و واعظ به نام محمد، اشاره می کند که به دستور خدا آمده بود تا راه حقیقت را نشان دهد
 
In that time a certain man from among those same son of Ismael whos name was Mahmed, a merchant , as if by God’s command appeared to them as a preacher and the path of truth ( 10
 
به نقل از سلام شناس آلمانی Kurt Bangert اشاره به محمد در تاریخ سبئوس می توانست درست و حقیقی باشد اگر این خبر از قرن 7 بود و نه از قرن 17
 
Der Hinweis auf den Händler und Prediger Muhammad scheint ein
schlagkräftiger Hinweis auf die historische Gestalt des arabischen Muhammad zu sein – wenn wir denn sicher sein können, dass dieser Hinweis tatsächlich ins 7.Jh. zu datieren wäre. Davon kann aber bei einem Manuskript aus dem 17.Jh. nicht sicher ausgegangen ( 11
 
 کارل هاینس اولیگ معتقد است متن بخش 30 از تورات گرفته شده و بازتابی  ( reflection ) است از کتاب سفر پیدایش ( The Book of Genesis). و آوردن نام محمد در بخش 30 در تناقص با متن ( تورات) است، نام محمد در این بخش جور در نمی اید با متن تورات. اما تعریف ها از محمد ( در بحش 30 ) نشانه گرایش و تمایل “ تاریخ وانمودین سبئوس “ به این واعظ و آموزش های او ( محمد ) است.  اولیگ ادامه می دهد که توضیحات پیرامون محمد در بخش 30 در متن اصلی، در متن اولیه نبوده و بعد ها به تاریخ سبئوس اضافه شده است ( Interpolationen )
 
Die gänzlich bibeltheologischen Reflexionen des Sebeos in Kapitel 30 stehen allerdings in eínen Gegensatz zu den Ausführungen über Mohammed…Die Ausführung bei Pseudo Sebeos zu Mohammad zeigen von Sympathie für disen Prediger und seine Lehre…Deswegen muss angenommen werden, dass hier eine ältere Vorlage durch spätere Interpolationen ergänzt wurde ( 12
 
دو باستان شناس اسرائیلی یهودا دی. نوو و جولیت کورن ( Yehuda D. Nevo and Judith Koren)، نیز معتقدند که بخش محمد را بعد رونویس بردار که متوجه شد سبئوس نمی دانسته چی بگوید به متن اضافه کرده است.:
 
Unfortunately the account of Muhammad’s role makes most sense as a later explantion added by a coppist who saw that Sebeos did not know what he was talking about ( 13
 
 همچنین محمد گواه می شود برای دستورات ( قوانین ) نخوردن جسد حیوانات ، ننوشیدن شراب، دروغ نگفتن و زنا نکردن
So Mahmat legislated for them: not to eat carrison, not to trink wine, not to speak falsely, and not to engange in fornication ( 14
 
اولیگ معتقد است برای یهودیان موضوعاتی که محمد مطرح کرد ، به غیر از منع شراب ، مثبت بودند ( سوره 16،67 شراب را منع نکرده )
 
Ebenso fällt auf, dass von seiner Predigt nur Motive erwähnt werden, die im jüdischen Sinn positiv waren ( abgesehen vom Weinverbot )  ( 15
 
سبئوس در بخش 30 اشاره به این گفته محمد می کند که سرزمین ابراهیم (اسرائیل ) به نوادگان او تعلق دارد:
 
    He ( Mahmet) said:‘ With an oath God promised this land to Abraham and his seed after him for ever. And he brought about as he promised during that time while he loved Israel.. ..and go and seize your land which God gave to your father Abraham ( 16

 

به نظر اولیگ چنین گفته های ( تعلق اسرائیل به یهودیان و تعریف ها از محمد ) در یک کتاب مسیحی که تاریخ هراکلیوس به جز این نیست غیرعادی است
 
Aussagen dieser Atr sind in einer christlichen Schrift, die die Geschichte des Heraklius ansonsten ist, seltsam ( 17
 
