یک عرب ایرانی؟
معاویه به علت دشمنی با امام اول شیعیان ، با علی (در جنگ صفین) و پسرش یزید با امام حسین (در جنگ کربلا ) در فرهنگ شیعه شهرت خوبی ندارد. بیشتر اطلاعات ما از این جنگ ها و به طور کلی از معاویه را تاریخ نویسان عرب و ایرانی در دوران عباسیان به ما داده اند. اما این اخبار عباسیان از قرن 8 و 9 با سکه ها و سنگ نبشته های معاویه از قرن 7 همخوانی نمی کنند. گزارش های هم از نویسندگان مسیحی قرن 7 از معاویه در دست هستند که تفاوت دارند با اخبار عباسیان از این حکمران عرب.
به همین دلیل ( به دلیل درست نبودن اخبار عباسیان ) می بایست برای بازسازی شخصیت تاریخی (حقیقی) معاویه به سکه، سنگ نوشته ها و به گزارش های نویسندگان مسیحی قرن 7 از این امیرالمؤمنین رجوع کرد
دوران قبل از معاویه
از چهار خلیفه صدر اسلام (خلفای راشدین) ، به نقل از سکهشناس ایرانی شمس اشراق ، هیج سند و مدرکی (سکه) که در قرن 7 نوشته، ضرب ، یا حکاکی شده باشد پیدا نشده است: «با وجود آنکه تازیان در زمان خلافت (ابو بکر) به فرماندهی خالد ابن ولید به سرزمین های ساسانیان یورش بردند….. و به خاک ایران دست یافتند لیکن تا کنون سکه ای به نام هیچ یک از خلفای راشدین به دست نیآمده است و به نام خلفای راشیدین سکهی ضرب عربستان نیز دیده نشده است.» (1)
(ع. شمس اشراق ،نخستین سکه های امپراتوری اسلام ، اصفهان 1369 ، ص 38 – 3)
تمام اطلاعات از این چهار خلیفه را تاریخ نویسان عرب و ایرانی حدود 150 سال بعد، بدون ارائه یک سند، به ما دادهاند.
اسلام شناس آلمانی Barbara Köster در کتاب “اشتباه فهمیدن قران ” missverstandene Koran) (Derقبل از توضیح دادن سوره های قران فقط در چهار صفحه تاریخ اسلام را بازگو می کند که با تولد محمد در سال 570 در مکه شروع می شود و با نام بردن از چهار خلیفه راشدین با این اشاره به پایان می رسد:
” در آخر در سال 661 معاویه به قدرت می رسد ” و ادامه می دهد: ” می شد مفصل تر این دوره ( دوره محمد و چهار خلیفه اول) را شرح داد، چون شخصیت های بیشتری بودند که نقشی در این دوره بازی کردند و اتفاقات بیشتری هم در مکه و مدینه در زمان زندگی محمد پیش امدند، اما می توان خیلی کوتاه تر هم این دوره را شرح داد. کافی است فقط از معاویه نام برد، چون به قدرت رسیدن معاویه تنها اتفاق تاریخی ( حقیقی ) است و شخصیت ها و اتفاقات قبل از معاویه تخیلی ( ساختگی ) هستند.
ارکولف، کشیش فرانسوی ،کـه حدود سـال 676 (دوران حکمفرمایی معاویه) به اروشلیم سفر کرد و جند روزی هم در دمشق اقامت گزیده بود خبر می دهد که این شهر (دمشق )، در دشتی وسیع قرار دارد که با مداری وسیع از دیوارها احاطه شده است و علاوه بر آن با چندین برج هم مستحکم شده است. در این شهر پادشاه ساراسین ها (معاویه ) با به دست آوردن امپراتوری خود rex adeptus eius principatum regnat Saracinorum ) سلطنت می کند. در آنجا نیز کلیسای بزرگی به افتخار یحیی باپتیست مقدس ساخته شده است. ساراسین های کافر نیز در همین شهر نوعی کلیسا (quaedam eclesia) ساخته اند که در آن رفت و آمد می کنند
این خبر آرکولف به خوبی با اسناد کتبی (سکه ها، پاپیروس ها و کتیبه ها) مطابقت دارد که هیچ حاکم عرب قبل از معاویه در دمشق حکومت نمی کرد.
Adomnán and the holy places, London, 2007, P. 192-194
دو اسلام و باستان شناس اسرائیلی “هودا دی. نوو و جودیت کورن اشاره می کنند: ” آنچه که ما می دانیم این است که پایه قدرت معاویه دمشق بود و بیشتر قبیله های صحرا نشین از معاویه پشتیبانی می کردند تا شهر نشینان. حدود سال 640 معاویه به اندازه کافی قدرت داشت که بتواند به عنوان فرماندار سوریه تایید شود. به عقیده ما معاویه حکمران سوریه بود و خارج از اسناد عباسیان سند دیگری از حکومت راشیدین در آن زمان در دست نیست”. این دو باستان شناسان ادامه می دهند: ” با به قدرت رسیدن معاویه شرایط برای شهروندان این مناطق عوض نشد. و شرایط قبل از معاویه، آنطور که تاریخ نویسان سنتی از دوران خلفای راشدین خبر داده اند، نیز تغییر نکرده بود”
(Yehuda D. Nevo u Judith u Judith Koren, Crossroad to Islam, N.Y. 2003 )
اولین سند کتبی از خلفای عرب سکه معاویه است که در سال 662 در داربگرد فارس ضرب شده . معاویه در سکه داراب از سال 662 اسم خود و لقب امیرالمومنین را به خط پهلوی ( ماآویا امیری وریوشنیکان ) و نه به عربی بر روی سکه ها نوشته است. همچنین معاویه بر روی سکه خود اشاره ی به نسبت ابی سفیان نکرده است. زبان پهلوی و نماد زرتشت بر روی سکه معاویه نشان میدهد که فرهنگ (سنت) ایرانی در دوران این امیرالمومنین عرب هنوز باب روز و مطرح بود ()
این سکه های معاویه نشان دهنده، یا گواه پیروزی عرب ها بر ایرانیان نیستند ( هیچ مدرک معتبری، به غیر از افسانه های طبری، که نشان دهد اعراب به ایران حمله کردند در دست نیست ). بیشتر به نظر می رسد که معاویه قصد داشت با نوشتن لقب امیرالمومنین به زبان پهلوی و حفظ نمادهای رزتشتی ( آتشکده ) بر پشت سکه ها به یک توافق برسد و همبستگی خود با ایرانیان را نشان دهد. به همین دلیل نیز در سال 662، با ضرب سکه های معاویه در داراب، یک امیر عرب به جای پادشاهان ساسانی در ایران به مسند قدرت نشست ( شاهان ساسانیان جای خود را به امیرالمومنین ها اعراب دادند ). این عرب های که در ایران به قدرت رسیدند از خارج، از شبه جزیره عربستان، به ایران نیامده و حمله نکرده بودند، بلکه عرب های ایرانی بودند که اجداد آنها قرن ها پیش از اسلام در ایران، بخصوص در شرق ایران، زندگی می کردند ( 4 ) و پس از شکست خسرو دوم پرویز از بیزانس در دو جنگ ( 622 و 627) در نزدیکی ارمنستان و موصل و از بین رفتن قدرت نظامی ساسانیان توانستند در ایران قدرت را به دست بگیرند.
اسلام شناس آلمانی کرت بانگرت (Kurt Bangert ) اشاره می کند: “ اگر ما به سکه ها مراجعه کنیم اصل و نسب معاویه از جنوب عربستان نبود، بلکه از ایران بود
Kurt Bangert,, Muhammad, Wiesbaden, 2016, P. 802
همچنین از معاویه نیز یک سنگ نبشته از سال 663 با نقش علامت صلیب در حمام شهر قدیمی یونانی – Gadara – ( ”ام قیس” در اردن ) پید ا شده است. حکاکی این نشانه مسیحیت توسط معاویه باعث تعجب اسلام شناسان شده است . سنگ نبشته معاویه به زبان یونانی است. سه تاریخ زمان حکاکی این سنگ نبشته را ثبت کرده اند: تاریخ سال مالیاتی بیزانس، تاریخ سال محلی شهر ام قیس و تاریخ بنا به سال عرب ها (سال 42 عرب ها ). سنگ نبشته معاویه از سال عرب ها نام برده است و نه از سال اسلامی ( هجرت ).
برای اسلام شناس آلمانی کرت بانگرت دلیل نقش صلیب بر روی سنگ نبشته ام قیس شهروندان مسیحی در فلسطین و سوریه بودند که معاویه نمی توانست این مسیحیان را نادیده بگیرد. بانگرت ادامه می دهد: ؛علامت صلیب دلیل بر مسیحی بودن معاویه نیست، اما هیچ سندی ( سکهُ سنگ نبشته) هم که نشان دهد معاویه مسلمان بوده یافت نشده است؛.
از طرف دیگر تاریخ شناس دانشگاه یوتا Peter von Sivers ( آمریکا) اشاره به مسیحی بودن معاویه می کند: ؛بعد از خاتمه درگیری بین عرب های شرق و غرب معاویه حدود سال 650 پادشاه اعراب سوریه عراق، ایران و مصر می شود، معاویه خود را یک پادشاه مسیحی می دانست
Peter von Sivers, Christology and Prophetology in the Umayyad Arab Empire. In : Markus Groß / Karl-Heinz Ohlig (Hg.) Die Entstehung einer Weltreligion, Berlin/Tübingen, 2014, P. 279
دو نویسنده مسیحی قرن 7 به سیاست های صلح آمیز معاویه اشاره می کنند:
به نقل از وحنا بن فنکی( john bar Penkaye ) ، کشیش نستوری “با به قدرت رسیدن معاویه صلحی برقرار شد که ما قبل از او نشنیده و ندیده بودیم”Yehuda D. Nevo and Judith Koren, Crossroads to Islam, The Origins of the Arab Religion and the Arab State,New York 2003, P. 131
و کشیش بیزانسی سبئوس نیز به صلح در زمان فرمانروایی معاویه اشاره می کند:
Yehuda D. Nevo, P. 131-132
“خیلی خون در ارتش اسماعیلی ریخته شد، افراد زیادی کشته شدند و آنها هم دیگر را کشتند. آنها نتوانستند شمشیر را کنار بگذارند ، زندانی نشوند و جنگ در زمین و دریا نکنند تا اینکه معاویه قدرتمند شد و توانست صلح برقرار کنند”.
————————-
در سنگ نبشته ها و سکه های
معاویه یک عرب ایرانی
معاویه به علت دشمنی با امام اول شیعیان ، با علی (در جنگ صفین) و پسرش یزید با امام حسین (در جنگ کربلا ) در فرهنگ شیعه شهرت خوبی ندارد. بیشتر اطلاعات ما از این جنگ ها و به طور کلی از معاویه را تاریخ نویسان عرب و ایرانی در دوران عباسیان به ما داده اند. اما این اخبار عباسیان از قرن 8 و 9 با سکه ها و سنگ نبشته های معاویه از قرن 7 همخوانی نمی کنند. گزارش های هم از نویسندگان مسیحی قرن 7 از معاویه در دست هستند که تفاوت دارند با اخبار عباسیان از این حکمران عرب.
به همین دلیل ( به دلیل درست نبودن اخبار عباسیان ) می بایست برای بازسازی شخصیت تاریخی (حقیقی) معاویه به سکه، سنگ نوشته ها و به گزارش های نویسندگان مسیحی قرن 7 از این امیرالمؤمنین رجوع کرد
دوران قبل از معاویه
از چهار خلیفه صدر اسلام (خلفای راشدین) ، به نقل از سکهشناس ایرانی شمس اشراق ، هیج سند و مدرکی (سکه) که در قرن 7 نوشته، ضرب ، یا حکاکی شده باشد پیدا نشده است: «با وجود آنکه تازیان در زمان خلافت (ابو بکر) به فرماندهی خالد ابن ولید به سرزمین های ساسانیان یورش بردند….. و به خاک ایران دست یافتند لیکن تا کنون سکه ای به نام هیچ یک از خلفای راشدین به دست نیآمده است و به نام خلفای راشیدین سکهی ضرب عربستان نیز دیده نشده است.» (1)
(ع. شمس اشراق ،نخستین سکه های امپراتوری اسلام ، اصفهان 1369 ، ص 38 – 3)
تمام اطلاعات از این چهار خلیفه را تاریخ نویسان عرب و ایرانی حدود 150 سال بعد، بدون ارائه یک سند، به ما دادهاند.
اسلام شناس آلمانی Barbara Köster در کتاب “اشتباه فهمیدن قران ” missverstandene Koran) (Derقبل از توضیح دادن متن قران فقط در چهار صفحه تاریخ اسلام را بازگو می کند که با تولد محمد در سال 570 در مکه شروع می شود و با نام بردن از چهار خلیفه راشدین با این اشاره به پایان می رسد:
” در آخر در سال 661 معاویه به قدرت می رسد ” و ادامه می دهد: ” می شد مفصل تر این دوره ( دوره محمد و چهار خلیفه اول) را شرح داد، چون شخصیت های بیشتری بودند که نقشی در این دوره بازی کردند و اتفاقات بیشتری هم در مکه و مدینه در زمان زندگی محمد پیش امدند، اما می توان خیلی کوتاه تر هم این دوره را شرح داد. کافی است فقط از معاویه نام برد، چون به قدرت رسیدن معاویه تنها اتفاق تاریخی ( حقیقی ) است و شخصیت ها و اتفاقات قبل از معاویه تخیلی ( ساختگی ) هستند.
به نقل از دو اسلام و باستان شناس اسرائیلی “هودا دی. نوو و جودیت کورن” حدود سال 640 معاویه به قدر کافی قدرت داشت که بتواند به عنوان فرماندار سوریه تایید شود. به عقیده ما معاویه حکمران سوریه بود و خارج از اسناد عباسیان سند دیگری از حکومت راشیدین در آن زمان در دست نیست”. این دو باستان شناسان ادامه می دهند: ” با به قدرت رسیدن معاویه شرایط برای شهروندان این مناطق عوض نشد. و شرایط قبل از معاویه، آنطور که تاریخ نویسان سنتی از خلفای راشدین خبر داده اند، نیز تغییر نکرده بود”
(Yehuda D. Nevo u Judith u Judith Koren, Crossroad to Islam, N.Y. 2003 )
اولین سند کتبی از خلفای عرب سکه معاویه است که در سال 662 در داربگرد فارس ضرب شده
معاویه در سکه داراب از سال 662 اسم خود و لقب امیرالمومنین را به خط پهلوی ( ماآویا امیری وریوشنیکان ) و نه به عربی بر روی سکه ها نوشته است. همچنین معاویه بر روی سکه خود اشاره ی به نسبت ابی سفیان نکرده است. زبان پهلوی و نماد زرتشت بر روی سکه معاویه نشان میدهد که فرهنگ (سنت) ایرانی در دوران این امیرالمومنین عرب هنوز باب روز و مطرح بود ()
” آنچه که ما می دانیم این است که پایه قدرت معاویه دمشق بود و بیشتر قبیله های صحرا نشین از معاویه پشتیبانی می کردند تا شهر نشینان. در سال 640 معاویه به آن اندازه قدرت داشت که بتواند فرماندار دمشق بشود. به نظر ما قبل از معاویه دمشق حکمران عرب نداشت و فقط اسناد عباسیان اشاره به خلفای راشدین کرده اند”
. از سال 678 یک سنگ نبشته از معاویه در سد الطائف ( حجاز) حکاری شده است. این سنگ نبشته از معاویه نشان می دهد که حجاز از دمشق تصرف شد و نه بر عکس ، دمشق از حجار (حمله اعراب از حجاز به دمشق – جنگ یرموک) . تاریخ نویسان مسلمان جهت حمله را تغییر دادند
What we do know is that Muawiyah’s power base was the Damascus area; that he relied for his power, not on the settled Arab population but on the desert tribes; and that among these were some whom he imported ( as had the Byzantine government before him) from the south. By ca 640 C.E. he had amassed enough power to be acknowledged as governor of Syria. In our opinion he was ruler of Syria, for there is no evidence outside the Abbasid sources that the Rasidum caliphs actually ruled , i.e., that was any all-َArab ruler before Muawiyah ( Nevo and Koren – Crossroads to islam, 2003 )
ارکولف، کشیش فرانسوی ،کـه حدود سـال 676 (دوران حگمفرمایی معاویه) به اروشلیم سفر کرد و جند روزی هم در دمشق اقامت گزیده بود خبر می دهد که این شهر (دمشق )، در دشتی وسیع قرار دارد که با مداری وسیع از دیوارها احاطه شده است و علاوه بر آن با چندین برج هم مستحکم شده است در این شهر پادشاه ساراسین (معاویه ) ها با به دست آوردن امپراتوری خود (Saracinorum rex adeptus eius principatum regnat) سلطنت می کند. در آنجا نیز کلیسای بزرگی به افتخار یحیی باپتیست مقدس ساخته شده است. ساراسین های کافر نیز در همین شهر نوعی کلیسا (quaedam eclesia) ساخته اند که در آن رفت و آمد می کنند.
این خبر آرکولف به خوبی با اسناد کتبی (سکه ها، پاپیروس ها و کتیبه ها) مطابقت دارد که هیچ حاکم عرب قبل از معاویه در دمشق حکومت نمی کرد
Adomnán and the holy places, London, 2007, P. 192-194
اما به نقل از تاریخ نویسان سنتی اسلام اعراب در زمان خلافت عمر در سال 636 در جنگ یرموک ( رودخانه یرموک در مرز ادردن و سوریه) ارتش بیزانس را شکست دادند و دمشق را تصرف کردند
یوحنا بن فنکی ( john bar Penkaye ) ، کشیش نستوری قرن 7 ، اشاره می کند که با به قدرت رسیدن معاویه صلحی برقرار شد که ما قبل از او نشنیده و ندیده بودیم:
henceforth, since Muawyah came to power, this peace has been current in the wor, the like of which neither we nor our fathers nor our fathers’ fathers have ever heard or seen (1
و کشیش بیزانسی قرن 7 ، سبئوس، نیز به صلح در زمان فرمانروایی معاویه اشاره می کند:
خیلی خون در ارتش اسماعیلی ریخته شد، افراد زیادی کشته شدند و آنها هم دیگر را کشتند. آنها نتوانستند شمشیر را کنار بگذارند ، زندانی نشوند و جنگ در زمین و دریا نکنند تا اینکه معاویه قدرتمند شد و توانست صلح برقرار کنند
Much blood flowed in the Ishmaelite army, through the massacre of great numbers, because the sad work of war compelled them to kill each other. And they had no respite from the sword, captivity, violent combat on land and sea, until Muawiyah became powerful and overcame them all. When he had submitted them to himself, he ruled over all the possessions of the children of Ishmael, and made peace with them all
——————————
———————————————
معاویه یک عرب ایرانی؟
معاویه به علت دشمنی با امام اول شیعیان ، با علی (در جنگ صفین) و پسرش یزید با امام حسین (در جنگ کربلا ) در فرهنگ شیعه شهرت خوبی ندارد. بیشتر اطلاعات ما از این جنگ ها و به طور کلی از معاویه را تاریخ نویسان عرب و ایرانی در دوران عباسیان به ما داده اند. اما این اخبار عباسیان از قرن 8 و 9 با سکه ها و سنگ نبشته های معاویه از قرن 7 همخوانی نمی کنند. گزارش های هم از نویسندگان مسیحی قرن 7 از معاویه در دست هستند که تفاوت دارند با اخبار عباسیان از این حکمران عرب.
متن این نوشته مبتنی است بر سکه ها ، سنگ نوشته ها و اخبار نویسندگان مسیحی قرن 7 از معاویه
دوران قبل از معاویه
از چهار خلیفه صدر اسلام (خلفای راشدین) ، به نقل از سکهشناس ایرانی شمس اشراق ، هیج سند و مدرکی (سکه) که در قرن 7 نوشته، ضرب ، یا حکاکی شده باشد پیدا نشده است: «با وجود آنکه تازیان در زمان خلافت (ابو بکر) به فرماندهی خالد ابن ولید به سرزمین های ساسانیان یورش بردند….. و به خاک ایران دست یافتند لیکن تا کنون سکه ای به نام هیچ یک از خلفای راشدین به دست نیآمده است و به نام خلفای راشیدین سکهی ضرب عربستان نیز دیده نشده است.» (1)
تمام اطلاعات از این چهار خلیفه را تاریخ نویسان عرب و ایرانی حدود 150 سال بعد، بدون ارائه یک سند، به ما دادهاند.
اسلام شناس آلمانی Barbara Köster در کتاب “اشتباه فهمیدن قران ” ( Der missverstandene Koran) قبل از توضیح دادن متن قران فقط در چهار صفحه اشاره به تاریخ اسلام می کند که با تولد محمد در سال 570 در مکه شروع می شود و با نام بردن از چهار خلیفه راشدین با این اشاره به پایان می رسد:
” در آخر در سال 661 معاویه به قدرت می رسد ” و ادامه می دهد: ” می شد مفصل تر این دوره ( دوره محمد و چهار خلیفه اول) را شرح داد، چون شخصیت های بیشتری بودند که نقشی در این دوره بازی کردند و اتفاقات بیشتری هم در مکه و مدینه در زمان زندگی محمد پیش امدند، اما می توان خیلی کوتاه تر هم این دوره را شرح داد. کافی است فقط از معاویه نام برد، چون به قدرت رسیدن معاویه تنها اتفاق تاریخی ( حقیقی ) است و شخصیت ها و اتفاقات قبل از معاویه تخیلی ( ساختگی ) هستند
” آنچه که ما می دانیم این است که پایه قدرت معاویه دمشق بود و بیشتر قبیله های صحرا نشین از معاویه پشتیبانی می کردند تا شهر نشینان. در سال 640 معاویه به آن اندازه قدرت داشت که بتواند فرماندار دمشق بشود. به نظر ما قبل از معاویه دمشق حکمران عرب نداشت و فقط اسناد عباسیان اشاره به خلفای راشدین کرده اند”
. از سال 678 یک سنگ نبشته از معاویه در سد الطائف ( حجاز) حکاری شده است. این سنگ نبشته از معاویه نشان می دهد که حجاز از دمشق تصرف شد و نه بر عکس ، دمشق از حجار (حمله اعراب از حجاز به دمشق – جنگ یرموک) . تاریخ نویسان مسلمان جهت حمله را تغییر دادند
What we do know is that Muawiyah’s power base was the Damascus area; that he relied for his power, not on the settled Arab population but on the desert tribes; and that among these were some whom he imported ( as had the Byzantine government before him) from the south. By ca 640 C.E. he had amassed enough power to be acknowledged as governor of Syria. In our opinion he was ruler of Syria, for there is no evidence outside the Abbasid sources that the Rasidum caliphs actually ruled , i.e., that was any all-َArab ruler before Muawiyah ( Nevo and Koren – Crossroads to islam, 2003 )
ارکولف، کشیش فرانسوی ،کـه حدود سـال 676 به اروشلیم سفر کرد و جند روزی هم در دمشق اقامت داشت خبر می دهد، همانطور که آرکالف نقل می کند، که چند روز در آن اقامت گزیده بود، در دشتی وسیع واقع شده است که با مداری وسیع از دیوارها احاطه شده است و علاوه بر آن با چندین برج با چندین باغ زیتون مستحکم شده است. در قلمرو اطراف دیوارها چهار رود بزرگ، که در آن جریان دارند، آن را به طرز خوشایندی حاصل خیز می کنند. در آنجا پادشاه ساراسین ها با به دست آوردن امپراتوری خود (Saracinorum rex adeptus eius principatum regnat) سلطنت می کند. در آنجا نیز کلیسای بزرگی به افتخار یحیی باپتیست مقدس ساخته شده است. ساراسین های کافر نیز در همین شهر نوعی کلیسا (quaedam eclesia) ساخته اند که در آن رفت و آمد می کنند.
این به خوبی با شواهد مستند (سکه ها، پاپیروس ها و کتیبه ها) مطابقت دارد که هیچ نشانه ای از حاکم عرب قبل از معاویه را نشان نمی دهد.
یوحنا بن فنکی ( john bar Penkaye ) ، کشیش نستوری قرن 7 ، اشاره می کند که با به قدرت رسیدن معاویه صلحی برقرار شد که ما قبل از او نشنیده و ندیده بودیم:
henceforth, since Muawyah came to power, this peace has been current in the wor, the like of which neither we nor our fathers nor our fathers’ fathers have ever heard or seen (1
و کشیش بیزانسی قرن 7 ، سبئوس، نیز به صلح در زمان فرمانروایی معاویه اشاره می کند:
خیلی خون در ارتش اسماعیلی ریخته شد، افراد زیادی کشته شدند و آنها هم دیگر را کشتند. آنها نتوانستند شمشیر را کنار بگذارند ، زندانی نشوند و جنگ در زمین و دریا نکنند تا اینکه معاویه قدرتمند شد و توانست صلح برقرار کنند
Much blood flowed in the Ishmaelite army, through the massacre of great numbers, because the sad work of war compelled them to kill each other. And they had no respite from the sword, captivity, violent combat on land and sea, until Muawiyah became powerful and overcame them all. When he had submitted them to himself, he ruled over all the possessions of the children of Ishmael, and made peace with them all
————————————-
معاویه یک عرب ایرانی؟
معاویه به علت دشمنی با علی (در جنگ صفین) و پسرش یزید (در جنگ کربلا ) نزد شیعیان شهرت خوبی ندارد. بیشتر اطلاعات ما از معاویه را تاریخ نویسان عرب و ایرانی در دوران عباسیان به ما داده اند. اما این اخبار از قرن 8 و 9 با سکه ها ، سنگ نبشته های معاویه همخوانی نمی کنند. همچنین نویسندگان مسیخی قرن 7 هم تصویر دیگری از معاویه به ما ارائه دادندو اخبار نویسندکان مسیحی و آنهم به علت جنگ صفین که سپاهیان معاویه در مقابل سپاهیان علی قرار داشتند . اما دشمنی شیعیان با خوانواده همچنین شیعیان یزید را ، پسر این امیرالمومنین ، در جنگ کربلا چون این خلیفه عرب نه فقط خودش در جنگ صفین
با علی ( امام اول شیعیان ), در جنگ صفین و بعد پسرش ، یزید، در جنگ کربلا امام سوم شیعیان، امام حسین، را به قتل رساند.
دوران قبل از معاویه
از چهار خلیفه صدر اسلام (خلفای راشدین) ، به نقل از سکهشناس ایرانی شمس اشراق ، هیج سند و مدرکی (سکه) که در قرن 7 نوشته، ضرب ، یا حکاکی شده باشد پیدا نشده است: «با وجود آنکه تازیان در زمان خلافت (ابو بکر) به فرماندهی خالد ابن ولید به سرزمین های ساسانیان یورش بردند….. و به خاک ایران دست یافتند لیکن تا کنون سکه ای به نام هیچ یک از خلفای راشدین به دست نیآمده است و به نام خلفای راشیدین سکهی ضرب عربستان نیز دیده نشده است.» (1) تمام اطلاعات از این چهار خلیفه را تاریخ نویسان عرب و ایرانی حدود 200 سال بعد، بدون ارائه یک سند، دادهاند.
اسلام شناس آلمانی Barbara Köster در کتاب “اشتباه فهمیدن قران” ( Der missverstandene Koran) قبل از توضیح دادن قران فقط در چهار صفحه اشاره به تاریخ اسلام می کند که با تولد محمد در سال 570 در مکه شروع می شود و با نام بردن از چهار خلیفه راشدین با این جمله به پایان می رسد:
” در آخر در سال 661 معاویه به قدرت می رسد ” و ادامه می دهد: ” می شد مفصل تر این دوره ( دوره محمد و چهار خلیفه اول) را شرح داد، چون شخصیت های بیشتری بودند که نقشی در این دوره بازی کردند و اتفاقات بیشتری هم در مکه و مدینه در زمان زندگی محمد پیش امدند، اما می توان خیلی کوتاه تر هم این دوره را شرح داد. کافی است فقط از معاویه نام برد، چون به قدرت رسیدن معاویه تنها اتفاق تاریخی ( حقیقی ) است و شخصیت ها و اتفاقات قبل از معاویه تخیل ( ساختگی ) هستند
” آنچه که ما می دانیم این است که پایه قدرت معاویه دمشق بود و بیشتر قبیله ها ی صحرا نشین از معاویه پشتیبانی می کردند تا شهر نشینان. در سال 640 معاویه قدرت به آن اندازه داشت که بتواند فرماندار دمشق بشود. به نظر ما قبل از معاویه دمشق حکمران عرب نداشت و فقط اسناد عباسیان اشاره به خلفای راشدین کرده اند”. از سال 678 یک سنگ نبشته از معاویه در سد الطائف ( حجاز) حکاری شده است. این سنگ نبشته از معاویه نشان می دهد که حجاز از دمشق تصرف شد و نه بر عکس ، دمشق از حجار (حمله اعراب از حجاز به دمشق در جنگ یرموک. تاریخ نویسان مسلمان جهت حمله را تغییر دادن
در واقع معاویه که نامش از روی سکه ها، کتیبه ها (یکی به زبان عربی و دیگری به یونانی) و منابع مکتوب مانند Sebeos، John Phenek و زندگی ماکسیموس Ctedonfessor شناخته شده است، اولین حاکم تاریخی عرب است که از نظر باستان شناسی کامل شده است. و به صورت کتیبه ای تأیید شده است.
In fact Muawiyah, whose name is known from coins, inscriptions ( one in Arabic and one in Greek ) , and written sources such as Sebeos, John Phenek, and the Life of Maximus the Ctedonfessor, is the first historical Arab ruler to be fully archaeologically and epigraphically attested. (2)
آرکولف، کشیش فرانسوی که در سـال 676 ،در دوران خلافت معاویه، به اروشلیم سفر کرده بود خبر از اختلاف بین یهودیان می دهد:
آرکولف دههها بعد، پس از برگشت به فرانسه، به شاگردش ادمنان گفت که با “یهودیان کافر” روبرو شد که با “یهودیان مؤمن” بر سر داشتن “لباس مقدس خداوند” مشاجره داشتند، اختلافی که خلیفه معاویه به نفع «یهودیان مسیحی» حل کرد
آرکولف حدود سه سال در اروشلیم اقامت داشت و در اخبار خود هیچ اشاره ی به مسلمانان در اروشلیم نکرد، این کشیش فقط از اعراب (ساراسن) نام می برد..
رکولف، کشیش فرانسوی ،کـه حدود سـال 676 به اروشلیم سفر کرد و جند روزی هم در دمشق اقامت داشت خبر می دهد، همانطور که آرکالف نقل می کند، که چند روز در آن اقامت گزیده بود، در دشتی وسیع واقع شده است که با مداری وسیع از دیوارها احاطه شده است و علاوه بر آن با چندین برج با چندین باغ زیتون مستحکم شده است. در قلمرو اطراف دیوارها چهار رود بزرگ، که در آن جریان دارند، آن را به طرز خوشایندی حاصل خیز می کنند. در آنجا پادشاه ساراسین ها با به دست آوردن امپراتوری خود (Saracinorum rex adeptus eius principatum regnat) سلطنت می کند. در آنجا نیز کلیسای بزرگی به افتخار یحیی باپتیست مقدس ساخته شده است. ساراسین های کافر نیز در همین شهر نوعی کلیسا (quaedam eclesia) ساخته اند که در آن رفت و آمد می کنند.
این به خوبی با شواهد مستند (سکه ها، پاپیروس ها و کتیبه ها) مطابقت دارد که هیچ نشانه ای از حاکم عرب قبل از معاویه را نشان نمی دهد.
معاویه یک عرب ایرانی؟
معاویه به علت دشمنی با علی (جنگ صفین) و پسرش یزید در فرهنگ شیعه شهرت خوبی ندارد و همچنین شیعیان یزید را ، پسر این امیرالمومنین ، در جنگ کربلا چون این خلیفه عرب نه فقط خودش در جنگ صفین
با علی ( امام اول شیعیان ), در جنگ صفین و بعد پسرش ، یزید، در جنگ کربلا امام سوم شیعیان، امام حسین، را به قتل رساند.
دوران قبل از معاویه
از چهار خلیفه صدر اسلام (خلفای راشدین) ، به نقل از سکهشناس ایرانی شمس اشراق ، هیج سند و مدرکی (سکه) که در قرن 7 نوشته، ضرب ، یا حکاکی شده باشد پیدا نشده است: «با وجود آنکه تازیان در زمان خلافت (ابو بکر) به فرماندهی خالد ابن ولید به سرزمین های ساسانیان یورش بردند….. و به خاک ایران دست یافتند لیکن تا کنون سکه ای به نام هیچ یک از خلفای راشدین به دست نیآمده است و به نام خلفای راشیدین سکهی ضرب عربستان نیز دیده نشده است.» (1) تمام اطلاعات از این چهار خلیفه را تاریخ نویسان عرب و ایرانی حدود 200 سال بعد، بدون ارائه یک سند، دادهاند.
اسلام شناس آلمانی Barbara Köster در کتاب “اشتباه فهمیدن قران” ( Der missverstandene Koran) قبل از توضیح دادن قران فقط در چهار صفحه اشاره به تاریخ اسلام می کند که با تولد محمد در سال 570 در مکه شروع می شود و با نام بردن از چهار خلیفه راشدین با این جمله به پایان می رسد:
” در آخر در سال 661 معاویه به قدرت می رسد ” و ادامه می دهد: ” می شد مفصل تر این دوره ( دوره محمد و چهار خلیفه اول) را شرح داد، چون شخصیت های بیشتری بودند که نقشی در این دوره بازی کردند و اتفاقات بیشتری هم در مکه و مدینه در زمان زندگی محمد پیش امدند، اما می توان خیلی کوتاه تر هم این دوره را شرح داد. کافی است فقط از معاویه نام برد، چون به قدرت رسیدن معاویه تنها اتفاق تاریخی ( حقیقی ) است و شخصیت ها و اتفاقات قبل از معاویه تخیل ( ساختگی ) هستند
” آنچه که ما می دانیم این است که پایه قدرت معاویه دمشق بود و بیشتر قبیله ها ی صحرا نشین از معاویه پشتیبانی می کردند تا شهر نشینان. در سال 640 معاویه قدرت به آن اندازه داشت که بتواند فرماندار دمشق بشود. به نظر ما قبل از معاویه دمشق حکمران عرب نداشت و فقط اسناد عباسیان اشاره به خلفای راشدین کرده اند”. از سال 678 یک سنگ نبشته از معاویه در سد الطائف ( حجاز) حکاری شده است. این سنگ نبشته از معاویه نشان می دهد که حجاز از دمشق تصرف شد و نه بر عکس ، دمشق از حجار (حمله اعراب از حجاز به دمشق در جنگ یرموک. تاریخ نویسان مسلمان جهت حمله را تغییر دادن
In fact Muawiyah, whose name is known from coins, inscriptions ( one in Arabic and one in Greek ) , and written sources such as Sebeos, John Phenek, and the Life of Maximus the Ctedonfessor, is the first historical Arab ruler to be fully archaeologically and epigraphically attested. (2)
رکولف، کشیش فرانسوی ،کـه حدود سـال 676 به اروشلیم سفر کرد و جند روزی هم در دمشق اقامت داشت خبر می دهد، همانطور که آرکالف نقل می کند، که چند روز در آن اقامت گزیده بود، در دشتی وسیع واقع شده است که با مداری وسیع از دیوارها احاطه شده است و علاوه بر آن با چندین برج با چندین باغ زیتون مستحکم شده است. در قلمرو اطراف دیوارها چهار رود بزرگ، که در آن جریان دارند، آن را به طرز خوشایندی حاصل خیز می کنند. در آنجا پادشاه ساراسین ها با به دست آوردن امپراتوری خود (Saracinorum rex adeptus eius principatum regnat) سلطنت می کند. در آنجا نیز کلیسای بزرگی به افتخار یحیی باپتیست مقدس ساخته شده است. ساراسین های کافر نیز در همین شهر نوعی کلیسا (quaedam eclesia) ساخته اند که در آن رفت و آمد می کنند.
این به خوبی با شواهد مستند (سکه ها، پاپیروس ها و کتیبه ها) مطابقت دارد که هیچ نشانه ای از حاکم عرب قبل از معاویه را نشان نمی دهد.خبر می دهد : «اعراب بادیهنشین به عبادتگاهی چـهارگوش رفـت و آمد میکنند که تیرها و ستونهایش با گستاخی تمام بر ویرانههای بنای مشهوری اسـتوار شـده که روزی معبدی با شکوه بوده اسـت».طبق تخمین او این بنا میتوانسته سـه هـزار تن را در خود جای دهد.
اسلام شناس آلمانی Barbara Köster در کتاب “اشتباه فهمیدن قران” ( Der missverstandene Koran) قبل از توضیح دادن قران فقط در چهار صفحه اشاره به تاریخ اسلام می کند که با تولد محمد در سال 570 در مکه شروع می شود و با نام بردن از چهار خلیفه راشدین با این جمله به پایان می رسد:
” در آخر در سال 661 معاویه به قدرت می رسد ” و ادامه می دهد: ” می شد مفصل تر این دوره ( دوره محمد و چهار خلیفه اول) را شرح داد، چون شخصیت های بیشتری بودند که نقشی در این دوره بازی کردند و اتفاقات بیشتری هم در مکه و مدینه در زمان زندگی محمد پیش امدند، اما می توان خیلی کوتاه تر هم این دوره را شرح داد. کافی است فقط از معاویه نام برد، چون به قدرت رسیدن معاویه تنها اتفاق تاریخی ( حقیقی ) است و شخصیت ها و اتفاقات قبل از معاویه تخیل ( ساختگی ) هستند
یوحنا بن فنکی ( john bar Penkaye ) ، کشیش نستوری قرن 7 ، اشاره می کند که با به قدرت رسیدن معاویه صلحی برقرار شد که ما قبل از او نشنیده و ندیده بودیم:
henceforth, since Muawyah came to power, this peace has been current in the wor, the like of which neither we nor our fathers nor our fathers’ fathers have ever heard or seen (1
و کشیش بیزانسی قرن 7 ، سبئوس، نیز به صلح در زمان فرمانروایی معاویه اشاره می کند:
خیلی خون در ارتش اسماعیلی ریخته شد، افراد زیادی کشته شدند و آنها هم دیگر را کشتند. آنها نتوانستند شمشیر را کنار بگذارند ، زندانی نشوند و جنگ در زمین و دریا نکنند تا اینکه معاویه قدرتمند شد و توانست صلح برقرار کنند
Much blood flowed in the Ishmaelite army, through the massacre of great numbers, because the sad work of war compelled them to kill each other. And they had no respite from the sword, captivity, violent combat on land and sea, until Muawiyah became powerful and overcame them all. When he had submitted them to himself, he ruled over all the possessions of the children of Ishmael, and made peace with them all
he great royal city of Damascus, as Arculf relates, who lodged for some days in it, is situated on a broad plain, surrounded by an ample circuit of walls, and fortified moreover by several towers, with several olive orchards
in the territory surrounding the walls. Four great rivers,
which flow throughit, make it pleasingly fertile. There the king of the Saracens reigns, having acquired his empire (Saracinorum rex adeptus eius principatum regnat). There, too, a great church has been founded in honour of the holy John the Baptist. The unbelieving Saracens have also constructed a kind of church (quaedam eclesia) in this same city, which they frequent It is implied in this passage that ‘Saracen’ rule is not of long duration, their empire having only recently been ‘acquired’, and this fits well with the documentary evidence (coins, papyri and inscriptions), which reveals no indications of an Arab ruler prior to Mu‘awiya. Previously, the new Arab polity had been based in faraway Medina, in west Arabia, and it was in any case more focused on conquest than on administration. It was Mu‘awiya who established the capital in Damascus and began the business of putting in place a functioning Muslim empire. Adomnán’s account of Damascus also accords with Muslim sources which state that
the Arabs had a place of prayer in Damascus. When they first captured the city, they made an agreement with its inhabitants to take the eastern half of the church of John the Baptist (which may have meant the courtyard area rather than the interior of the church) in order to use it as a mosque. Mu‘awiya ‘wanted to use more of the church of John [the Baptist] for the mosque in Damascus, but the Christians refused this and so he refrained’. A second reference to Arab rule occurs in the DLS
” در آخر در سال 661 معاویه به قدرت می رسد ” و ادامه می دهد: ” می شد مفصل تر این دوره ( دوره محمد و چهار خلیفه اول) را شرح داد، چون شخصیت های بیشتری بودند که نقشی در این دوره بازی کردند و اتفاقات بیشتری هم در مکه و مدینه در زمان زندگی محمد پیش امدند، اما می توان خیلی کوتاه تر هم این دوره را شرح داد. کافی است فقط از معاویه نام برد، چون به قدرت رسیدن معاویه تنها اتفاق تاریخی ( حقیقی ) است و شخصیت ها و اتفاقات قبل از معاویه تخیل ( ساختگی ) هستند
„Im Jahre 661 schließlich kam Muawiya an die Macht…
Man könnte alles noch viel ausführlicher darstellen, denn es gibt noch weit mehr handelnde Personen und bedeutsame Ereignisse in Mekka und Medina zu Lebzeiten Mohammeds und
seiner Nachfolger. Man könnte aber auch alles viel kürzer fassen. Man bräuchte nur den letzten Satz mit dem Namen Muawiya stehen zu lassen. Seine Herrschaft ist das einzige historisch
bewiesene Faktum in dieser Geschichte … Alle davor aufgeführten Geschehnisse, ob nun knapp oder ausführlich erzählt, sind Erfindungen.”
days in it, is situated on a broad plain, surrounded by an ample circuit of
walls, and fortified moreover by several towers, with several olive orchards
in the territory surrounding the walls. Four great rivers, which flow through
it, make it pleasingly fertile. There the king of the Saracens reigns, having
acquired his empire (Saracinorum rex adeptus eius principatum regnat).