 به همین علت، برای اولیگ، رونویس بردار تاریخ سبئوس نه می توانسته یک مسلمان باشد ( یک مسلمان اعلام نمی کرد که اسرائیل به یهودی ها تعلق دارد) و نه یک مسیحی، رونویس بردار یک یهودی بوده
 
Als Redaktor kann weder ein Christ noch ein Muslim angenommen werden..letzterer hätte wohl kaum den Juden das heilige als göttlich verbrieftes Eigentum zugesprochen. Am ehesten erklären  sich die Passagen, wenn ein jüdischer Redaktor …angenommen ( 18
 
سبئوس خبر از دو پیروزی اعراب و تصرف بخش بزرگی از فلسطین و از  جنگ بین اعراب و رومی ها در 12 مایلی غزه در روز جمعه، 4 فوریه سال 634 می دهد، رومی ها فرار می کنند و فرمانده آنها ، یک اشرافی،کشته می شود. اعراب به تمام سوریه یورش می برند و بعد به طرف ایران می روند و این کشور را تصرف می کنند:
 
Sebeos gives a brief account of two arab victories and the subsequent submission of a large part of Palestine…. This reports a battle between Romans and Arabs 12 miles east of Gaza on Friday 4 February 634. The Romans fled, their commander, a patrician, wascaptured and killed… the Arabs invaded the whole of Syria and went down to Persia and conquered it ( 19
 
به نقل از تاریخ نویسان ایرانی و عرب سده 9 و 10 ایران بعد از جنگ نهاوند (642 ) به تصرف اعراب در آمد و نه درسال 634 
سبئوس به یک پادشاه اسماعیلی ها به نام امر  ( Amr ) اشاره می کند که به عقیده تامسون منظور نویسنده عمر، خلیفه دوم ، است:
 
The caliph, who is designated t‘ agawor ( a general word for king ) and ark‘ ay (hitherto applied only to the Sasanian king ) is named ( correctly ) for the first time as ‚ Umar‘ ( 634 – 644 ). He is presented as directing operation at a distance, as he is in early Islamic histotical tradition ( 20
 
اسلام شناس دانمارکی پاتریسیا کرون اشاره می کند که “ اصالت تاریخی بودن  او ( عمر ) بدون تردید است……با این حال به او نام  امر داده شد: هر دو سبئوس ( و دیگر اسناد مسیحی ) امر و عمر را درهم آمیختند، یا اینکه در اسناد اسلامی این دو با هم همانند نیستند:
 
His historicity is not in doubt: he is clearly the king of the Ishmaelites…..  his name is however given as Amr: either Sebeos ( and other Christian sources ) conflated ‚ Umar and ‚ Amr, or, conceivably, they were dissimilated within the Islamic tradition ( 21
 

باستان شناسان تا به امروز هیچ نشانه ای از جنگ اعراب و رومی ها در فلسطین پیدا نکردند باستان شناس اسرائیلی Gideon Avni اشاره به اختلاف زیاد بین اخبار سنتی ( نویسندگان عرب و ایرانی ) و تحقیقات باستان شناسی می کند:

The gap between the historical narratives and the archaeological evidence is striking

در حفاری ها این باستان شناس آثار (بقایای) از جنگ ها بین بیزانس و عرب ها در رود اردن و شهر های نزدیک یرموک پیدا نشده است :

Archaeological research has found no traces of military confrontation in the sites of northern Jordan. The two major battles between the Byzantines and the Arabs, at Fihl and Yarmuk, have left no visible impact on the nearby cities and towns of  Pella, Abila, Umm el-mmal, and Jarash

  همچنین این حفاری ها ( در فلسطین ) وقفه، یا اخلالی در زندگی روزمره شهروندان در نیمه اول قرن 7 را نشان نداده است. ساختن کلیسا، صومعه و بناهای عمومی در طی تسخیر ایران و اعراب ادامه داشت :

Yet recent excavation at many sites shows no interruption in the everyday life of the local populace in the first half of the seventh century. The construction of churches, monasteries, and public buildings continued unabated throughout the years of the Persian and Arab conquests, ( 22