There, too, a great church has been founded in honour of the holy John the
Baptist. The unbelieving Saracens have also constructed a kind of church
(quaedam eclesia) in this same city, which they frequent (II.28).
33
It is implied in this passage that ‘Saracen’ rule is not of long duration,
their empire having only recently been ‘acquired’, and this fits well
with the documentary evidence (coins, papyri and inscriptions), which
reveals no indications of an Arab ruler prior to Mu‘awiya. Previously, the
new Arab polity had been based in faraway Medina, in west Arabia, and
it was in any case more focused on conquest than on administration. It
was Mu‘awiya who established the capital in Damascus and began the
business of putting in place a functioning Muslim empire. Adomnán’s
account of Damascus also accords with Muslim sources which state that
the Arabs had a place of prayer in Damascus. When they first captured
the city, they made an agreement with its inhabitants to take the eastern
half of the church of John the Baptist (which may have meant the
courtyard area rather than the interior of the church) in order to use it
as a mosque. Mu‘awiya ‘wanted to use more of the church of John [the
Baptist] for the mosque in Damascus, but the Christians refused this
and so he refrained’.
34
A second reference to Arab rule occurs in the DLS
جمهوری یک نظم و یک ایده سیاسی قدیمی (اروپایی ) است که سه ویژگی بخصوص دارد:
Die große Zeit des Islam war eigentlich ein Fortleben der Antike im Islam. Der Niedergang des Islam begann, als die Muslime sich endgültig gegen die Antike entschieden haben, d.h. als religiöser Dogmatismus endgültig das unabhängige Denken an den Rand gedrängt hatte. Der Niedergang Europas wurde verursacht durch ein dogmatisches Christentum, das ebenfalls die
Antike ablehnte. Umgekehrt waren das Erwachen Europas und sein Weg in die Moderne mit einer Emanzipation vom religiösen Dogmatismus und einer Wiederentdeckung der Antike verbunde
Die große Zeit des Islam war eigentlich ein Fortleben der Antike im Islam. Der Niedergang des Islam begann, als die Muslime sich endgültig gegen die Antike entschieden haben, d.h. als religiöser Dogmatismus endgültig das unabhängige Denken an den Rand gedrängt hatte. Der Niedergang Europas wurde verursacht durch ein dogmatisches Christentum, das ebenfalls die
Antike ablehnte. Umgekehrt waren das Erwachen Europas und sein Weg in die Moderne mit einer Emanzipation vom religiösen Dogmatismus und einer Wiederentdeckung der Antike verbunden.
The inner Arabian biography of the Prophet ( Meca, Quraysh and the battle of Badr, but with a slightly deviant chronology ) is first attested in a papyrus of the late Umayyad period No seventh-century source identifien the Arab era as that of the hijra. The Arabic material ( coins, papyri, inscriptions ) consistently omits to name the era ( the tombstone dated year twenty nine of hijra cited by Grohmann is known only from a late literary source. The Greek and Syriac material tells us whose era it was , usually referring to it as that of of the Arabs; but the only clue to the nature of the event which constituted its starting-point is the dating of two Nestorian ecclesiastical documents of 676 and 680 by the year of the rule of the Arab
—————————————–
The inner Arabian biography of the Prophet ( Meca, Quraysh and the battle of Badr, but with a slightly deviant chronology ) is first attested in a papyrus of the late Umayyad period No seventh-century source identifien the Arab era as that of the hijra. The Arabic material ( coins, papyri, inscriptions ) consistently omits to name the era ( the tombstone dated year twenty nine of hijra cited by Grohmann is known only from a late literary source
neuen Weltreligion und schon dieser Punkt lässt die islamische Geschichtsschreibung als äußerst fragwürdig erscheinen, denn sie ist Heilsgeschichte, die bereits bei Muhammad selbst und dann bei seinen Nachfolgern das Bewusstsein einer neuen Weltreligion behauptet. Die Araber seien aus Arabien in die Welt gezogen, um den Menschen zu verkünden, dass nunmehr Gott zum letzten Mal einem Propheten seine Botschaft gebracht und die menschliche Heilsgeschichte nunmehr ihren Höhepunkt erreicht habe. Alle Menschen müssten nun diese letzte Botschaft und den letzten Propheten anerkennen. Wäre das wirklich das Selbstverständnis der Araber des 1. islamischen Jahrhunderts gewesen, dann hätten die Andersgläubigen davon etwas bemerken und dann hätte sich dies selbstverständlich auch auf Münzen oder Inschriften manifestieren müssen. Außerdem hätten andere Religionsgemeinschaften auf Bekehrungsversuche sicherlich mit einer intensiven Auseinandersetzung mit dem neuen religiösen Rivalen reagiert. Selbst wenn die Araber sich schon als religiös verschieden von ihren Untertanen betrachtet haben sollten und selbst wenn sie sogar schon eine neue Religion namens Islam hatten – wofür außerhalb der islamischen Überlieferung zunächst nichts spricht – dann haben sie diese nicht als neue Weltreligion begriffen und sie hatten kein Bedürfnis 43 Ohlig, Hinweise auf eine neue Religion in der christlichen Literatur „unter islamischer Herrschaft“?.
خش اول مصاحبه با استاد منتظری مقدم را در زیر بخوانید:
در ابتدا به صورت مختصر درباره نحوه ورود اسلام به ایران توضیح دهید. آنکه مردم اجمالاً اطلاع دارند این است که اولین دعوت ایرانیان به اسلام، جریان نامهای است که پیامبر(ص) به خسرو پرویز مینویسند و او نامه را پاره میکند و افرادی میفرستد تا پیامبر(ص) را دستگیر کنند.
Auch die Tatsache, dass es in der ‘Abbasidenzeit zu massiver Konversion zum Islam kam impliziert, dass zur Zeit der Umayyaden die Annahme des Islam eher zögerlich voranging, sonst hätten in späterer Zeit ja kaum noch Menschen zum Islam konvertieren können. Man könnte aber auch annehmen, dass es zur Zeit der Umayyaden noch gar keine Religion Islam gab, zu der man hätte konvertieren können. Die islamischen Quellen berichten davon, dass die Annahme des Islam das Eingehen eines Klientenverhältnisses mit einem arabischen Stamm beinhaltete, was für den Klienten zunächst einmal eine Demütigung und Herabsetzung bedeutete, da man als Klient nicht besonders angesehen war 5. Das Klientensystem wäre ohne Zweifel keine gute Werbemethode für eine neue Weltreligion gewesen. Offensichtlich ging es dabei weniger um die Annahme eines Glaubens als um die Aufnahme in eine bestimmte Bevölkerungsgruppe oder Bevölkerungsschicht. In Transoxanien bezeichnete man die Konversion zum Islam als,,zum Araber werden”46.
45
https://www.giordano-bruno-stiftung.de/sites/gbs/files/download/kalisch.pdf
Dass wir weiterhin friedlich mit muslimischen Bürgern zusammenleben, steht nicht zur
Diskussion, aber nur, wenn wir uns auf unsere westlichen Werte zurückbesinnen – wobei
‚westlich‘ hier vielmehr universell auf hellenistisch-christlicher Grundlage heißen sollte –
sogar Nietzsche sah das Christentum an als Platonismus für‘s Volk. Immerhin war der hl.
Augustin, quasi der Erfinder des Abendlandes, ein punischsprachiger Berber aus dem
Maghreb. Borniertheit ist immer Dummheit
https://www.islamic-awareness.org/history/islam/papyri/pvindob519
https://library.oapen.org/bitstream/handle/20.500.12657/89805/external_content.pdf?sequence=1&isAllowed=y
https://dbis.ur.de/dbinfo/dbliste.php?bib_id=ulbms&colors=31&ocolors=40&lett=k&jq_type1=AL&jq_term1=&jq_bool2=AND&jq_not2=1&jq_type2=KT&jq_term2=&jq_bool3=AND&jq_not3=1&jq_type3=CO&jq_term3=&jq_bool4=AND&jq_not4=1&jq_type4=KW&jq_term4=&db_type%5B%5D=8&db_type%5B%5D=10&formal_type=0
https://dbis.ur.de/dbinfo/dbliste.php?bib_id=ulbms&colors=31&ocolors=40&lett=k&gebiete%5B%5D=28&db_type%5B%5D=8
https://www.chip.de/downloads/Monitorian_147510267.html
https://www.newsecularism.com/2008/0308-A/030308-Religion-and-Sasanid-state.pdf
we believe that only Mr. Scince and Mr. Democracy can bring salvation from all the darkness in China, be it political, moral , intellectual, or spritual
In the history of human governance, spanning thousands of years, there have two major experi.mment in democracy. The first was Athens, wich lasted a century and a half; the second is the modern west. If one defines democracyas one citizen one vote, American democracy is only 92 Years old. In practice it is only 47 years old, if one begins counting after the Rights Act of 1965- far more ephemeral than all but a handful of China’s dynasties. Why, then , do so many holdly claim they have discovered the ideal political system for all mankind and that its success is forever assured?
To be sure, the comparison Li made might raise some eyebows. In targeting American democracy, why did Li ( like the enthusiastic proposers of reform from the previous century) focus on classical Athens , when few of its institutions are relevant to modern Am militaryerican democracy? Unlike both China and the US, Athens was a direct democracy in which officials ( aparat from military and financial leaders) were chosen by lottery, After Pericles’s citizenship legislation of 451 BCE , both parents of a citizen had to be Athenian , changing the meaning of democracy as we understand it into a closed system into which entry was admitted only by blood. And classical Athens boasted 30,000 citizens at its height
In the history of human governance, spanning thousands of years, there have two major experi.mment in democracy. The first was Athens, wich lasted a century and a half; the second is the modern west. If one defines democracyas one citizen one vote, American democracy is only 92 Years old. In practice it is only 47 years old, if one begins counting after the Rights Act of 1965- far more ephemeral than all but a handful of China’s dynasties. Why, then , do so many holdly claim they have discovered the ideal political system for all mankind and that its success is forever assured?
To be sure, the comparison Li made might raise some eyebows. In targeting American democracy, why did Li ( like the enthusiastic proposers of reform from the previous century) focus on classical Athens , when few of its institutions are relevant to modern Am militaryerican democracy? Unlike both China and the US, Athens was a direct democracy in which officials ( aparat from military and financial leaders) were chosen by lottery, After Pericles’s citizenship legislation of 451 BCE , both parents of a citizen had to be Athenian , changing the meaning of democracy as we understand it into a closed system into which entry was admitted only bye blood. And classical Athens boasted 30,000 citizens at its height
Chinese has a surefooted and temperate educational. tradition . However, under the impact of the modern culture of western civilization has already been shattered to pieces able to have a comprehensive and profound grasp… thorough understanding of the whole pattern of western
probably be un destiny cutting edge shaped thought denounced suppressed
در هیچ یک از کشور های اسلامی (52 کشور ) دموکراسی و جمهوریت به معنی غربی آن تا به امروز به عنوان یک سیستم سیاسی شکل نگرفته است. الگوی دموکراسی و جمهوری کشور های غربی دموکراسی و جمهوری یونان و روم باستان است و کشور های اروپایی خود را وارث این فرهنگ یونان و روم باستان می دانند. کشور های اسلامی این گذشته یونان و روم باستان را نمی شناسند. برای کشور های اسلامی تاریخ با هجرت محمد از مکه به مدنیه ( در قرن هفت ) شروع می شود. حال نگاه کنیم به تاریخ دموکراسی
موکراسی برای اولين بار (؟ ) در آتن , در قرن پنج قبل از میلاد , به عنوان یک ايده و یک سيستم سیاسی پدیدار شد
پریکلس ( 429 – 490)، فرمانده ارتش و سياستمدار آتنی، پایه گذار اولین سیستم دموکراسی در جهان است
”اسم قانون اساسی که ما داریم دموکراتی است ، چرا که دولت ما را اکثريت و نه اقليت تعيين می کند “ – پریکلس
پریکلس فرمانده جنگ آتن با اشپارتا که قصد نابودی دموکراسی در آتن را داشتند بعهده داشت. پریکلس بر مزار سربازان آتنی که در این جنگ کشته شده بودند گفتار مهمی در باره آزادی ايراد کرد که به ” گفتار بر مزار “ معروف است.
تتوکودیدس، تاريخ نويس يونانی، از اين گفتار پریکلس خبر می دهد.
پریکلس گفتار خود را چنين آغاز می کند:
اسم قانون اساسی که ما داریم دموکراتی است ، چرا که دولت ما را اکثريت و نه اقليت تعيين می کند
” مبداء قانون اساسی که ما داريم قوانين بيگانه نيستند و بيشتر ما برای ديگران نمونه هستيم تا ديگران برای ما. قانون اساسی ما نشان دهنده خواسته اکثريت است و به همين علت نيز اين قانون قدرت اکثريت را نمايان می کند. حق تمام شهروندان در مقابل قانون يکسان است و مقام های بلند پايه در اين دولت به يک گروه خاص تعلق ندارند بلکه در اختیار افرادی است که استعداد ها و نبوغ خود را ثابت کرده باشند. همچنين فقر و تنگدستی نیز نبايد سدی باشند برای رسيدن به مقام های دولتی. و درست به علت همين دست آورده های دولت آتن است که اين سربازان جان خود را از دست داده اند : برای دفاع از آزادی و دموکراسی “
در خقیقت سربازان آتنی اولين کشته شدگان تاريخ برای دفاع از دموکراسی بشمار می آيند.
برای اولين بار در آتن , در دوره باستان , دموکراسی به عنوان یک ايده و نوعی سيستم اداری شکل گرفت. الگوی مدرنبر قانون اساسی کشور های امروزی غرب دموکراسی آتن است و اروپایيان خود را وارث فرهنگ يونان می دانند. به همين علت اين ايده ( دموکراسی ) قديمی قرن ۵ قبل از ميلاد هنوز مسئله روز است.
- پریکلس، فرمانده ارتش و سياستمدار آتنی (93 4 – 429 قبل از ميلاد )
- ”اسم قانون اساسی که ما داریم دموکراتی است ، چرا که دولت ما را اکثريت و نه اقليت تعيين می کند “ – پریکلس
- پریکلس يکی از برجسته ترين شخصيت های تاريخی دوران باستان در آتن و پايه گذار اولين سيستم دموکراسی در تاريخ است. پریکلس فرماندهی جنگ را علیه همسايه جنوبی اشپارتا ( Sparta ) که قصد نابودی دموکراسی در آتن را داشتند بعهده داشت. در سال 431 قبل از ميلاد پریکلس بر مزار سربازان آتنی که برای دفاع از دموکراسی در آتن در این جنگ کشته شده بودند گفتار مهمی در باره آزادی ايراد کرد که به ” گفتار بر مزار “ در تاريخ ثبت شده است. تتوکودیدس، تاريخ نويس يونانی از اين گفتار پریکلس خبر می دهد. سربازان آتنی که در جنگ با اشپارتا جان خود را از دست دادند در واقع اولين کشته شدگان تاريخ برای دفاع از دموکراسی بشمار می آيند.
- پریکلس، به نقل از توکودیدس، گفتار خود را بر مزار سربازان آتنی چنين آغاز می کند:
- ” مبداء قانون اساسی که ما داريم قوانين بيگانه نيستند و بيشتر ما برای ديگران نمونه هستيم تا ديگران برای ما. قانون اساسی ما نشان دهنده خواسته اکثريت است و به همين علت نيز اين قانون قدرت اکثريت را نمايان می کند. حق تمام شهروندان در مقابل قانون يکسان است و مقام های بلند پايه در اين دولت به يک گروه خاص تعلق ندارند بلکه در اختیار افرادی است که استعداد ها و نبوغ خود را ثابت کرده باشند. همچنين فقر و تنگدستی نیز نبايد سدی باشد برای رسيدن به مقام های دولتی. روابط انسان ها در اين دولت بر پايه احترام متقابل است….. ما از زيبائی لذت می بريم و فکر و خرد ما بيدار و آگاه است و همانطور که ما نگران و مراقب خانه شخصی خود هستیم همانطور نيز از دولت خود پاسداری می کنيم و درست به علت همين دست آورده های دولت آتن است که اين سربازان جان خود را از دست داده اند ، برای دفاع از آزادی و دموکراسی
https://news.gooya.com/2022/07/post-66296.php
http://ethik-werkstatt.de/Kant_a_priori.htm
„Sehet, ich habe Euch gegeben alle Pflanzen, die Samen tragen, auf der ganzen Erde. Und alle Bäume mit Früchten, die Samen tragen, zu Eurer Speise.“
Heißt es im ersten Buch Mose, erstes Kapitel. Fleischliche Kost haben Adam und Eva nicht gekannt. Die Geschichte vom ursprünglichen Garten Eden beschreibt das Ideal einer friedlichen Welt.
Berger: „Ja. Das ist die urchristliche oder auch urjüdische Vision. Dass am Anfang unter den Lebewesen kein Streit, kein Kampf, kein Töten und Sterben war. Und das spätere Kämpfen, Töten, Sterben, Fressen und Gefressenwerden, das kommt erst nach dem so genannten Sündenfall.“
در سال 1998 دو جلد کتاب با عنوان „ افسون زرتشت “ ( ( Fasznation Zarathushtra به زبان آلمانی در هزار صفحه از دین شناس آلمانی میشائل استاسبرگ منتشر شد ( 1). نويسنده سنت پژوهشی در رابطه با زرتشت که بيشتر به چگونگی پیدايش اين دين می پردازد و یا زندگينامه زرتشت و کتاب اوستا را بررسی می کند دنبال نکرد، بلکه برای مذهب شناس آلمانی مهم تاثير افکار زرتشت بر محققان بيزانسی (اروپايی ) و همچنين درک آنها از این دین است. کتاب افسون زرتشت با فیلسوف بيزانسی جورج گمیستوس (( Georgios Gemistas معروف به پلتون (1360 – 1452) شروع و با انکتیل دوپرون ،خاور شناس فرانسوی(1805 – 1731 ) ، که برای اولين بار کتاب اوستا را در اروپا به زبان فرانسوی ترجمه کرد خاتمه می يابد. به طور مثال نويسنده اين پرسش را مطرح می کند که چرا ولتر دين زرتشت را بر يهوديت ترجيح داد و چرا این فیلسوف از نام زرتشت برای تبليغ از ايده های خود استفاده کرد. همچنين چرا آمادئوس موتسارت، موسیقی دان اتریشی، در اپرای ” نی جادو ” از وآژه Sarastro که همان نام زرتشت است استفاده کرد و يا اينکه چرا نيچه زرتشت را با “ ستاره طلايی ” مقايسه می کند
استاسبرگ ادامه می دهد که اطلاعات محققان دوره رنسانس در اروپا و بيزانس از زرتشت از اسناد و مدارک دوران باستان که به زبان يونانی و يا به لاتين بودند بودند به دست آوردند. این محققان اسناد ایرانی در رابطه با زرتشت را نمی شناختند. تاريخ نويس يونانی قرن 5 قبل از ميلاد خانتوس لیدیایی به زوروستر ( Zoroster ) اشاره می کند که همان زرتشت است. اين اسم در زبان يونانی تشکيل شده از ” آتش ” و ” ستاره ” و شايد به همين دليل پلوتارش ( Plutarch) ، تاريخ نويس يونانی قرن يک بعد از ميلاد ، از زرتشت به عنوان یک ستاره شناس نام می برد. پژوهشگران بیزانسی و اروپایی زوروستر یونانی را می شناختند و نه زرتشت ( Zarathushtra ) ایرانی را . در تمام دوره قرون وسطا اسناد و مدارک فراوانی درباره زرتشت در بيزانس وجود داشتند، اما شدت گرفتن تحقيقات پيرامون زرتشت در اوائل قرن 15 ميلادی به علت اين مدارک نبودند ، بلکه به علت وجود يک سند تاريخی دیگر به نام پيشگويی کلدانی: Chaldean Oracles ”
محتوی قسمت های از پیشگویی کلدانی که به عنوان آخرين نوشته مقدس دوران باستان از آن ياد شده است مطابقت دارد با نظريه های فلسفی پلاتون. فيلسوف بيزانسی گمیستوس پلتون، اين سند را به زرتشت نسبت می دهد. تاثير نوشته های پلتوتن بر افکار انديشمندان قرن 15 زياد نبود، اما پلتون با سبت دادن پيشگويی کلدانی به زرتشت کنجکاوی و علاقه محققان اروپايی را به اين سند جلب کرد. از پلتون سی و هفت کتاب بجا مانده و او در سه نوشته خود ( کتاب قانون ، مقاله ای بنام آموزش زرتشت و پلاتون و در يک نقد از پيشگويی کلدان) به زرتشت اشاره کرده است.
پیشگویی کلدانی شامل 226 بخش است که در آنها الهيات، علم کهکشان در کلدان و مقوله روح. اين پيشگويی برای پيروان آن مقدس بوده و از قرار معلوم انجمنی نيز باين نام وجود داشته است. محقق آلمانی
Wilhelm Kroll در رساله دکترا خود (1972) به اهميت آتش در اين پيشگويی اشاره می کند و حتی بر اين عقيده است که پايه فلسفی اين پيشگويی کيش آتش و مبدا آن ايرانی است. اصل اين پيشگويی در دست نیست، اما قسمت های از آن در نوشته های Proklos
موجودند. همانطور که اشاره شد Plethon اين پيشگويی را تفسير کرد. او توضيح می دهد که آسمان از يک بخش نورانی و يک بخش تاريک تشکيل شده است و اگر روح خدمت خوبی به تن کرده باشد به بخش نورانی عزيمت می کند که اين تفسير با فلسفه افلاطون مطابقت دارد. افلاطون در کتاب های Timaios و Phaidon باين پديده اشاره کرده است. Plethon ادامه ميدهد که اصل اين پيشگويی در کلدان بوجود آمده و در همين مکان نيز زرتشت متولد شده است. بدين ترتيب پيشگويی کلدان نظريات زرتشت را بیان می کند و فيثاغورث در سفر آسيا از شاگردان زرتشت اين پيشگويی را فرا گرفته و آنرا در يونان منتشر نموده است. بدين ترتیب مقوله روح در فلسفه افلاطون از افکار زرتشت اقتباس شده است. در آخر Plethon اضافه می کند که فقط با آموزش زرتشت بشر بخوشبختی دست می یابد. آخرين چاپ از پيشگوِيی کلدان در سال 1992 توسط Bruno Lucentio در رم بنام Oracoli Caldaici انتشار يافت
———————————————————————————
سحر زرتشت
در سال 1998 دو جلد کتاب با عنوان „ افسون زرتشت “ ( Fasznation Zarathushtra) ذر هزار صفحه از مذهب شناس آلمانی میشائل استاسبرگ منتشر شد. نويسنده سنت پژوهشی در رابطه با زرتشت که بيشتر به چگونگی پیدايش اين دين می پردازد و یا زندگينامه زرتشت و کتاب اوستا بررسی می کند دنبال نکرده است. بلکه برای دین شناس آلمانی مهم تاثير افکار زرتشت بر محققان و فیلسوفان بيزانسی (اروپايی ) بود و همچنين درک اين محققان از زرتشت مبحث مورد بررسی نويسنده است. کتاب با فیلسوف بيزانسی Georgios Gemistas معروف به Plethon ( 135 – 1454 ) شروع و با Anquetil Duperron (1731- 1805) که برای اولين بار کتاب اوستا را در اروپا به زبان فرانسوی ترجمه کرد خاتمه می يابد. به طور مثال نويسنده اين پرسش را مطرح می کند که چرا ولتر دين زرتشت را بر يهوديت ترجيح داده است و چرا این فیلسوف از نام زرتشت برای تبليغ از ايده های خود استفاده کرد. همچنين چرا موتسارت در اپرای ” نی جادو ” از Sarastro که همان زرتشت است نام برده است و يا اينکه چرا نيچه زرتشت را با “ ستاره طلايی ” مقايسه کرد.
نويسنده اضافه می کند که محققان دوره رنسانس در اروپا و در بيزانس اطلاعات خود از زرتشت را از اسناد و مدارک دوران باستان که به زبان يونانی و يا به لاتين بودند بودند کسب می کردند. تاريخ نويس يونانی قرن 5 قبل از ميلاد Xanthos به سوروستر ( Zoroster ) اشاره کرد . اين اسم در زبان يونانی از تشکيل شده است، از ” آتش ” و ” ستاره ” و شايد به همين دليل پلوتارش ( Plutarsch )، تاريخ نويس يونانی قرن يک بعد از ميلاد ، از زرتشت به عنوان ستاره شناس نام برده است . اين منشاء اطلاعاتی پژوهشگران بیزانسی و اروپایی از زرتشت يونانی بود و نه ایرانی که افکار و درک پژوهشگران بيزانس و اروپا را تحت تاثير خود قرار داد و نه منشاء ايرانی از زرتشت. به این معنی که اين محققان زرتشت را تحت نام Zoroster می شناختند و نه با نام ايرانی آن Zarathushtra. در تمام دوره قرون وسطا اسناد و مدارک فراوانی در باره زرتشت در بيزانس وجود داشتند، اما شدت گرفتن تحقيقات پيرامون زرتشت در اوائل قرن 15 ميلادی به علت اين مدارک نبودند ، بلکه وجود يک سند تاريخی دیگر بنام پيشگويی کلدانی: “ The chaldean oracle ”
محتوی قسمت های از The chaldean oracle که بعنوان آخرين نوشته مقدس دوران باستان از آن ياد شده است مطابقت دارد با نظريه های فلسفی افلاطون. نويسنده مسيحی Anrobius ( قرن سوم بعد از میلاد) و فيلسوف يونانی Proklos ( قرن ۵ بعد از میلاد ) از آن بعنوان پيشگويی کلدانی ياد می کنند. فيلسوف بيزانسی Plethon اين سند را به زرتشت نسبت می دهد. تاثير نوشته های Plethon بر افکار انديشمندان قرن 15 زياد نبوده است، اما Plethon با نسبت دادن پيشگويی کلدانی به زرتشت کنجکاوی و علاقه محققان اروپايی را باين سند بر انگيخت. از Plethon سی و هفت کتاب بجا مانده است و او در سه نوشته خود ( کتاب قانون ، مقاله ای بنام آموزش زرتشت و افلاطون و در يک نقد از پيشگويی کلدان) به زرتشت اشاره کرده است.
پيشگويی کلدان در يک محيط فرهنگی که تحت تاثير افکارافلاطون قرار داشته به تحرير در آمده است. محققی بنام Michael Psellos ( قرن ۱۱) متن اين پيشگويی را جمع آوری نموده و بعقيده او نويسنده اين پيشگويی شخصی است بنام Julianos که در زمان امپراتور Trajan ( قرن ۲ بعد از میلاد ) از بابل به رم سفر کرده بود. Julianos به ساحر نيز شهرت یافته بود و طبق روايتی او قادر بوده در يک حالت خلسه با خدايان ارتباط بر قرار کند. اين پيشگويی شامل 226 بخش است که مجموعه ای از مباحثی در مورد الهيات، علم کهکشان در کلدان و مقوله روح. اين پيشگويی برای پيروان آن مقدس بوده و از قرار معلوم انجمنی نيز باين نام وجود داشته است. محقق آلمانی
Wilhelm Kroll در رساله دکترا خود (1972) به اهميت آتش در اين پيشگويی اشاره می کند و حتی بر اين عقيده است که پايه فلسفی اين پيشگويی کيش آتش و مبدا آن ايرانی است. اصل اين پيشگويی در دست نیست، اما قسمت های از آن در نوشته های Proklos
موجودند. همانطور که اشاره شد Plethon اين پيشگويی را تفسير کرد. او توضيح می دهد که آسمان از يک بخش نورانی و يک بخش تاريک تشکيل شده است و اگر روح خدمت خوبی به تن کرده باشد به بخش نورانی عزيمت می کند که اين تفسير با فلسفه افلاطون مطابقت دارد. افلاطون در کتاب های Timaios و Phaidon باين پديده اشاره کرده است. Plethon ادامه ميدهد که اصل اين پيشگويی در کلدان بوجود آمده و در همين مکان نيز زرتشت متولد شده است. بدين ترتيب پيشگويی کلدان نظريات زرتشت را بیان می کند و فيثاغورث در سفر آسيا از شاگردان زرتشت اين پيشگويی را فرا گرفته و آنرا در يونان منتشر نموده است. بدين ترتیب مقوله روح در فلسفه افلاطون از افکار زرتشت اقتباس شده است. در آخر Plethon اضافه می کند که فقط با آموزش زرتشت بشر بخوشبختی دست می یابد. آخرين چاپ از پيشگوِيی کلدان در سال 1992 توسط Bruno Lucentio در رم بنام Oracoli Caldaici انتشار يافت
Seiten: 1 2
.
Mittelalter[Bearbeiten | Quelltext bearbeiten]
Michael Psellos, ein byzantinischer Universalgelehrter des 11. Jahrhunderts, befasste sich intensiv mit den Orakeln. Dabei vermerkte er auch Übereinstimmungen und Unterschiede zwischen ihrem Weltbild und der christlichen Lehre. Die Grundlage seiner Kenntnis des Werks war der Kommentar des Proklos, den er aber möglicherweise nicht direkt benutzen konnte; vielleicht lagen ihm nur Auszüge und Zitate in einer spätantiken christlichen Gegenschrift vor.[26] Er erwähnte die Orakel in verschiedenen seiner Werke und verfasste drei Schriften, in denen er ausschließlich ihre Lehren behandelte. Diese drei Schriften sind erhalten. Es handelt sich um einen Kommentar (griechisch Exḗgēsis) zu den Orakeln, eine „Skizze“ (Hypotýpōsis) und eine „Darlegung“ (Ékthesis). Die Werke des Psellos sind wichtige Quellen für unsere Kenntnis der Chaldäischen Orakel; 42 Fragmente sind durch ihn überliefert. Eine weitere Quelle ist der „17. Brief“ des byzantinischen Gelehrten Michael Italikos (12. Jahrhundert), der sein Wissen über die Lehren der Orakel aus einer verlorenen Schrift bezog, die auch Psellos vorlag.
Im Spätmittelalter stellte der byzantinische Gelehrte Georgios Gemistos Plethon, der sich besonders für die religiöse Dimension des Platonismus interessierte, 36 der 42 Orakelsprüche, die er bei Psellos fand, zusammen (60 teils defekte Hexameter); die übrigen sechs, die er für unecht hielt, ließ er weg. Dabei nahm er erhebliche editorische Eingriffe in den Text vor. Außerdem verfasste er einen Kommentar und eine „kurze Erklärung der unklaren Aussagen in diesen Orakeln“. Als Urheber der Lehren betrachtete er Zarathustra, dessen Schüler sie aufgezeichnet hätten. Nach seiner Überzeugung wurden die Lehren Zarathustras von Platon übernommen und stimmten daher mit dem Platonismus überein. Die Orakelsprüche hielt er für das älteste überlieferte Dokument dieser Weisheitstradition, die er wiederbeleben wollte.[27] Im 15. Jahrhundert wurde seine Sammlung von Orakeltexten im Osmanischen Reich ins Arabische übersetzt.
Frühe Neuzeit[Bearbeiten | Quelltext bearbeiten]
Plethons Sammlung machte die Sprüche im 15. Jahrhundert auch im Westen bekannt. Der Humanist Marsilio Ficino († 1499) besaß eine Abschrift des Textes samt Plethons Kommentar. Giano Lascaris übersetzte die Orakel zwischen 1500 und 1503 ins Lateinische.[28] Die Erstausgabe des griechischen Textes erschien 1538 in Paris. Im folgenden Jahr wurde in Paris eine lateinische Übersetzung der Sprüche und des Kommentars Plethons gedruckt. Der Dichter François Habert (* um 1510; † um 1561) übertrug die Sprüche in französische Verse (Les divins oracles de Zoroastre, 1558 in Paris publiziert). Johannes Opsopoeus (1556–1596) veröffentlichte 1589 eine Ausgabe mit einer neuen lateinischen Übersetzung; er edierte auch die Kommentare des Psellos und Plethons.[29]
Im Westen wurde Plethons Ansicht über die Herkunft der Sprüche in der Renaissance zunächst kritiklos übernommen. Man glaubte, es handle sich um authentische Lehren Zarathustras. Gelehrte wie Marsilio Ficino, der päpstliche Bibliothekar Agostino Steuco († 1548) und Francesco Patrizi († 1597) erforschten die Orakel unter dieser Annahme.[30] Allgemein verbreitet war die Überzeugung, man habe es mit Zeugnissen ältester Weisheit zu tun, die sich zur Bekräftigung philosophischer Behauptungen und Beweisführungen eigneten. 1591 erschien Patrizis Werk Zoroaster et eius CCCXX oracula Chaldaica („Zarathustra und seine 320 chaldäischen Orakel“), die erste eigenständige neuzeitliche Sammlung chaldäischer Fragmente (Edition und lateinische Übersetzung). Patrizi entnahm die Stellen aus Werken von Proklos, Damaskios, Simplikios, Olympiodoros und Synesios. Damit vergrößerte er den Umfang der bekannten Fragmenttexte um mehr als das Fünffache. Seine Begeisterung für die Lehren des Pseudo-Zarathustra gehörte zu den Umständen, die ihn in Konflikt mit der Inquisition brachten. 1596 kam sein Werk Nova de universis philosophia, das zahlreiche Orakelzitate und im Anhang die Edition enthielt, auf den Index der verbotenen Bücher, alle in Rom auffindbaren Exemplare sollten vernichtet werden.[31] Dennoch blieb die Rezeption seiner Edition der Orakel außerordentlich breit, bis um die Mitte des 18. Jahrhunderts erschien fast in jedem Jahrzehnt eine Neuauflage. Im 17. Jahrhundert verwarfen jedoch bereits zahlreiche Gelehrte die Behauptung der Urheberschaft Zarathustras. Die Kritik an der traditionellen Zuschreibung setzte sich im 18. und 19. Jahrhundert zunehmend durch.[32] In der Theosophie des 19. und frühen 20. Jahrhunderts (Helena Petrovna Blavatsky, Annie Besant) hielt man jedoch an der Authentizität der pseudo-zarathustrischen Orakel fest.[33]
Ausgaben und Übersetzungen
ه ویکی پدیا خوش آمدید اکنون 6615648 صفحه داریم.
اوراکل کلدانی – Chaldean Oracles
پرش به ناوبریپرش به جستجوی
متون معنوی و فلسفی مورد استفاده فلاسفه نوافلاطونی
اوراکل های کلدانی مجموعه ای از متون معنوی و فلسفی که به طور گسترده توسط فیلسوفان نئوپلاطونی از قرن 3 تا 6 میلادی استفاده می شود. در حالی که متن اصلی از بین رفته است ، اما به صورت تکه هایی متشکل از نقل قول ها و تفسیرهای نویسندگان نئوپلاطونی باقی مانده است. آنها احتمالاً در ابتدا یک شعر رمزآلود را تشکیل داده اند که ممکن است بخشی از آن توسط فرزندانش در قرن 2 م از طریق ترنس ، یا به احتمال زیاد ، از طریق ترنس دریافت شده باشد. نئوپلاطونیستهای بعدی ، مانند Iamblichus و Proclus ، آنها را بسیار عالی ارزیابی کردند. قرن 4 “جولیان مرتد ” (جولیان امپراطور) (با جولیان کلدانی یا جولیان Theorgist اشتباه گرفته نشود) در سرود خود به مگنا ماتر پیشنهاد می کند که وی آغازگر خدای هفت اشعه ، و از تعالیم آن تبحر داشت. وقتی پدران کلیسای مسیحی یا دیگر نویسندگان اواخر دوران باستان اعتبار “کلدانی ها” را می دانند ، احتمالاً آنها به این سنت اشاره می کنند.
تجزیه و تحلیل Oracles کلدانی الهام بخش آموزه های معاصر عرفانی است: نشأت گرفته از آتش اول از پدر بزرگ استعلایی آغاز می شود ، که از او عقل دوم ، دمورژ کیهان و همچنین خودش را درک می کند. در درون عقل اول ، یک قدرت زن ، منصوب هکات ، مانند سوفیا ، واسطه جهانی روح است. در پایه و اساس همه وجود ماده وجود دارد، ساخته شده توسط Demiurgic Intellect. مسئله ای که از بالاترین خدای (پدر اول / عقل) دورتر است پوسته ای متراکم در نظر گرفته می شد که روح روشن باید از آن بیرون بیاید و لباس های بدن خود را بریزد. ترکیبی از رفتار زاهدانه و مناسک صحیح برای رهایی روح از محدودیت مواد و محدودیت ها و دفاع از آن در برابر قدرت های اهریمنی که در برخی از قلمروهای بین خدایان و انسانها در کمین است ، توصیه می شود.
محتویات
1 منبع
2 اهمیت اوراکل
3 متافیزیک اوراکل
4 وضعیت متن
5 یادداشت
6 منبع
7 پیوندهای خارجی
منبع
منشأ دقیق منشورهای کلدانی ناشناخته است ، اما معمولاً به جولیان دین شناس و / یا پدرش جولیان کلدانی نسبت داده می شود. “کلده ” اصطلاحی است که یونانیان قرن 4 و بعداً برای بابل از آن استفاده کردند. این روشی است که آنها به نویسه آشوری نام Kaldū ، که منطقه ای واقع در جنوب شرقی بابل به سمت ساحل خلیج فارس بود ، برگردانده اند. مشخص نیست که آیا جولیان کلدانی واقعاً از نژاد شرقی بوده است یا اصطلاح “کلدانی” در زمان خود به معنای “جادوگر” یا مجری هنرهای مرموز بوده است.
پسرش ، جولیان قانونگذار ، در طول کارزار مارکوس اورلیوس علیه کوادی در ارتش روم خدمت کرد. جولیان ادعا کرد با ایجاد طوفان باران اردوگاه روم را از خشکسالی شدید نجات داده است. حداقل چهار گروه مذهبی دیگر نیز اعتبار این طوفان باران را ادعا کردند. اوضاع و احوال پیرامون نوشتن اوراكل نیز مرموز است ، و محتمل ترین توضیح این است كه جولیان آنها را پس از ایجاد نوعی ترنس به زبان آورد و منجر به این باور شد كه آنها توسط خدایان به جولیان تحویل داده شده اند. هیچ سند اصلی حاوی اوراكل ها تا به امروز باقی نمانده است و آنچه از متن می دانیم از قطعات و نقل قول های فلاسفه متأخر نوافلاطونی و همچنین فلاسفه مسیحی تحت تأثیر افكار افلاطونی بازسازی شده است. نوافلاطونیان از جمله Porphyry ، Iamblichus و Proclus تفسیرهای گسترده ای درباره Oracles نوشتند که اکنون گم شده اند. گسترده ترین تفسیر برجای مانده توسط فیلسوف مسیحی مایکل پسلوس در قرن یازدهم نوشته شده است. کارهای Psellus ابزاری مهم برای تفسیر گزیده های مقدماتی و پراکنده تر از اوراکل بوده است.