برای دانشنامه ایرانیکا تاریخ سبئوس بهترین خبر است از عملیات سریع نظامی  اعراب برای تصرف فلسطین و اروشلیم در بهار سال 635 و 4 سال جنگ ( 40 – 636) برای شکستن مقاومت ایران در میانرودان. بخصوص حمله اول موفقیت آمیز از کوه های زاگرس برای شکستن محاصره تیسفون
 
There is indeed no better account of the operations that led to the swift submission of Palestine (including Jerusalem) by spring 635 and the four years of large-scale fighting (636-40) needed to overcome Persian resistance in Mesopotamia, in particular to counter an initially successful counterstrike across the Zagros to relieve the first siege of Ctesiphon-Veh Ardashir
 
در بخش 30 سبئوس همچنین خبر از جنگ های قادسیه و نهاوند می دهد:
 
 سبئوس در خبر کوتاه خود نامی از قادسیه نبرده  :
“ ایرانیان به دهکده حیره می رسند، عرب ها از نزدیک ایرانیان را تعقیب می کنند، جنگ شروع می شود و ارتش ایرانیان فرار می کند و رستم به قتل می رسد.“

the Persians reached a village called Herthican, with the Arabs close on their heels; “ the battle started and the Persian army fled before the Arabs, who pursued them and put them to the sword there perished the general Rostom…“ ( 23

چون اینجا از رستم نام برده شده پژوهشگران معتقداند این جنگ قادسیه است، اما در ادبیات سوری و یونانی اسمی از این جنگ ها برده نشده:

the closest we get to a specific description is the work of Sebeos, an Armenian historian writing in the late 7th century. He has two accounts of battles which modern scholars have assumed to be those of the Yarmuk and Qadisiyyah, These, like the garbled echoes in the Khuzestan Chronicle. In the 7th-century Syriac and Greek literature we have not even the little that we find in Sebeos ( 24

سبئوس از جنگ نهاوند نیر نام نبرده، بلکه از جنگ در سرزمین مادها

. به نوشته سبئوس این جنگ در نخستین سال پادشاهی پادشاه کنستانتین و دهمین سال پادشاهی یزدگرد سوم، یعنی سال642 میلادی ، روی داده است. تعداد سپاهیان ایران را شصت هزار و سپاه عرب چهل هزار تن بود و جنگ در سرزمین مادها اتفاق افتاد. این جنگ سه روز طول کشید. هر دو طرف بسیار کشته دادند تا آنکه به ایرانیان خبر رسید که سپاهی به یاری عرب ها می آید. آنها با شنیدن این خبر شبانه گریختند و رفتند. صبح بعد، عرب ها حمله کردند اما در لشکرگاه ایرانیان کسی را نیافتند. پس به هر سو تاختند و اسیر و غنیمت گرفتند و تعداد 22 قلعه را گشودند

It happended in the first year of Constans king of the Greeks, and in the tenth year of Yazkert king of the Persians, that the Persian army of 60,000 fully armed man asembled to oppose Ismael. The Ismaelites put in the field against them 40,000 armed with swords. and they joind battle with each other in the province of Media. For three days the battle continued, while the infantry of both sides diminished. Suddenly the Persian army was informed that an army had come to the support of the Ismaelites. The Persian troops fled from their camp all through the night. The survivors of the Ismaelite army attacked them inthe morning, but they found no one ih the camp. Spreading forays acros the whole land, they put man and beast to the sword. Capturing 22 fortresses, they slaughtered all the living beings in them ( 25

جنگ ها ( قادسیه، نهاوند، یرموک … ) و فتوحات ای که طبری و تاریخ نویسان عرب به آنها اشاره کرده اند در واقع، به نقل از دو باستان شناس اسرائیلی ’ یهودا دی. نوو و جولیت کورن ’ ( Yehuda D. Nevo and Judith Koren)، دستبرد ها و سرقت های مسلحانه قبایل عرب به سرحدات کشور های مجاور بودند. پس از متلاشی شدن ارتش ساسانیان و ترک بیزانس از سوریه و مصر یک نیروی نظامی برای جلوگیری از سرقت های اعراب در مرز ها مستقر نبود  :

The picture the contemporary literary sources provide is rather of raids of the familiär type; the raiders stayed because they found no military opposition…… these were later selected and embellished  in late Umayyad and early Abbasid times to form an Official History of the Conquest ( 26

به نقل ازاین دو باستان شناس اسرائیلی اخبار جنگ های اعراب نامنسجم و بی نظم هستند:

Clearly, Sebeos has heard of a battle, but his account is very incoherent und disordered ( 27

 اخبار جنگ در تاریخ سبئوس از قصه ها عربی و موسیقی های جنگ گرفته شده اند

His battle description …could easily derive from the Arab tales and battle song ( 28

“ شاید در حقیقت لشگرکشی بزرگی بود  ، یک جنگ پس از جنگ بعدی با هزاران سربازان روی در روی یک دیگر در یک مدت زمان طولانی (636 – 629 ). اما اگر این جنگ ها روی داده بودند، به نظر می رسد، در آن زمان هیچ‌کس به این جنگ ها اشاره نکرد“   

Perhaps there was indeed a great invasion, with battle after battle between tens of thousands of opposing soldiers, over the course of several years ( 629 to 636 ). But if there were, it would seem that, at the time, nobody noticed ( 29

سبئوس همچنین به یک نامه از معاویه به کنستانس، پادشاه بیزانس، اشاره می کند: در این نامه معاویه به کنستانس پیشنهاد می کند مسیح را رها کند و به خدای بزرگ، به خدای ابراهیم ایمان بیآورد
 
If you wish, he said، to preserve your life safety, abandon that vain cult which you learned from childhood . deny that Jesus and turn to the great God whom I worship, the God of our father Abraham ( 30
 
با توجه به نقش صلیب در سنگ نبشته معاویه در اردن (معاویه ) و اشاره عبدالملک مروان به مسیح در مسجد الصخره در اروشلیم بعید به نظر می رسد که معاویه این نامه را نوشته باشد.
همچنین به نظر می رسد که سبئوس چیزی از اسلام و محمد  نمی دانسته ، در غیر اینصورت معاویه می بایست پادشاه بیزانس را به دین محمد، به اسلام دعوت می کرد و نه به دین ابراهیم . برای سبئوس اعراب به خدای ابراهیم ایمان دارند.
:
if Sebeos knew anything of Islam, and had earlier written of Muhammad the Arab Prophet, he woud put in Muawiyah’s mouth a religious challenge to the Byzantine Emperor that included no reference to Muhammad and defined the Arab faith only as belief in the God of Abraham ( 31
 
 و این ایمان به خدای ابراهیم چیز بخصوصی نبود
 
the religion of the Arab ruler was seen as Abrahamism–a belief in the God of Abraham– not as anything more specific ( 32
بر خلاف نطریه روزنامه اطلاعات که سبئوس “ از نزدیک شاهد حوادث بوده “ هیچ سندی، به نقل از تامسون ، در دست نیست که نشان دهد این تاریخ در قرن 7 نوشته شده باشد.  کتاب سبئوس بعد از سده 10 رونویسی ، یا ترجمه شده است ( از زبان یونانی به ارمنی ) و رونویس بردار اخباری را که شنیده بود ( خبر محمد ، خبر از حمله اعراب به فلسطین و ایران ) به تاریخ سبئوس اضافه می کند . با اخبار تاریخ سبئوس نمی توان تاریخ سده 7 ایران را بازسازی کرد.
———————————————

1 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren, Crossroad to Islam. The Origins of the Arab Religion and the Arab State. N.Y. 2003, P. 127