این که آیا توسط جولیان ساخته شده است یا نه ، یا اینکه جولیان آنها را از نسخه های اصلی کلدانی جمع کرده است ، خطابه ها عمدتا محصول هلنیستی (و دقیق تر اسکندریه ) هم گرایی همانطور که در قابلمه ذوب فرهنگی که اسکندریه بود انجام می شود و به عنوان تجسم بسیاری از ویژگیهای اصلی به آنها اعتبار داده می شود “فلسفه کلدانی”. آنها در سراسر دوران باستان باستان و توسط پیروان بعدی نوافلاطونی بیشترین احترام را داشتند ، گرچه غالباً با آگوستین کرگدن مخالفت می کردند. برخی از آموزه های مندرج در آن را به زرتشت .
اهمیت اوراکل
نسبت داده اند ، اوراکلدهای کلدانی توسط بسیاری از فلاسفه متأخر نوافلاطونی بعنوان یک متن اصلی در نظر گرفته شده اند ، از نظر اهمیت تقریباً برابر با تیمائوس افلاطون . این امر باعث شده است تا برخی از محققان ، با كامونت كامونت ، اوراكلز را “كتاب كتاب نوافلاطونیان” اعلام كنند.
جوهر تمدن یونانی تلفیق بود یک هسته اصلی هلنی از اعتقادات مذهبی و سازمان اجتماعی با فرهنگهای ایرانی-بابلی (“کلدانی “) ، اسرائیلی و مصری ، از جمله آیین های مرموز و پرشور و سنت های خردمندانه آنها. متفکران هلنیستی اسطوره شناسی و فرقه های و نیز سخنان شفاهی بیگانه و ادبیات آغازین را فلسفی کردند. فلسفه ای که از این دو حوزه سرچشمه می گرفت یا به سادگی به آنها نسبت داده می شد ، به منزله داشتن دانش منتقل شده از قدیمی ترین سنت های حکمت قلمداد می شد.
در مصر ، تلاش برای فلسفه پردازی و سنتز محتوای مذهبی باستان منجر به بخشی از نوشته هایی شد که به طور متعارف به هرمس تریزمیستوس نسبت داده می شد. اوراکلس کلدانی تلاشی موازی است ، در مقیاس کوچکتر ، برای فلسفه حکمت کلدئا. با این حال ، به جای نوشته های منثوری که از مصر بیرون آمد ، منشورهای کلدانی از قطعات یک شعر رمز و راز منشأ گرفته اند ، که به طور کامل حفظ نشده است. بیشترین بخشهای شناخته شده این شعر را می توان در کتابهای بعدی افلاطون فیلسوفان یافت ، که از زمان پورفیری و احتمالاً مربوط به پلوتینوس ، این اوراکل ها را در بالاترین تخمین برگزار کرد. Iamblichus از سوریه اغلب به اوراکل ها مراجعه می کرد و عقاید آنها را با ایده های خود عجین می کرد.
متافیزیک اوراکلها
طرح متافیزیکی اوراکلس کلدایی با خدایی کاملاً متعالی به نام پدر آغاز می شود ، که با او در قدرت زندگی می کند ، یک اصل تولیدی که بنظر می رسد عقل از آن پیش می رود. این عقل وظیفه ای دوگانه دارد ، تدبر در اشکال قلمرو صرفاً فکری پدر و ساخت و اداره قلمرو مادی. در این ظرفیت اخیر ، Intel Demiurge است.
همچنین اوراکل سدی بین قلمرو روشنفکری و مادی است که به عنوان هکات مجسم شده است. در مقام مانع یا به عبارت بهتر “غشای” ، هکات دو “آتش” ، یعنی آتش کاملاً فکری پدر و آتش مادی را که کیهان از آن ایجاد می شود ، از هم جدا می کند و واسطه نفوذ الهی در سطح پایین است قلمرو
از هکات World-Soul مشتق شده است ، که به نوبه خود طبیعت ، فرماندار قلمرو زیر ماه است. از طبیعت سرنوشت گرفته شده است ، که قادر است قسمت پایین روح انسان را به بردگی بکشد. بنابراین هدف وجود این است که روح پایین هر گونه تماس با طبیعت و سرنوشت را با گذران زندگی با ریاضت و تفکر پاک کند. رستگاری با صعود از طریق کره های سیاره ای حاصل می شود ، که طی آن روح جنبه های مختلف روح پایین خود را از بین می برد و به عقل ناب تبدیل می شود.
در زیر دنیای سه گانه قابل فهم پدر ، مگنا ماتر یا هکات و عقل سه جهان نزولی امپراتوری ، اثیری و عناصر بعدی قرار دارند. دومین عقول دیمورژیک قدرت الهی را در جهان امپریایی نشان می دهد ، عقلی سوم نشان دهنده قدرت الهی در جهان اثیری است. یک جهان ابتدایی تحت کنترل یا گل آتش قرار دارد.
Oracles کلدانی اولین بار توسط توماس استنلی در سال 1662 به انگلیسی ترجمه شد ، و توسط توماس تیلور در 1797 و پس از آن آیزاک پرستون کوری در 1832 رواج یافت. آنها در نوزدهم- قرن سنت غیبی نظم هرمتیک طلوع طلایی و ترجمه تیلور در نسخه ای توسط ویلیام وین وستکات در سال 1895 منتشر شد ، تحت عنوان “سخنرانان کلدایی زرتشت” به عنوان بخشی از سریال “Collectanea Hermetica” طلوع طلایی.
وضعیت متن
شعر اصلی به هیچ وجه به هم پیوسته به ما نرسیده است و از طریق نقل قول در آثار نوافلاطونیان ، به ویژه داماسیوس .
شناخته شده است ویلهلم کرول نسخه ای را منتشر کرد ، De oraculis Chadaicis در سال 1894 همه قطعات شناخته شده را به ترتیب موضوع با ترجمه لاتین تنظیم کرد ، و این اساس بیشتر کارهای علمی بعدی است ، از جمله مطالعه هانس لوئی (1956) ، یک نسخه یونانی-فرانسوی از اوراكل ها توسط ادوارد دس مكان در سال 1971 و نسخه استاندارد (البته نه چندان مهم) در حال حاضر به زبان يوناني و انگليسي توسط روت ماجرسيك در سال 1989. هيچ يك از اينها تصور نمي شود كه بازسازي شعر اصلي باشد بلكه به تركيب قطعات باقي مانده است.
خلاصه های شعر (و “اوراکل آشوری” مربوط به آن ، که از جاهای دیگر مشخص نیست) توسط مایکل پسلوس ساخته شده است ، و تلاش شده است که قطعات باقی مانده مطابق با این خلاصه ها: ترجمه Westcott (در بالا) نمونه ای از چنین تلاشی است. این بازسازی ها معمولاً دارای ارزش علمی نیستند ، اما گاهی اوقات در استفاده از تئوسوفی یا غیبی ظاهر می شوند.
یادداشت ها
منابع
Des Places، Édouard، Oracles chaldaïques، 3rd edn. اصلاح شده و تصحیح شده توسط A. Segonds ، پاریس 1996 (متن یونانی ، رو به ترجمه فرانسوی ؛ مقدمه و یادداشت ها ؛ همچنین شامل نسخه هایی از آثار Psellos در مورد سخنان کلدایی است).
Dillon، JM افلاطونیان میانه. ایتاکا: انتشارات دانشگاه کرنل 1977.
Fernández Fernández، Álvaro، La teúrgia de los Oráculos Caldeos: cuestiones de léxico y de contexto histórico . پایان نامه دکترا ، به کارگردانی خوزه لوئیز کالوو مارتینز. Granada: Universidad de Granada، 2011.
جانستون ، سارا ایلز. حکات سوتیرا: بررسی نقش های حکات در اوراکل کلدانی و ادبیات مرتبط. آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد ، 1990.
لوی ، هانس. کلاهه های مقدس و مذهبی: جادوی عرفانی و افلاطونی در امپراتوری روم بعد ، چاپ سوم. اصلاح شده توسط میشل تاردیو. Paris: Institut des Études Augustiniennes ، 2011 (2nd edn. 1978؛ 1st edn. 1956).
Seng، H.، Un livre sacré de l’Antiquité tardive: les Oracles chaldaïques. Bibliothèque de l’École des Hautes Études، Science Religieuses 170. Turnhout: Brepols، 2016، ISBN978-2-503-56518-7
لینک های خارجی
مجموعه از اوراکلس کلدانی ، جمع آوری و ترجمه شده توسط توماس تیلور (نئوپلاطونیست)
پژواک از گنوز: اوراکلس Chald ، توسط GRS مید
سخنرانان Chaldæan زرتشت ، ویرایش و بازبینی شده توسط Sapere Aude. ویلیام وین وستکات ، با مقدمه ای از LO پرسی بولاک ، (1895)
فرناندز فرناندز ، varlvaro (2013) ، «En búsqueda del paraíso caldaico »، ‘Ilu: revista de ciencias de las religiones، 18: p. 57–94.
Fernández Fernández، varlvaro (2015)، «La ἴυγξ mediadora: ornitología، magia amorosa، mitología y teología caldaico-neoplatónica» ، Cuadernos de Filología Clásica. Estudios griegos e indoeuropeos ، 25: ص. 2Wikipedia site:fa.wikide2.com
————————————————————-
In ihrem Studium der traditionellen islamischen Berichte über die frühe Eroberung verschiedener Städte – Damaskus und Cäsarea in Syrien, Babilyn/al-Fusat und Alexandria in Ägypten, Tustar in Khuzistan und Cordoba in Spanien – finden die Gelehrten Albrecht Noth und Lawrence Conrad ein verdächtiges Muster, bei dem die Städte “genau in der gleichen Art und Weise” gefallen sind. Es gibt einen “Verräter,… weist auf eine schwache Stelle in der Stadtbefestigung zu den muslimischen Belagerer; eine Feier in der Stadt, die die Aufmerksamkeit der Belagerten umlenkt; dann ein paar Angriffstruppen, die die Mauern skalieren,… ein Schrei von Allahu akbar!… von den Angriffstruppen als Zeichen, dass sie die Stadt betreten; die Öffnung eines der Tore von innen sind sie, und die ganze Geschichte
دو فرهنگ متفاوت : فرهنگ جشن و شادی ایرانی و فرهنگ عزاداری شیعه ی
در سال 1989 شادروان احسان یارشاطر ( بنیانگذار دانشنامه ایرانیکا) در یک گفتمان رادیویی شرکت کرد و به پرسش های شنوندگان دررابطه با تاریخ و با فرهنگ ایران پاسخ داد. یکی از شنوندگان این پرسش را مطرح کزد (1)
„بیشترین ضرر و عقب ماندگی ایران مربوط به کدام دوران بوده، حمله اعراب، حمله ترکان یا حمله مغول؟”
و پاسخ یارشاطر:
„“مهمترین صدمه ای که از لحاظ پیشرفت فرهنگی به ما خورده، صفویه به ما زدند. برای اینکه مردم را به زور شیعه کردند. این مذهب یک محدودیت هایی در آزادی فکری و اینها پیش آورد و در نتیجه فرهنگ ایران شروع به انحطاط کرد”.
یکی از این انحطاط های فرهنگ ایران، بعد از به قدرت رسیدن صفویان، از بین رفتن و یا نادیده گرفتن آئین ها و جشن های باستانی ایرانیان بود. صفویان مراسم عزاداری در ماتم امامان شیعه را جایگزین جشن های ایرانی کردند.
از دوران صفویه به بعد عزاداری در ميان ایرانیان به عنوان يک سنّت معمول و رايج شد
اما ایرانیان، حتا بعد از آغاز جکمفرمایی اعراب در ایران، جشن های باستانی مهرگان و نوروز را برگزار می کردند. اما جالبی این جشن ها این بود که عرب ها نیز همراه با ایرانیان نوروز و مهرگان را جشن می گرفتند.
یولیوس ولهاوزن ( 1844 – 1918) ،شرق- و اسلام شناس المانی، به این رخداد در کتاب “ امپراتوری اعراب و سقوط آن“ اشاره می کند:
“اعراب خودشان را تطبیق داده بودند و این احساس را داشتند که مانند بومی ها هستند، همانند خراسانی ها. آنها مثل ایرانی ها شلوار می پوشیدند، شراب می نوشیدند، نوروز و مهرگان را جشن می گرفتند ” (2)
The Arabs grew accustomed to being Khurasanites ; in the common province they felt at one with the people of the country. They wore trousers like the Iranians, drank wine, celebrated the festivals of New Year and Mihrigan, and the prominent ones among them assumed the airs of the Marzbans.
————————————————————————————————————
دو فرهنگ متفاوت : فرهنگ جشن و شادی ایرانی و فرهنگ عزاداری شیعه ی
در سال 1989 شادروان احسان یارشاطر ( بنیانگذار دانشنامه ایرانیکا)در یک گفتمان رادیویی شرکت کرد و به پرسش های شنوندگان درباره تاریخ و فرهنگ ایران پاسخ داد. یکی از شنوندگان این پرسش را مطرح کزد (1 )
“بیشترین ضرر و عقب ماندگی ایران مربوط به کدام دوران بوده، حمله اعراب، حمله ترکان یا حمله مغول؟”
و پاسخ یارشاطر:
„”مهمترین صدمه ای که از لحاظ پیشرفت فرهنگی به ما خورده، صفویه به ما زدند. برای اینکه مردم را به زور شیعه کردند. این مذهب یک محدودیت هایی در آزادی فکری و اینها پیش آورد و در نتیجه فرهنگ ایران شروع به انحطاط کرد”.
یکی از این انحطاط های فرهنگ ایران، بعد از به قدرت رسیدن صفویان، از بین رفتن و یا نادیده گرفتن آئین ها و جشن های باستانی ایرانیان بود. صفویان مراسم عزاداری در ماتم امامانشان را جایگزین جشن های ایرانی کردند
عزاداری شيعيان در ماتم و عزای امامانشان، بخصوصً در عزای حسين ابن علی
از دوران صفویه به بعد عزاداری در ميان ایرانیان به عنوان يک سنّت رايج شد
اما ایرانیان، حتا بعد از آغاز جکمفرمایی اعراب در ایران، جشن های باستانی مهرگان و نوروز را برگزار می کردند. اما جالبی این جشن ها این بود که عرب ها نیز همراه با ایرانیان نوروز و مهرگان را جشن می گرفتند.
یولیوس ولهازن ،شرق و اسلام شناس المانی قرن گذشته، به این رخداد در کتاب ” امپراتوری اعراب و سقوط آن” اشاره می کند:
اعراب ( در خراسان ) ” مانند ایرانیان شلوار می پوشیدند، مهرگان و نوروز را جشن می گرفتند و شراب می نوشیدند.” (2)
https://www.radiofarda.com/a/f10_ehsan_yarshater_anwers_questions_part_two/2236274.html
———————————————————
دو فرهنگ متفاوت : فرهنگ جشن و شادی ایرانی و فرهنگ شیون و گریه شیعه ی
احسان یارشاطر، ایران شناس ، در یک برنامه رادیویی ( سال 1989 ) به پرسش های شنوندگان پاسخ داد. یکی از شنوندگان این پرسش را مطرح کرد:
“بیشترین ضرر و عقب ماندگی ایران مربوط به کدام دوران بوده، حمله اعراب، حمله ترکان یا حمله مغول؟”
و پاسخ یارشاطر:
„”مهمترین صدمه ای که از لحاظ پیشرفت فرهنگی به ما خورده، صفویه به ما زدند. برای اینکه مردم را به زور شیعه کردند. این مذهب یک محدودیت هایی در آزادی فکری و اینها پیش آورد و در نتیجه فرهنگ ایران شروع به انحطاط کرد”
یکی از این انحطاط های فرهنگ ایران، بعد از به قدرت رسیدن صفویان، از بین رفتن و یا نادیده گرفتن آئین ها و جشن های باستانی ایرانیان بود. شیعیان صفویه مراسم عزاداری و گریه را جایگزین جشن ها کردند.
ایرانیان حتا بعد از به قدرت رسیدن اعراب در ایران هم جشن های باستانی مهرگان و نوروز را برگزار می کردند، اما با قدرت رسیدن شیعیان صفویه بر ایران مراسم عزاداری و گریه جایگزین جشن ها شدند.
دو فرهنگ متفاوت : فرهنگ جشن و شادی ایرانی و فرهنگ شیون و گریه شیعه ی
احسان یارشاطر، ایران شناس معروف ایران، در یک برنامه رادیویی ( سال 1989 ) شرکت کرد و به پرسش های شنودگان پاسخ داد. یکی از شنوندگان این پرسش را مطرح کرد:
“یشترین ضرر و عقب ماندگی ایران مربوط به کدام دوران بوده، حمله اعراب، حمله ترکان یا حمله مغول؟”
و پاسخ یارشاطر:
“مهمترین صدمه ای که از لحاظ پیشرفت فرهنگی به ما خورده، صفویه به ما زدند. برای اینکه مردم را به زور شیعه کردند. این مذهب یک محدودیت هایی در آزادی فکری و اینها پیش آورد و در نتیجه فرهنگ ایران شروع به انحطاط کرد.”
is dated Y.E. 20 ( = A.H. 31/651).^’* The earliest coins with Arabic legends are from Merv, dated A.H. 31, i.e., the same year. The legend is jayyid (= “good”), as on the Arab-Byzantine coins, and we consider that, here as there, it indicated less that the currency was suitable for market use tha that confirmation to this effect by the Arab ruler was required. During th decade from Y.E. 20-31, i.e., A.H. 31/651 to A.H. 42/662, the religious legend bism Allah, in Arabic, appears on Arab-Sassanian coins struck at various
mints all over the former Sassanian realm. It provides evidence for Arab control of a political entity still recognizably Sassanian in appearance. But no ruler’s or governor’s name appears on the coins until the early 40s/660s. Coins issued by three different governors^^ appear in A.H. 41/ 661-62; coins bearing Mu’^awiyah’s name, in A.H. 44/664-65, three years after his final accession to the caliphate. Later, ‘Abd al-Malik’s name appears, and the coins continue to bear the caliph’s or a governor’s name down to 83 A.H., near the end of ‘Abd al-Mahk’s reign. From a historical point of view, the interesting aspect of the coins of this period is their silence regarding the pre-Sufyanid rulers; and the two
dates, A.H. 31/651 for the first dated Arab-Sassanian coins, and A.H. 41/661 for the earliest coin bearing any Arab ruler’s name, provide a pair of chronological parentheses marking the Sufyanid-‘^Alid struggle for the ascendancy. As far as numismatics can tell the story, it was Mu’^awiyah who, while still governor of Syria, conquered the Sassanian realm. In this
connection, the occurrence of pre-Mohammedan (Arab-Byzantine) coins of
types a) and b), bearing Pehlevi legends, is of interest. Grierson considers
that the legends on these coins limit their possible provenance—i.e., that
they were “evidently struck in Persia with Pehlevi inscriptions,
another possibility is that this was a Damascene issue (of Mu’^awiyah),
intended to be circulated in areas once under Sassanian control and now in
36
„Mark, the writer, chose the written
medium, not to recapitulate oral messages, but to transform them.
The question, indeed, is not whether the traditions can be moulded to make sense, but whether they are demonstrably historical.“
The earliest occidental studies of Sayf’s materials—especially those
dating from the turn of the 19th century and undertaken by such
pioneers of the field as Wellhausen, de Goeje, Caetani, and Brockelmann—emerged from an attempt to discern the sources used by the
Sunnī historian Ṭabarī, the doyen of classical Islamic historical writing. The prognoses of these scholars concerning the remains of the
Sayfian corpus redacted by Ṭabarī were surprisingly unanimous in
their devaluation of Sayf’s materials as devoid of historical value. Generally speaking, they regarded the Sayfian corpus as a body of materials characterized by fantastic scenarios and implausible events that
strained credulity and lacked any basis in historical reality. Dismissing Sayf as undeserving of any role in the repertoire of the modern
historian and as an unreliable source for historical information, they
regarded much of his material as merely tendentious, invented fictions
laced with heavily ideological overtones
————————————————————————
A little later, Muir passes an even more damning judgement on traditions, while written records would have fixed „the terms in which the evidence was given; whereas tradition purely oral is affected by the character and habits, the associations and the prejudices, of each witness in the chain of repetition. No precaution could hinder the commingling in oral tradition of mistaken or fabricated matter with what at the first may have been trustworthy evidence. The floodgates of error, exaggeration, and fiction were thrown open;
——————————–
Es gibt so viele Erinnerung wie Menschen und jede Kollektivität , die darüber gestülp wird, ist m.E. a priori Ideologie oder Mythos. Keine Ideologie und nkein Mythos ist dagegen jene Erinnerung, die durch die Düse der historischen Kritik gelaufen ist
-
Gefällt mir
- Antworten
- 1 Min.
obedience of pagans and the stupor and silence of Christians, he did with them as he wished.
For also these Arabs to whom at this time God has given control over the world, as you know, they are [also here] with us. Not only are they no enemy to Christianity, but they are even
praisers of our faith, honorers of our Lord’s priests and holy ones, and supporters of churches and monasteries. Indeed, how
did your people of Mrwnyʼ abandon their faith on pretext of [the Arabs’]? And this when, as even the people of Mrwnyʼ say, the Arabs did not force them to abandon their faith but only told them to abandon half of their possessions and to hold on to their faith. But they abandoned their faith, which is eternal, and held on to half of their possessions, which are ephemeral. The faith that all peoples have always bought with the peril of their lives and through which they inherit eternal life, your people of Mrwnyʼ did not even buy with half of their possessions. . .
As our investigations in this chapter demonstrate, the
information provided by Sayf on the conditions prevailing in Iran during this period are, in fact, so detailed that it is incredible that scholarship has dismissed them for as long as it did—all the more remarkable, given the paucity of our information for this crucial period of history.
Arab conquest of Iraq
1- The battle of Ubullah – 634
2 – The battle of Dhāt al-Salāsil – 629?
3 – The battle of Madhār – 633
4 – The battle of Walajah – 633
5 – The battle of Ullays – 12 Hjri
6 – The battle of Maqr
7 – The battle of Veh Ardashīr – 643
8 – The battle of Anbār
9 – The battle ofʾAyn Tamr
10 – The battle of Firād
11 – The battle of Namāriq
12 – The battle of Kaskar
13 – The battle of Bridge
14 – The battle of Buwayb (near Kūfa)
Arab conquest of Iran
The conquest of Ctesiphon (تصرف تیسفون)
1 – The battle of Qādisiya
2 – The battle of Jalūlā-
3 – The conquest of Khuzistān ( تصرف خوزستان)
4 -The battle of Nihāvand
5 – The battle of Isfahān
6 – The battle of Wāj Rūdh
7 – The conquest of Rayy (تصرف ری)
8 -The conquest of Gurgān and Ṭabaristān (تصرف گرگان و طبرستان)
9 – The conquest of Khurāsān ( تصرف خراسان)
10 -The conquest of Azarbāyjān (تصرف آدربایجان)
If the Prophet was alive during the early conquest of Iraq, moreover, how are we to perceive the nature of the ridda[1644] as wars of apostasy. Since the early conquest of Iraq occurred in the period 628–632 CE while the Prophet was presumably alive, and for at least two years of which Abū Bakr was not caliph, then the ridda wars will acquire a very different meaning indeed. For, in this case, these wars would have taken place, not as the tradition would have us believe, after the death of the Prophet, as wars of apostasy, but during the lifetime of the Prophet. This would probably mean in turn that, contrary to what the tradition would have us believe, ridda had very little Islamic purport, a view articulated by Ferdowsī in his epic. Were the ridda a series of wars which were Islamicized postfacto, when the early traditionalist superimposed a hijra and a caliphal dating on these?
هگل و دولت هخامنشیان
„نام کوروش بزرگ چه اندیشه ای را در شما بیدار می کند؟“:
هرگاه من به نام کوروش برخورد می کنم و یا دولت هخامنشیان را به حاطر می آورم نظریات هگل در رابطه با ایران باستان در من بیدار می شود. با اینکه می دانم خوانندگان با نظریه هگل آشنا هستند، دو باره، به علت با اهمیت بودن آن، به گفته فیلسوف اشاره می کنم : هگل تمدن یک کشور را ارتباط می دهد به حکمرانان آن و جستجو می کند سرمنشأ دولت را. به عقیده هگل امپراتوری هخامنشیان سرمنشأ اولین دولت در تاریخ بود و ادامه می دهد: “ با امپراتوری ایران باستان ما وارد روابط تاریخ می شویم. ایرانیان اولین ملت تاریخی هستند، ایران اولین امپراتوری بود که سپری شده“.
With the Persian Empire we first enter on continuous History. The Persians are the first Historical People; Persia was the first Empire that passed away. ( Hegel)
هگل در درس نظری “ فلسفه تاریخ“ (در دانشگاه برلین ) ذهن و یا تفکر در چین، در هندوستان و در ایران باستان را بررسی و با یک دیگر مفایسه می کند. به نقل از فیلسوف ذهن در دولت ایران باستان بيدار و تکامل داشت، اما در دولت های چين و هندوستان تفکر در خواب بود و پيشرفتی نداشت. هگل اضافه می کند: با وجود اینکه ذهن در ايران بيدار بود و تکامل داشت اين اولين امپراتوری جهان در فرهنگ اعراب مسلمان حل شد ، اما اگر چه ذهن و یا تفکر در هند و در چين در خواب بود اين دو کشور فرهنگ، مذهب، زبان و مليت خود را حفظ کردند. هگل در يک جمله شاعرانه اين رویداد را چنين توجیه می کند : “ يک کوه (ثابت) هيچ برتری و مزيتی بر يک گل خوشبو که برگ های خود از دست می دهد و پژمرده می شود ندارد ” در اين نقل قول برای هگل هند و چين کوه های ثابتی هستند و ايران باستان
Arab-Sassanian coins with Abd al-Malik’s name and title Commander of the Faithful’ in Pehlevi are by no means common, and those with his own and his father’s name are still rarer. The latter emanate from the mint of Merv, year 75. His other mints are Ardashir – Khurra, year 73 , and Darabjierd, year 60 and 65. There is a very doubtful instance of the Bishapur mint. Alle his dates are in terms of the Hijra era, with the exception of those on the Darabjird coins, which must be according to the Yezdigird era, i-e- A.H 72 and 77
whether this omission was deliberate, or whether he was unaware of the profound religious changes sweeping palestine, but we do know that his portrayal was typical of other Christian travellers in the eighth and ninth centuries, and contrasts sharply with the accounts of Islamic travellers and historians of the time
سکه شناس ایرانی ملک ایرج مشیری در سال 1982 یک سکه عرب – ساسانی از سال 681 را به نمایش می گذارد و ادعا می کند که این سکه به خلیفه یزید بن معاویه (خلافت: 680 تا 683 ) تعلق دارد
این سکه را منتشر کرد ( https://www.islamic-awareness.org ) سایت اسلام شناسی
سکه یزید
در پشت سکه آتشکده زرتشت و سال ضرب سکه ( سال یک) مشاهده می شود و همچنین این حروف هم YZYT ضرب ضرب شده اند که به عقیده نویسنده سایت نام یزید است (Of Yazid )
Reverse field: Typical Arab-Sassanian fire-altar with attendants. The Middle Persian legend on the far left says: ŠNT ’YWK (“Year one”). On the far right it reads: Y YZYT (“Of Yazīd”).
نویسنده سایت ادامه می دهد که “سال یک” متعلق به شاهان ساسانی است که سال تاجگذاری را نشان می دهد ( اینجا سال . یک تاجگذاری) و اعراب از سال تقویمی استفاده می کردند که قدیمی ترین آن سال 20 یزدگردی است با این وجود نویسنده معتقد است که ضرب “سال ” بر پشت این سکه عرب – ساسانی بی سابقه است
The dating “Year one of Yazīd” belongs to Sassanian system; the “Year one” being the first year of the current reign. The early Arab-Sassanian coins usually have dates from Yazdgird or post-Yazdgird era, the date is a figure 20 or higher.
On the Sassanian and Arab-Sassanian coins, the date is represented by a number corresponding to the year of the reign or the era used. However, the word “sanat” (“year”) makes its appearance as a date prefix. The use of the ideogram “ŠNT” (“year”) in this coin is unprecedented in Arab-Sassanian coinage
http://windowsbulletin.com/de/fixing-microsoft-windows-not-responding-error/
http://windowsbulletin.com/de/fixing-microsoft-windows-not-responding-error/
“ تاریخ نویس فقط باید نشان دهد که ” در واقع گذشته چگونه بود „
.“ the task of the historian is ” simply to show how it really was
( لئوپولد فون رانكه – Leopold von Ranke – تاریخ نویس آلمانی , 1886 – 1795 )
Historicization
) به این معنی است که زمان به عنوان تغییر جدی گرفته شود
Fakten selbst ein diskursives Produkt, bei dem sich – beispielsweise ausgehend von
Beobachtungen – mehrere Subjekte darauf geeinigt haben, dass etwas Bestimmtes
der Fall ist. „Die Welt ist alles, was der Fall ist“237 bemerkt Ludwig Wittgenstein
in der Eröffnung des Tractatus logico-philosophicus
In 636 CE at the Battle of Qadisiyya the Sasanians under the leadership of Rustam were defeated and the capital, Ctesiphon, fell to the Arab Muslims ( 1)
دریایی برای تایید نظریه خود به تاریخ سبئوس (Sebeos ) ارجاع می دهد (2 )
اما سبئوس، منبع خبری دریایی، نه اشاره ای به قادسیه کرده است و نه از اعراب مسلمان نام برده است، سبئوس به ارتش اسماعیل اشاره کرده و نه به اعراب مسلمان :
Then the army of Ismael, which had gathered in the regions of the east, went and besieged Ctesiphon
اعراب در دوران قبل از اسلام نیز اسماعیلی ها نامیده می شدند و جنگی که سبئوس به آن اشاره کرده در محل حیره بوده و نه در قادسیه.
the village called Hert,ichan
سبئوس از جنگ نهاوند نیر نام نبرده، بلکه اشاره به جنگ در سرزمین مادها کرده.
به نقل از سبئوس این جنگ در نخستین سال پادشاهی پادشاه کنستانتین و دهمین سال پادشاهی یزدگرد سوم، یعنی در سال 642 میلادی، اتفاق افتاده است. تعداد سپاهیان ایران شصت هزار نفر بود و سپاه عرب چهل هزار تن و جنگ در سرزمین مادها اتفاق افتاد. این جنگ سه روز ادامه داشت. هر دو طرف بسیار کشته دادند تا آنکه به ایرانیان خبر رسید که سپاهی به یاری عرب ها می آید. آنها با شنیدن این خبر شبانه گریختند و رفتند. صبح بعد، عرب ها حمله کردند اما در پادگان ایرانیان کسی را نیافتند. پس به هر سو تاختند، اسیر و غنیمت گرفتند و تعداد 22 قلعه را تصرف کردند
It happended in the first year of Constans king of the Greeks, and in the tenth year of Yazkert king of the Persians, that the Persian army of 60,000 fully armed man asembled to oppose Ismael. The Ismaelites put in the field against them 40,000 armed with swords. and they joind battle with each other in the province of Media. For three days the battle continued, while the infantry of both sides diminished. Suddenly the Persian army was informed that an army had come to the support of the Ismaelites. The Persian troops fled from their camp all through the night ( 3)
سبئوس از 60000 سپاهی ایران نام برده، اما بعید به نظر می رسد که ایرانیان می توانستند بعد از شکست های متوالی در جنگ ها با بیزانس در سال های 622 ( در ارمنستان )، 627 ( در نینوا ) و نابودی ارتش ساسانیان و بعد از شکست دیگر در قادیسه ( 636) دوباره در نهاوند (642 ) این تعداد سرباز را در مقابل اعراب بسیج کنند. همچنین تعداد 40000 سرباز ارتش اعراب در نهاوند نیز باور کردنی نیست. دو باستان شناس اسرائیلی یهودا دی. نوو و جولیت کورن اشاره می کنند :
این ادعای اسلام شناسان سنتی که در شبه جزیره عربستان قبایل متعدد عرب زندگی می کردند که پس از پذیرفتن اسلام با یک دیگر متحد شدند و با هزاران جنگجو به کشور های مجاور حمله کردند حقیقت تاریخی را بیان نمی کند. بیشتر سرزمین شبه جزیره عربستان ( به جز قسمت جنوبی آن ) پرجمیعت نبود و همین ساکنان کم این مناطق، در هر دوره تاریخی هم، در نهایت فقر زندگی می کردند:
The Muslim traditions depict the Arabian Peninsula as filled with roaming nomadic tribes who, after conversion to Islam, supplied thousands of warrios for the conquest of al-Šām, Iraq, and Egypt. This view dose not beare close scrutiny. Most of the peninsula ( excluding of course its southern coastal region ) is a parched desert which, judging from the material remains so far discovered, was never densely inhabited and whose population was not only sparse but extremely poor by any standard at any historical time ( 4
به نقل از دو باستان شناس اسرائیلی یهودا دی. نوو و جولیت کورن پس از نابودی ارتش ساسانیان و عقب نشینی بیزانس از سوریه و اروشلیم (630) قبایل عرب تنها نیروی های مسلح در مناطق میان رودان بودند. جنگ ها و فتوحات ی که طبری و تاریخ نویسان عرب 200 سال بعد خبر داده اند در واقع دستبرد ها و سرقت های مسلحانه این قبایل عرب به سرحدات کشور های مجاور بودند. یک نیروی نظامی برای جلوگیری از سرقت های اعراب در مرز ها مستقر نبود:
The picture the contemporary literary sources provide is rather of raids of the familiär type; the raiders stayed because they found no military opposition…… these were later selected and embellished in late Umayyad and early Abbasid times to form an Official History of the Conquest. ( 6)
پس اگر جنگی اتفاق نیافتاده این اعرابی که در سال 642 ( سال ضرب سکه اعراب در ایران ) در ایران به قدرت رسیدند از کجا آمده بودند؟ این اعراب از شبه جزیره عربستان به ایران حمله نکرده بودند، بلکه این اعراب ایرانی بودند که قرن ها در ایران زندگی می کردند و توانستند بعد نابودی ارتش ساسانیان در جنگ ها با بیزانس در ایران قدرت را به دست یگیرند .
از چهار خلیفه راشدین هیچ مدرک کتبی ( سکه، سنگ نبشته ، پاپیروس) پیدا نشده است و به درستی مشخص نیست که آیا این خلفای صدر اسلام حقیقی (تاریخی ) بودند و یا غیر حقیقی ( مذهبی). اولین سند کتبی از یک خلیفه عرب سکه ای است از معاویه ( 662 ) که در داربگرد ( فارس ) ضرب شده است. معاویه لقب امیرالمومنین را به خط پهلوی ( امیری وریوشنیکان ) بر روی سکه خود ضرب کرده است. به نقل از سکه – و ایران شناس آلمانی “فولکر پپ” (Volker Popp ) مسیحی معاویه یک عرب بود: که از اماکن مقدس مسیحی حفاظت می کرد
Als Christ schützte er ( Muawiya) nattürlich ein christliches Heiligtum ( 7 )
اسلام شناس آلمانی کرت بانگرت (Kurt Bangert ) اشاره می کند : ” اگر ما به سکه ها مراجعه کنیم اصل و نسب معاویه ایرانی بود
Gehen wir allein von der Numismatik aus, müssten wir die Herkunft Muʿāwiyas nicht in Südarabien, sondern in Persien zu verorten haben (8)
همچنین سکه های از عبدالملک مروان ( 696 ) در مرو ضرب شده اند (سکه ) . بر روی سکه مرو، با خط پهلوی، نام “ عپدولملیک ی مروانان “ و نه عبدالملک بن مروان دیده می شود. در زبان فارسی “آن” اول حالت اضافی و “آن” دوم حالت جمع است، به این معنی که “ مروانان “ یعنی شهروندان مروی، یا افرادی که از مرو هستند. عپدولملیک ی مروانان یک عرب ایرانی و از ساکنان شهر مرو بود. نویسندگان عرب و ایرانی ( طبری ) پدری را به نام مروان جایگزین شهر مرو کردند و ” عبدالملک بن مروان ” را به عرصه تاریخ فرستادند.
Die Araber akklimatisirten sich, sie fühlten sich mit den Landeskindern eins in der gemeinsamen Provinz, als Churasanier. Sie trugen Hosen wie die Iranier, tranken Wein; feierten Neuruz und Mihrigan (9)
عربی نشدن زبان ما ایرانیان، بعد از به قدرت رسیدن اعراب در ایران، به علت مقاوت فرهنگی ایرانیان نبود، بلکه به علت ایرانی بودن این اعرابی بود که قرن ها در ایران زندگی می کردند و علاقه ای نداشتند زبان عربی را جایگزین زبان فارسی کنند.
——————————————
2– Thomson and Howard- Johnston, Armenian History attributed to Sebeos I, translated, with notes, by R. W. Thomson and Howard- Johnston, Liverpool University Press, 1999, P. 98
3 – Thomson and Howard- Johnston, Armenian History attributed to Sebeos I,
4 – Yehuda D. Nevo und Judith Koren: Crossroad to Islam, Amherst / N.Y 2003, P. 67
5 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren, P. 230
6 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren, P. 100
Die Araber akklimatisirten sich, sie fühlten sich mit den Landeskindern eins in der gemeinsamen Provinz, als Churasanier. Sie trugen Hosen wie die Iranier, tranken Wein; feierten Neuruz und Mihrigan
„عرب ها خودشان را تطبیق دادند و احساس داشتند که مانند بومی ها هستند، همانند خراسانی ها. آنها مثل ایرانی ها شلوار می پوشیدند ، شراب می نوشیدند، نوروز و مهرگان را جشن می گرفتند. “
Julius Wellhausen, Das arabische Reich und sein Sturz, Berlin 1960 , P. 307
مسیحیت فقط یک دین است و سیاسی نیست، برعکس اسلام که هم سیاست است و هم مذهب. فوکو در بحبوحه تظاهرات ضد شاهی در تهران اقامت داشت و در کتاب خود Iraniens خبر می دهد: “در تمام مدت اقامت ام در تهران حتی يک بار نيز واژه انقلاب را نشنيدم. اما به پنج سوال من چهار بار جواب داده شد: حکومت اسلامی (Le gouvernement islamique ). اينجا انقلابی در جريان نبود که توسط يک گروه پيش آهنگ ( Avantgarde ) برنامه ريزی و يک تشکيلات قوی و مصمم آنرا به مرحله اجرا در آورده باشد. اينجا مذهب بود که بعنوان يک آکتور سياسی انقلاب را رهبری می کرد.” در مسیحیت دولت و دین جدا از یک دیگر هستند : ” به قیصر آن چیزی را بدهید که به قیصر تعلق دارد ( مالیات ) و به خدا که به خدا تعلق دارد” ( مسیح ) . هنوز هم سیاستمداران غربی برای توجیه سکولار بودن دولت های خود به این گفته مسیح رجوع می کنند. آیا حالا ما باید برای رسیدن به یک ایران ایرانی ( مدرن ) و نه اسلامی به گذشته خود که گذشته است رجوع کنیم ، یا شیعه را از ساختار دولت بیرون بیاندازیم ( اتوپی، خیال باطل ؟ )، یا بیشتر روشنگری ( مذهبی ، شیعه ای ) کنیم ؟ یا شاید بهتر باشد گذشته که گذشته است را به کنار بگذاریم و نگاه کنیم چگونه می توانیم به یک ایران با سیستم دمکراسی برسیم، فرض بر اینکه دمکراسی در فرهنگ اسلامی امکان پذیر است.
فوکو در بحبوحه تظاهرات ضد شاهی در تهران اقامت داشت و در کتاب خود Iraniens خبر می دهد: “در تمام مدت اقامت ام در تهران حتی يک بار نيز واژه انقلاب را نشنيدم. اما به پنج سوال من چهار بار جواب داده شد: حکومت اسلامی (Le gouvernement islamique ). اينجا انقلابی در جريان نبود که توسط يک گروه پيش آهنگ ( Avantgarde ) برنامه ريزی و يک تشکيلات قوی و مصمم آنرا به مرحله اجرا در آورده باشد. اينجا مذهب بود که بعنوان يک آکتور سياسی انقلاب را رهبری می کرد.”