2 – Robert  G. Hoyland, Seeing Islam as others saw it, Princeton, 1997 P. 124

3 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren, P. 230
4 – R. W.Thomson ,The Armenian History attributed to Sebeos , Liverpool University Press, 1999, P. xxxi
5 –  Thomson, P. xxxix
6 – Thomson, P. xxxii
7 – Thomson, P. Lxxvii
8 – Thomson, P 96-97
9 – Karl-Heinz Ohlig, Der frühe Islam, Berlin, 2007, P. 248 – 253
10 – Thomson, P. 95
11 – Kurt Bangert, Muhammad, Wiesbaden, 2016, P. 713
12 – Ohlig, 248 -253
13 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren,P. 230
14 –  Thomson, P. 96
15 – Ohlig, p. 248 – 253
16 – Thomson, P. 96
17 – Ohlig, P. 248 -253
18 – Ohlig, P. 248- 253
19 – Thomson, P. 240-241
20 – Thomson, P. 247
21 – Patricia Crone und Michael Cook, Hagarism, The Making of the Islamic World, Cambridge Universitäty Press. 1977, P. 154
22- Gideon Avni, The Byzantine-Islamic Transition in Palestine, An archaeological Approach,  Oxford University Press, 2014, P. 314 -316
23 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren, P. 125
24 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren, P. 109
25 –  Thomson, P, 104
26 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren, Methodological Approaches to Islamic Studies. In: Der Islam 68 ( 1991) , P. 100
27 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren, P. 126
28 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren, P. 128
29 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren, P. 135
30 – Thomson, P. 144
31 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren, P. 230
32  -Yehuda D. Nevo and Judith Koren, P. 229
 
 
 

 

 

 

6 – Robert G. Hoyland , P. 184

7 – Robert G. Hoyland , P. 187-188

 8 – Karl-Heiz Ohlig, Der frühe Islam, 2007, Berlin, P. 263

4 –

 

تاریخ سبئوس

 5 – یعقوب ادسایی

یوحنا دمشقی – 6

کترینا یاکوبی (Doctorina Jacobi)، توماس پرسبیتر (Thomas Presbyter)، وقایع‌نگاری گمنام خوزستان، سبئوس (Sebeos)، یعقوب ادسایی (Jakob von Edessa) و یوحنای دمشقی

یعقوب ادسایی

یعقوب ادسایی ( 633 – 708)،عالم فقه سوری، در کتاب خود که به زبان سوری آرامی نوشته شده اسمی از اسلام نیآورده، اما در دوجا از اعراب نام می برد: در یک تحلیل از تورات یعقوب ادسایی اشاره می کند “: مسیح ما را به علت گناه ها و بی عدالتی ها ترک کرد و ما را به زیر یوغ اعراب انداخت.

Christ has delivered us up, because of the many sins and iniquities, and subjected us to the hard yoke of the Arabian

همچنین در یک رویدادنامه ناتمامی که در قرن 10، یا 11 نوشته شده و به یعقوب ادسایی نسبت داده  شده به محمد و اعراب اشاره می کند.: “محمد، نخستین پادشاه اعراب، 7 سال حکومت کرد”

Muhammad, the first king of the Arabs, began to reigen, 7 years

و این عبارت :

محمد برای تجارت به فلسطین و عربستان و فونیسیا و صور ( در  لبنان) مسافرت می کرد”. ” 

and Muhammad goes dpwn on commercial business to the lands of Palestine and of the the Arabias and of Phoenicia of the  Tyrians

 اما چرا برای ادسایی محمد یک پادشاه بود. شاید به علت که ادسایی سکه های با نام محمد را دیده  بود و نتیجه گیری کرد که محمد یک پادشاه است. اما معلوم نیست که چرا برای ادسایی محمد یک بار تاجر است و بار دیگر پادشاه. ادسایی اشاره ای به پیغمبر بودن محمد نکرده است. مذهب شناس آلمانی “کارل هاینس اولیگ” اشاره می کند که نام محمد به عنوان یک شخصیت تاریخی از نیمه دوم قرن 8 شناخته شد و این محمد پیغمبر و فرستاده خدا بود و نه تاجر، یا یک پادشاه .  مذهب شناس آلمانی ادامه می دهد چون نام محمد از نیمه قرن 8 شناخته شد این سند نمی تواند از ادسایی باشد که در سال 708 درگذشت .ادسایی همچنین به حکمفرمایی اعراب اشاره می کند که در سال 11 هراکلیوس و سال 31 خسرو (  620 / 621 ) شروع شد که شاید اینجا اشاره ای باشد به شکست ساسانیان از بیزانس در ارمنستان در سال .622.