Kommentare
Text etwa um das Jahr 750 (also etwa 120 Jahre nach dem vermeintlichen Tod Muhammads)
aufgeschrieben oder diktiert haben muss.22 Ibn Hišām dürfte seine Version der Sīra etwa um das Jahr 820 (200 A.H.) zusammengestellt haben.
عروہ بن زبیر 634/35 – ca. 712/
ابن شهاب زهری (†741–742/
زیاد بن عبدالله بکایی †815
In no medium other than numismatics do we have authentic representation documents for the history of arab costume and armon
The exceptionally rare, Arab-Hephthalite, Yazid B. Al-Muhallab Drachm.
To be offerd in our 2 April auction
Die Demokratie als Staatsform kann sich nur dauerhaft etablieren, wenn ihr ein zivilisatorischer Prozess vorausgeht. In der Kulturregionen, in denen der religiöse Fundamentalismus und der politische Machtanspruch der Klerikalen dominiert oder die durch verfeindete kulturelle Gemeinschaften geprägt sind , nimmt die Demokratie als Staatsform die Gestalt religiös angeleiteter Herrschaft oder oder demokratisch bemäntelter Dominanz der einen über die andere Gruppe an
ohne die Domestizierung der der Religionsgemainschaftten im Europäischen Humanismus und ohne Aufklärung, ohne den öffentlichen Einfluss des wissenschaftlichen Weltbild, ohne den Ausgang aus selbstverschuldeter Unmündigkeit ( Kant) wird die Demokratie lediglich zum Herrschaftsinstrument einzelner kultureller und religiöser Gemeinschaften, wie die traurige Geschichte des Arabischen Frühlings erneut gezeigt hat
یولیان نیدا–روملین (Julian Nida-Rümelin)
The demography of the pre-Islamic Arabian Peninsula is a good example. In sharp contrast to the demmographic proliferation described by the Arabic Literature ( ayyam, agani) and the picture given by the Muslim sources of a well-populated pre-Islamic peninsula,economically and politically dominated by a Hijaz enjoying far-flung trading links, our non-Muslim sources of information a sparse, widely scatted peninsular population with a very low economic level. The peninsula, excluding of course the Yemen and Hadramawt , was then as now a parched desert, which could supply only the barestsustenance to societies at verylow level of existence , and the peninsular nomads, this evidence suggests,were few and by any standard extremely poor
Tage der Araber” [ayyam a. arab] sind Legenden über Kriege, welche unter den arabischen Stämmen in der Zeit der Unwissenheit geführt wurden.
In der deutschen Literatur werden sie auch “Schlachttagserzählungen” oder Ayyam-Erzählungen genannt. Berichtet wurde von den Heldentaten bzw. Feigheiten einzelner Personen oder Stämme. Jene Erzählungen wurden später weitergeführt. Eine erste Sammlung wird auf das 8. Jh. n.Chr. datiert und als Ort Basra angegeben.
Of course no archaeological excavations have been carried out in the major religious centers, Mecca and Madinah. This in no way affects the argument . The remains of a whole period will be found in any site which was occupied during the period in question. For example, the Biblical period in Palestine was well attested, archaeologically, long before rxcavations were carried out in Jerusalem; many other sites
yielded archaeological evidence of it. This is not the case in the Hijaz and Trans-Jordan, where the phenomena, pagan and Jewish , described in the Muslim sources as characterizing the Jahiliyyah simply do not appear in the archaeological record.
Dr. Sociology and Masters degrees in Geology studied h
The Arabs took over the eastern provinces of the Byzantine Empire without a struggle, because Bytantium had already decided not to defend them, and hat effectively withdrawn from the area long before the Arab takeover . There were no major battles ; at most, there were skirmishes with local troops called up by a local patrikios
The Arab were pagan at the time of the takeover. Soon afterwards some or all of the ruling elite adopted a very simple form of monotheism with Judaeo-Christian overtones. which gradually, over some 100-150 years, developed into Islam. Many Arabs, however, remained pagan throughout the 1st/7th century, and an active pagan Arab cult existed in the Negev desert until abolished in the second half of the 2nd/8th century by the Abbasids. This cult , and not that of the 6th-century Hijaz , provided the basis for the description of Jahili paganism extant in the Muslim Literature
The Arabs took over the eastern provinces of the Byzantine Empire without a struggle, because Bytantium had already decided not to defend them, and hat effectively withdrawn from the area long before the Arab takeover . There were no major battles ; at most, there were skirmishes with local troops called up by a local patrikios
The Arab were pagan at the time of the takeover. Soon afterwards some or all of the ruling elite adopted a very simple form of monotheism with Judaeo-Christian overtones. which gradually, over some 100-150 years, developed into Islam. Many Arabs, however, remained pagan throughout the 1st/7th century, and an active pagan Arab cult existed in the Negev desert until abolished in the second half of the 2nd/8th century by the Abbasids. This cult , and not that of the 6th-century Hijaz , provided the Literature
5b, line 16
the Only contender for supremacy against Muawiyah of whom we have reliable knowledge is Ali, whom Muawiyah fought at the Battle of Siffin (36/657 ). The Muslim traditions provide a wealth of names , both of the caliphs before Muawiyah, and of field commanders. But the historicity of the four first caliphs is highly suspect, and the commanders are placed within an impossible historical framework – the unified conquest commanded from the Hijaz – so that we can make little history out of the occurrence of names in the Muslim sources . It is likely that the tales of the Riddah campaigns are back-projections of events that occurred in the period lesding up to Siffin
What we do know is that Muawiyah’s power base was the Damascus area; that he relied for his power, not on the settled Arab population but on the desert tribes; and that among these were some whomhe imported ( as had the Byzantine government before him) from the south. By ca 640 C.E. he had amassed enough power to be acknowledged as governor of Syria. In our opinion he was ruler of Syria, for there is no evidence outside the Abbasid sources that the Rasidum caliphs actually ruled , i.e., that was any all-َArab ruler before Muawiyah
اخبار بعدی از جنگ های اعراب از سبئوس ، تاریخ نویس ارمنی اواخر قرن 7 ، است که به جنگ قادسیه و یرموک اشاره کرده است و همچنین از گاهشماره دستکاری شده خوزستان
The closest we get to a specific description is the work of Sebeos, an Armenian historian writing in the late 7th century. He has two accounts of battles which modern scholars have assumed to be those of the Yarmuk and Qadisiyyah. these, like the garbled echoes in the Khuzestan Chronical,
تاریخ نویسان سوری و یونانی قرن 7 اشاره ای به این جنگ ها که سبئوس از آنها خبر داده است نکرده اند.
In the 7thcentury Syriac and Greek literature we have not even the little that we find in Sebeos.
تاریخ سبئوس و گاهشمار خوزستان که برای تاریخ نویسان ایرانی اسناد درست و مهمی از حمله اعراب به ایران به شمار می آیند رونوشت اخبار تاریخ نویس های مسلمان قرن 8 و 9 هستند
////////////////////////////////////
And according to the Traditional Account, there more years of warfare followed, bringing the great Battel of Ajnadayn (634), the fall of Damasus (635 ) , and finally the Battle of the yarmuk ( 636), which resulted in the withdrawal of the defeated empire to the north, leaving southern Syria and Palestine to the Arabs. Yet both during these years and after them, the local writers recorded very few references to these tumultuous events in their nonhistorical works, and not much more in the chronicles. No description of specific events of the conquest can be found in the region’s contemporary extra-Muslim literature until much later, when the Syria and Greek authors began to borrow from the by-now-established Muslim historiography. The closest we get to a specific description is the work of Sebeos, an Armenian historian writing in the late 7th century. He has two accounts of battles which modern scholars have assumed to be those of the Yarmuk and Qadisiyyah. these, like the garbled echoes in the Khuzestan Chronical, will be considered later in this chapter . In the 7thcentury Syriac and Greek literature we have not even the little that we find in Sebeos. It is the much less ” dramatic ” fact of Arab rule which the contemporary writers mobilize to teach the lesson of divine grace.
This situation should at least suggest the possibility that the fact of Arab rule was the most dramatic event available : there had simply been nothing more dramatic or catastophic on which to focus in the process of changing rulers. That, in our opinion, is the most likely explanation why the plain fact of Byzantium’s loss of the East was a favorite ” divine punishment” theme of non-Chalcedonian works, while they make no use if the empire’s loss of battles
Because there is this vacuum in the contemporary texts, it is very easy for even the most careful scholar who accepts the Traditional Account to read it into them unawares – as even Brock does, for instance, when he remarks that in the Monophysite sources ” the Arab invasion are seen primarily as a punishment….. In fact the passages to which he refers do not mention invasions, but only the loss of the provinces by byzantium, seen as god’s punishment for the persecution of the Monophysites. The ” Ishmaelites ” are seen as God’s agents in effecting this punishment, but how they did it we cannot tell. of the invasion and the battles that Byzantium lost there is no sign (S.109)
———————————————–
Nor did the ” conflict” between Byzantium and the Arab rulers of her erstwhile provinces stop the pilgrim traffic to the Holy Land. Throughout the whole period from the Takeover to the Crusades, Christian pilgrim of every nationality continued to flow to al-Sam in general and Jerusalem in particular. The enriching influence on Mesopotamia of the trade route to Trebizond, as opposed to the Byzantine economic blockade of the Syrian coastal ports, probably resulted in shifting the center of wealth to Mesopotamia, wich may help to explain why the Abbasids moved the political center from Syria to Mesopotamia when they came to power in the mid-2nd/8th century
،https://service4.szarchiv.de/hh03/hh03.ashx?
req=pagehtm&bid=SZ20200609S7264371.SZ.SZ.def.def.0..NT&uid=libnetubmuenster&usi=10004&ugr=ugroup%5Fabo%5Flibnetretro&z=Z08804 . هنر
Every religion has cavalry, and the cavalry of this religion are the men, who appear i the isnads. The isnad is the believer’s weapon
The isnād is the believer’s weapon.“ Er sagte auch: „The isnād is tradition’s adornment, so he who attends to it is happy
the isnād pertains to the religion; were it not for the isnād, whoever wished would say what he wanted
ابوطالب از راهب سوال می کند به چه دلیل ما را به غذا دعوت کردی و بحیرا جواب می دهد: „چون ابرى روشن بر سر رسول اکرم (ص) سایه افکنده بود „. این زندگینامه ادامه می دهد که راهب „برخى خصوصیات را در آن حضرت به دقّت بررسى کرد و خطاب به ایشان گفت: “ اى پسر تو را به لات و عزّى سوگند می دهم که از هر چه سؤال میکنم به من پاسخ دهى، حضرت فرمود مرا به آنها سوگند مده که از هیچ چیز به اندازه آنها نفرت ندارم…. بحیرا سؤالاتى را مطرح کرد و حضرت پاسخ داد که مطابق دانسته هاى آن راهب بود. آن گاه به مهر نبوّت که در میان دو شانه پیامبر بود نگریست“. نه فقط این هشام، بلکه مسیحیان نیز داستان راهب بحیرا را به طور دیگری و اینگونه تعریف کرده اند: راهب بحیرا 40 بیت ( سرود) از ایمانش را برای محمد خواند که بعد محمد این بیت ها را به عنوان وحی بازگو کرد. طبق این خبر مسیحیان از راهب بحیرا وحی محمد در حقیقت سرود های مسیحی بودند و قران یک متن مسیحی است. مسیحیان با پخش داستان راهب بحیرا در دوران مامون این هدف را دنبال می کردند که مسلمان به آزار و تعقیب مسیحیان خاتمه دهند، مالیات زیاد از آنها مطالبه نکنند. چون اصل، یا مبدا اسلام مسیحی است، اما این داستان راهب بحیرا یک واقعیت تاریخی را نیز بازگو می کند و آن گذار مذهب نستوری ( مسیحیت شرقی ) اعراب و ایرانیان در ایران به اسلام در دوران عباسیان است.
1 – ما [قرآن را] در شب قدر نازل كرديم
وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ
2 – و از شب قدر چه آگاهت كرد
لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ
3 – شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است
يْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ
4 – در آن [شب] فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان براى هر كارى [كه مقرر شده است] فرود آيند
تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ
5 – آن شب تا دم صبح صلح و سلام است
سَلَامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ
اول اینکه این سوره اشاره ای به قران نکرده است و همچنین قران در یک شب نیز نازل نشده، بلکه بر طبق روایات ها محمد سوره های قران را در طول ۲۳ سال دریافت کرده است. برای آشتی دادن این دو دیدگاه مفسران مسلمان این طرح را پیشنهاد کرده اند که فرشتگان ابتدا قران را در یک شب به پایینترین سطح آسمان فرود آوردهاند و جبرئیل از آن جا به طور تدریجی متن قران را به محمد در مکه و مدینه وحی کرد.
به نقل از زبان شناس آلمانی – لبنانی کریستف لوکزنبرگ سوره 97 ( سوره القدر ) در اصل خبر از تولد مسیح می دهد و نه از نازل شدن قران. ویرایشگران قران در برگرداندن وآژه های بی نقطه به نقطه دار دچار اشتباه شدند. در سطر 3 حرف ش در وآژه ” شهر” به معنی ماه باید به حرف س ، به سهر، از ریشه سوری آرامی ( Shahra) به معنی ” نگهبان شب ” برگردانده شود که پس از حذف نقطه ش سطر 3 این معنی را می دهد:
“شب قدر از هزار نگهبان شب ارجمندتر است ” و نه از هزار ماه.
به امکان زیاد سطر 3 سوره 97 از سرود ” تولد مسیح ” که کشیش مسیحی قرن 4 “ماراپرم سریانی “ (وفات 373 ) آن را سروده است اقتباس شده:
ما نمی خواهیم بیدار ماندن امروزمان را مانند بیدار ماندن معمولی به شمار بیآوریم – یک جشن است که اجرت آن ” “.صدبار بیشتر است
Let us not count our vigil as everyday vigils;—it is a feastday whose wage increases a hundredfold. (Ephrem’s Nativity Hymn No. 21)
در سطر4 ریشه وآژه عربی ” امر” از وآژه آرامی ممرا ( memra) است که از زبان آرامی گرفته شده
the Qur’ānic word ’amr sometimes displays equivalence with the Aramaic word from the same root, memrā. (Daniel A. Beck)
:به نقل از لوکزنبرگ وآژه آرامی ممرا به معنی سرود است که پس از تصحیح سطر 4 این خبر را می رساند
( در آن [شب] فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان براى سرور خود ( مسیح) سرود فرود آورند ( سرود آوردند
: این سطر چهار نیز از سرود کشیش سوری ماراپرم سریانی اقتباس شده است
“امروز فرشته و ابر فرشته ( اسرافیل ) فرود آمدند و یک سرود جدید برای ستایش زمین خوانند”
Today the angels and even the archangels—came down to sing a new song of
praise on earth.—by this mystery they come down and rejoice with vigils
. لوکزنبرگ ادامه می دهد که وآژه های شب، محافظان شب ، فرشته ، روح و صلح که سوره 97 به آنها اشاره کرده است وآزه های هستند که در انجیل “لوقا 2” آمده اند است. این بخش از انجیل اشاره به فرشته ای می کند که شب به چوپان های که از دام های خود حفاظت می کردند خبر تولد مسیح را می دهد :
And there were shepherds residing in the fields nearby, keeping watch over their flocks by night. Just then, an angel of the Lord stood before them, and the glory of the Lord shone around them, and they were terrified. But the angel said to them, “Do not be afraid! For behold, I bring you good news of great joy that will be for all the people: Today in the city of David a Savior has been born to you…..and on earth peace to men
و همچنین سوره 97 نیز ترجمه و تغییر سرود ” تولد مسیح” به عربی از کشیش مسیحی “ماراپرم سریانی “ است
Yet the ‘hymns’ reading makes so much sense here, and the usual Arabic reading is so peculiar (which is why Paret translates it in a hypostatic sense), that it is difficult to see how the ’amr reading could have been original. Dye has proposed an innovative solution to this problem,
83 noting that the correct Syriac term here would have been a form of zmar, which is what Ephrem’s Hymn No. 21 uses in its fifth strophe to describe the song sung by the Christmas celebrant: “But let us sing [nzammer] the birth of the First-born—how Divinity in the womb wove itself a garment.” Borrowings from the Syriac zmr root are attested in Arabic as psalm (tazmīr) and chant (mizmār). In the Qur’ānic rasm, the word zmar would be identical to ’amr
except that it begins with the letter zā’ rather than ‘ayn.84 If just one letter in the Qur’ānic rasm was changed, the parallel would be perfect.
And both Sinai and Dye have shown that Q 97:4
was subjected to greater interpolation (Sinai actually argues that the entire fourth verse is ‘very likely’ an interpolation), so changing just one letter to make it less objectionably Christian, while preserving the rhyme, would not seem improbable. But does any other evidence support Dye’s
theory that a derivative of zmr might have been changed to read ’amr?
Qadr is usually translated as destiny, decree, determination, or divine power. The Qur’ān normally uses derivations of the triliteral root qāf
dāl rā (ر د ق ) to mean power, measuring, determining, or restricting. As the specific noun form
used in Q 97, it is used to mean appraisal (Q 6:91 and Q 39:67), estimation (Q 22:74), and
measure (Q 65:3). Q 97 uses qadr with that same literal meaning – not ‘destiny’ or ‘decree,’ as
it is usually more loosely translated, but rather ‘process of measuring/restriction.’
https://corpuscoranicum.de/kontexte/index/sure/97/vers/1/intertext/147/redirect/1
https://corpuscoranicum.de/kontexte/index/sure/97/vers/1/intertext/147/redirect/1
https://www.academia.edu/12623061/Illibration_or_Incarnation_A_critical_assessment_of_Christoph_Luxenberg_s_alleged_Christmas_liturgy_in_surah_97
http://almuslih.org/Library/Beck,%20D%20-%20The%20Annunciation.pdf
https://vdocuments.mx/document/aweihnachten-im-koranaoe-oder-anacht-der-bestimmungaoe-eine-n-weihnachtenpdf.html
سوره قدر (97 )، سوره نازل شدن قران، یا سوره تولد مسیح
1 – Verily! We have sent it (this Qur’an) down in the night of Al-Qadr (Decree)
2 – And what will make you know what the night of Al-Qadr (Decree) is?
3 – The night of Al-Qadr (Decree) is better than a thousand months (i.e. worshipping Allah in that night is better than worshipping Him a thousand months, i.e. 83 years and 4 months).
4 -Therein descend the angels and the Ruh [Jibrael (Gabriel)] by Allah’s Permission with all Decrees,
5 – Peace! (All that night, there is Peace and Goodness from Allah to His believing slaves) until the appearance of dawn.
ا
متن سوره 97 پس از تغییر وآژه ها1
ما [مسیح را] در شب قدر فرستادیم
2- و از شب قدر چه آگاهت كرد
3- شب قدر مزیت دارد به هزار نیایش شبانه
4- در آن [شب] فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان سرود های را با خود آوردند5- [آن شب] تا دم صبح صلح و سلام است
lukas
The Gospel According to Luke
Now in those days a decree went out from Caesar Augustus that a census should be taken of the whole empire.a2This was the first census to take place whilebQuirinius was governor of Syria. 3And everyone went to his own town to register.
4So Joseph also went up from Nazareth in Galilee to Judea, to the city of David called Bethlehem, since he was from the house and line of David. 5He went there to register with Mary, who was pledged to him in marriage and was expecting a child.
6While they were there, the time came for her Child to be born. 7And she gave birth to her firstborn, a Son. She wrapped Him in swaddling cloths and laid Him in a manger, because there was no room for them in the inn.
The Shepherds and the Angels
8And there were shepherds residing in the fields nearby, keeping watch over their flocks by night. 9Just then, an angel of the Lord stood before them, and the glory of the Lord shone around them, and they were terrified. 10But the angel said to them, “Do not be afraid! For behold, I bring you good news of great joy that will be for all the people: 11Today in the city of David a Savior has been born to you. He is Christ the Lord! 12And this will be a sign to you: You will find a baby wrapped in swaddling cloths and lying in a manger.”
13And suddenly there appeared with the angel a great multitude of the heavenly host, praising God and saying:
14“Glory to God in the highest,
and on earth peace to men
on whom His favor rests!”
15When the angels had left them and gone into heaven, the shepherds said to one another, “Let us go to Bethlehem and see this thing that has happened, which the Lord has made known to us.”
16So they hurried off and found Mary and Joseph and the Baby, who was lying in the manger. 17After they had seen the Child, they spread the message they had received about Him. 18And all who heard it were amazed at what the shepherds said to them. 19But Mary treasured up all these things and pondered them in her heart.
20The shepherds returned, glorifying and praising God for all they had heard and seen, which was just as the angel had told them.
————————–
سوره ۹۷: القدر
إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ﴿۱﴾
ما [قرآن را] در شب قدر نازل كرديم (۱)
وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ ﴿۲﴾
و از شب قدر چه آگاهت كرد (۲)
لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﴿۳﴾
شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است (۳)
تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ ﴿۴﴾
در آن [شب] فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان براى هر كارى [كه مقرر شده است] فرود آيند (۴)
سَلَامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ﴿۵﴾
[آن شب] تا دم صبح صلح و سلام است (۵)
سوره 97 به انگلیسی:
1 – Verily! We have sent it (this Qur’an) down in the night of Al-Qadr (Decree)
2 – And what will make you know what the night of Al-Qadr (Decree) is?
3 – The night of Al-Qadr (Decree) is better than a thousand months (i.e. worshipping Allah in that night is better than worshipping Him a thousand months, i.e. 83 years and 4 months).
4 -Therein descend the angels and the Ruh [Jibrael (Gabriel)] by Allah’s Permission with all Decrees,
5 – Peace! (All that night, there is Peace and Goodness from Allah to His believing slaves) until the appearance of dawn.
این که قران در یک شب نازل شده بر خلاف روایاتی است که محمد قرآن را به طور تدریجی در طول ۲۳ سال آخر زندگیاش دریافت کرده است. برای آشتی دادن این دو دیدگاه مفسران مسلمان این طرح را پیشنهاد کرده اند که فرشتگان ابتدا آن را در یک شب از «لوح محفوظ» (کتاب آسمانی خداوند به پایینترین سطح آسمان فرود آوردهاند و آن را جبرئیل از آن جا به طور تدریجی به محمد در مکه و مدینه وحی کرد.
حالا زبان شناس آلمانی – لبنانی کریستف لوکزنبرگ معتقد است که ریشه های آرامی سوری وآژه های سوره 97 خبر از تولد مسیح می دهند و نه از نزول قران. همچنین در این سوره از وآژه های ” شب”، ” فرشته” و صلح ” استفاده شده که در ادبیات خبر از تولد مسیح نیزبه کار گرفته شده اند.
متن سوره 97 پس از تغییر وآژه ها
1- ما [مسیح را] در شب قدر فرستادیم
2- و از شب قدر چه آگاهت كرد
3- شب قدر مزیت دارد به هزار نیایش شبانه
4- در آن [شب] فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان سرود های را با خود آوردند
5- [آن شب] تا دم صبح صلح و سلام است
////////////////////////////////////////////////
ما [قرآن را] در شب قدر نازل كرديم 1
2 و از شب قدر چه آگاهت كرد
شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است 3
در آن [شب] فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان براى هر كارى [كه مقرر شده است] فرود آيند 4
5 [آن شب] تا دم صبح صلح و سلام است
The basic problem with the use of written source is that, while purporting to tell us ” what really happened, it actually tells us only what the author thought hat happened or wanted to believe had happened or wanted others to believe hat happened
https://mikhak.mfa.gov.ir/form/landing.xhtml
http://ensani.ir/file/download/article/20110219094521-تصویر%20و%20تصویرپردازی%20و%20انسجام%20ساختاری%20متن%20در%20پرتو%20قرائت%20تنگاتنگ%20سوره%20والعادیات.pdf
http://web.uni-frankfurt.de/irenik/relkultur180.pdf
————
Dabei ist Luxenberg bei allem philologischen Kombinationsgeist völlig entgangen, dass man durch eine zusätzliche Veränderung der Diakritika und dem dadurch sich ergebenden Wechsel von ي„ y“ zu ن „n“ und vom arabischen Schluss-„n“ ن zu ب„ b“ in عين’ īn(in), bzw. ‘īn(un) in Sura 44, 54; 52, 20; 56,
22 tatsächlich zu der Neulesung عنب حور ḥūr ‘inab gelangen könnte = „weiß an Weintrauben“, ohne auf Ephraem zu rekurrieren. Dies möge als Exempel dafür dienen, wie man im willkürlichen Spiel mit
Buchstabenformen und Diakritika beinahe alles „beweisen“ kann, wenn man nur will
——————————————
The Grape in the cluster is a type representing the righteous in the Nation; and the blessing in it, him who was promised to Abraham,
Robert Murray, Symbols of Church and Kingdom: A Study in Early Syriac Tradition,, Cambridge university Press 1975, P. 119
Yahweh says this: As when a bunch of grapes is found still to have juice in it, people say, ‘Do not destroy it, for it contains a blessing,’ so I shall act for my servants’ sake, I shall not destroy them all.
8. Thus says the LORD: When the juice is pressed from grapes, men say, “Do not discard them, for there is still good in them”; Thus will I do with my servants: I will not discard them all;
“Whoever has abstained from wine on earth, for him do the vines of Paradiese yearn. Each one of them holds out to him a bunch of grapes . And if a man has lived in chastity, they [ fem] receive him into a pure bosom, because he as “a monk did not fall into the bosom and bed of earthly ( muhammd, p. 384)
کریستف لوکزنبرگ، زبان شناس آلمانی – لبنانی ، و سوره 44 آیه 54 (حور عین )
وزوجنهم بحور عین “: [آرى] چنين [خواهد بود] و آنها را با حوريان درشت چشم همسر مى گردانيم “
نه فقط قران ، بلکه همچنین کشیش سوری قرن 4 “ماراپرم سریانی” (وفات 373 ) هم به حوریان بهشت اشاره کرده:
هر کس در روی زمین شراب ننوشد در بهشت دسترسی به انگور فراوان دارد و هر کسی که روی زمین پاکدامن باشد در بهشت سینه ( زنان) را در آغوش می گیرد:
“Whoever has abstained from wine on earth, for him do the vines of Paradiese yearn. Each one of them holds out to him a bunch of grapes . And if a man has lived in chastity, they [ weiblich] receive him into a pure bosom, because he as “a monk did not fall into the bosom and bed of earthly”
( Ephrem the Syrian)
قدیمی ترین نسخه قران بدون نقطه نوشته شده بود ( نگاه کنید به قران بیرمنگام ) اوائل قرن 8 ( در دوران خلافت عبدالملک مروان) ویرایشگران قران را نقطه گذاری کردند. به نقل از زبان شناس آلمانی – لبنانی کریستف لوکزنبرگ در قران “بخش های تاریک” ، یا واژه های نامفهومی مشاهده می شوند. این بخش های تاریک را ویرایشگران نتوانستند به درستی به عربی برگردانند. بخصوص ویرایشگران در نقطه گذاری حروف های بی نقطه اشتباه کردند. لوکزنبرگ برای روشن کردن این بخش های نامفهوم در قران به ریشه های آرامی – سوری این حروف رجوع می کند. لوکزنبرگ ادامه می دهد که می توان با مشخص کردن ریشه های آرامی – سوری این حروف نامفهوم معنی درست این بخش های تاریک قران را روشن کرد، فهمید. به عنوان مثال لوکزنبرگ به آیه ” حور عین ” اشاره می کند. در این آیه وآژه حور زیاد مهم نیست، بلکه وآژه ” زوجنهم ” به معنی “همسر گرفتن “مهم است. اگر ما دو نقطه “زوجنهم” را حذف کنیم ( نقطه “ز” و “ج” ) و آنرا به ” روحنهم ” برگردانیم معنی این واژه می شود “استراحت کردن”.
اما چون ویرایشگران قران بر این باور بودند که منظور وآژه “و زوجنهم” (ازدواج کردن ) ازدواج مردان است می بایست دو اصطلاح بعدی آیه ” حور عین” به زنان مربوط شود که به همسر مردان در می آیند. وآژه “زوجنهم” ویرایشگران را مجبور به این تفسیر از سوره ” حور عین ” کرد. به نقل از لوکزنبرگ ریشه واژه “حور” از زبان آرامی ( hwar) به معنی سفید است ( حور حالت جمع حوارء” hawra” و مونث است)، که ویرایشگران آنرا به حوری نسبت دادند. ویرایشگران بر این باور بودند که وآژه حور از حوری ( که در قران نیآمده ) مشتق می شود
دانشنامه اسلام (Encyclopaedia of Islam ) واژه “حور” را اینچنین شرح می دهد:
“زنی که چشم های بزرگ سیاه دارد که مغایر است با سفید بودن پوست او. جمع حور ، حوریان، در قران به ” .دخترانی ( باکره ) نسبت داده می شود که در بهشت در خدمت دینداران هستند
a woman whose big black eyes are in contrast to their whites and to the whiteness of the skin. The plural hur is a substantival adjective used in the Kuran for the virgins of paradise promised to the believers
وآژه سوری آرامی ” عین” (حالت جمع ) از صفت عیناء را ویرایشگران به معنی “چشم های بررگ” تفسیر کردند و آنرا به چشم های بزرگ حوری مربوط دانستند. حالا لوکزنبرگ معتقد است که این توضیح اشتباه است، چون اگر ما “حور عین” را لغت به لغت معنی کنیم می شود “چشم های سفید ” که بی .معنی است . پس باید ” حور عین ” معنی دیگری داشته باشد.
اما معنی درست وآژه “عین” چیست ؟
-
-
- theThe Arabic term for the poplar is probably borrowed from Classical Syriac ܚܘܪܐ (ḥawwərā), considering that
-
- the range of distribution of the white poplar is outside Arabia, but inside the Aramaic language area
Syriac root as well as this Syriac word are in broader use for terms related to whiteness in general and in botanical application
-
- the Arabic has multiple vocalizations, ḥawwar, ḥawar, hawr (dialectally also ḥōr and ḥūr), of which ḥawwar sounds foreign for a plant name
- theThe Arabic term for the poplar is probably borrowed from Classical Syriac ܚܘܪܐ (ḥawwərā), considering that
-
- But the insinuation by Alexander Borg 2007 that every Arabic word in this root denoting whiteness is a “substratal reflex” from Aramaic is to be dismissed. Such a separation is not conceivable: The Arabic root means in as much “contrasting white” as it means “returning”, “changing one’s position or state”. In the same section Borg fails to earmark يَرَقَان (yaraqān, “blight; jaundice”) as Aramaic-borrowed or to outline any causally plausible chronology of color expressions.
„hur“ ist zwar formal Arabisch, es ist ein Femino-Plural, aber die Wurzel ist Aramäisch und heißt „weiß“.
https://books.google.de/books?id=oRoPO9v5X_wC&pg=PA31&lpg=PA31&dq=luxenberg,+hur+inj&source=bl&ots=uLSVwuubkB&sig=ACfU3U10VTzoyU9hvW-G5W5vNsUdTg70bQ&hl=de&sa=X&ved=2ahUKEwil0LeHh9bmAhUL26QKHX_eAQA4ChDoATABegQICxAB#v=onepage&q=luxenberg%2C%20hur%20inj&f=false
In syrisch-christlichen Hymnen des Kirchenlehrers Ephraem der Syrer (306-373 n. Chr.) wurden solche Weinreben besungen. Diese berühmt gewordenen Hymnen, die schon früh u.a. ins Griechische und Armenische übersetzt wurden, fanden ihren Niederschlag auch im Koran. Allerdings wurden die entsprechenden Passagen, teilweise durch die mehrdeutige frühe arabische Schrift bedingt so verlesen und missdeutet, dass deren ursprünglicher Sinn nicht mehr zu erkennen war. So wurde aus dem Adjektiv “hur”, das syro- aramäisch “weisse Weintrauben” bezeichnet, sog. “Huris oder Paradiesjungfrauen”, aus dem syro-aramäisch metaphorisch gemeinten Ausdruck “´en”(wörtlich “Augen”) = “Juwelen(gleich)”- sofern die “weißen Weintrauben” mit “Perlen” verglichen werden -, wurden “Großäugige (Huris), deren Augenweiß mit dem Schwarz kontrastiert”; aus “Erstlingsfrüchten”, unter denen die Seligen “behaglich” liegen werden, wurden “(Ewige) Jungfrauen” mit denen sie “verheiratet” werden”, aus den in der “Weinlaube tief herabhängenden Zweigen” wurden “in Zelten abgesperrte (vor fremden Blicken abgeschirmte Huris) mit züchtig gesenkten Blicken (die nur auf ihre Gatten beschränkt bleiben)”, aus der Makellosigkeit der paradiesischen Weintrauben die niemand vor den Seligen “berührt” hat, wurden “Jungfrauen”, die noch niemand vor ihnen “entjungfert” hat; aus den “hochgezogenen Weinlauben” wurden “dick gepolsterte Betten” oder “erhöhte Teppiche” (auf denen die Huris zu Diensten stehen); aus den “üppigen und saftigen (Früchten)” wurden schließlich “vollbusige, junge (Huris)”. Desgleichen erweisen sich die vermeintlichen “ewig jungen Knaben oder Burschen” syro-aramäisch als “eisgekühlte Früchte”, die wiederum – wie die “Huris” – mit “Perlen” verglichen werden.
http://www.hikma-online.com/cms/sites/default/files/HIKMA%20IV%20Art%202.pdf
مفهوم آیه “حور عین” به این صورت تغییر می کند
( 1 ” ما می گذاریم آنها زیر کریستال های سفید ( انگور ) استراحت کنند.”
اما انگور در ادبیات مسیحیت جایگاه بخصوص خود را دارد :
یهوه ، خدای تورات، گفت خوشه های انگور محتوی آب آنگور هستند، مردم می گویند آنگور ها را از بین” نبرید زیرا در آن دعای خیر نهفته است و من هم به خواسته خدمتکار خود عمل می کنم و انگور ها را نابود “نمی کنم
Yahweh says this: As when a bunch of grapes is found still to have juice in it, people say, ‘Do not destroy it, for it contains a blessing,’ so I shall act for my servants’ sake, I shall not destroy them all.
فرهاد، یا افراهات ( Aphrahat) قدیس، معروف به دانای پارسی یکی از برجستهترین چهرههای مسیحیتِ قرن چهارم هم به دعای خیر انگور اشاره می کند :
انگور در خوشه نشان می دهد که خوشه از بین نرفته و نماد درستکاری است . فرهاد این موهبت الهی در .انگور را از آدم تا مسیح دنبال می کند
The grape in the cluster shows that as the cluster is not destroyed because of the righteous. Aphrahat traces down the blessing in the grape from Adam to Christ
اینچنین ، و آنها را به حور عین تزویج می کنیم، یا:
[ آری سرانجام کار پرهیزکاران ] چنین است ، و حور العین را به همسری آنان درآوریم
حال کریستف لوکزنبرگ، زبان شناس آلمانی – لبنانی، معتقد است که مترجمان این سوره از زبان سوری – آرامی ( زبان اصلی قران ) به عربی دو نقطه به وآژه اصلی “روحنا هم ” اضافه کردند و از “روحنا هم” زوجناهم ساختند. “روحناهم” به معنی استراحت کردن است و “زوجناهم” معنی ازدواج می دهد. در دانشنامه اسلام به واژه حور (در سوره بِحُورٍ ) اشاره شده که حور جمع حورا است و احوار معنی سفید می دهد و نه حوری. ترجمه سوره 44 ، آیه 54، به نقل از لوکزنبرگ چنین است:
> temporäres Passwort: QgbYZGyQFc
> (
بن ( پسر )
تاریخ شناسان عرب خبر داده اند که ” محمد بن الحنفیه ” پسر علی ، خلیفه چهارم، بود از یک زن برده از قبیله حنفیه ( در سوریه )، اینجا بن به این معنی نیست که محمد پسر الحنفیه است که معنی نمی دهد، اینجا بن به این معنی است که محمد از قبیله حنفیه است، مانند عبدالملک بن مروان ( به پهلوی بر روی سکه مرو: عپدالملک ی مروانان )، نه اینکه عبدالملک پسر مروان است ( مروان, پدر عبدالملک, یک شخصیت تاریخی ؟ )، بلکه عبدالملک از قبیله مرو، یا از شهر مرو است: بن در عربی معنی ” از ” ، یا ” آمدن از” هم می دهد
556 A COIN OF ABU MUSLIMNisabur, where he would have been more closely in touch withhis general. During the year, Qahtaba’s armies advanced withcontinual success through Persia, bearing down the resistanceof the opposing Umaiyad forces, and before the end of it werepassing into Mesopotamia, the chief incidents marking the endof the contest, the occupation of Kufa by the partisans of theAbbasids (August, 749), the accession of the first AbbasidKhalif (November, 749), and the rout of the last Umaiyad KhalifMarwan on the greater Zab (January, 750), all falling in theyear 132. Accordingly it is probable that the coin was struckeither at Merv or at Nisabur. The coin is not unique. Zambaurin his Contributions (i, 7), mentions another apparently identicalspecimen. Coins bearing the name of Abu Muslim seem, however,to be very rare.The text from the Qur’dn on the border of the obverse,exhorting believers to love the relations of the Prophet, was anexcellent watchword. It may be noted that the first AbbasidKhalif introduced it in his inaugural address (Tabari, 3, 29).Abu Muslim does not seem to have been the first to employ thistext on a coin. It seems probable that it was adopted by the’Aliyid ‘Abdallah ibn Mu’awiya in 127.Tabari records that Abu. Muslim used the title amir of thefamily of Muhammad (3,60), just as Abu Salama, the protagonistof the cause in Kufa, was styled the vizier of the family ofMuhammad. The individual member of the family at the headof the movement when it started was in the power of Marwan,so he could not be named. The titles adopted, moreover, hadthe advantage of appealing to the followers of the house of’Ali as well as to the supporters of the Abbasids.The editors of Tabari have altered Abu Muslim’s title toamin dl Muhammad, in deference to the readings of the MSS.of other standard historical works. Amir seems to be writtenon the coin, but amin would be so little different that it isimpossible to be certain
1 – سند سال 637 میلادی، قدیمی ترین سند از محمد
در یک صفحه سفید انجیل از قرن ۶ نویسنده ناشناسی متنی (به زبان سوری ) نوشته که به عقیده بعضی از پژوهشگران اولین ( قدیمی ترین ) سندی است در آن به محمد و همراهانش اشاره شده. همچنین این سند خبر از جنگ اعراب نیز می دهد.
„در ماه ژانویه مردم در حمص ( شهری در سوریه) سخنی را برای زندگی شان برداشتند و خیلی از روستا ها را عرب های محمد ویران کردن ، اهالی را کشتند و مردم جلیل ( در شمال اسرائیل ) زندانی شدند. در 26 ماه مه از نزدیکی حمص رومیان را تعقیب کردند. در 10 آگوست رومیان از نزدیکی دمشق فرار کردند و کشته شدند ، خیلی، حدود ده هزار. با بازگشت سال رومیان برگشتند. در 20 آگوست سال 947 رومیان در جابیه تجمع کردند و کشته شدند ، حدود 50000
Im January { the people of } Hims took the word for their lives and many villages were ravaged by the killing of { the Atabs of } Muhammad { Muhmad } and many people were slain and ( taken ) prisoner from Galilee as far as Beth …On the tw{ enty-six}th of May the Sag{ ila} ra went {…. } from the vicinity of Hims and the Romans chased the
On nthe tenth { of August } the Romans fled from the vicinity of Damascus { and there were killed } many { people }, some ten thousand. And at the turn { of the ye }ar the Romans came. On the twentieth of August in the year n{ine hundred and forty-}seven there gathered in Gabithe { a multitude of } the Romans, and many people { of the R }omans were kil{led }, {s}ome fifty thousand (1
به نظر خیلی اسلام شناسان “این متن ناتمام را نویسنده ناشناسی در سال 637 بر روی یک صفحه سفید انجیل از قرن 6 نوشته است. نویسنده اتفاقاتی که خود شاهد آن بوده بر روی صفحه انجیل ( از پوست حیوان) یادداشت کرد. به هر حال این برگ انحیل به بزرگی 5 * 9 اینچ قدیمی ترین سندی است که به محمد و به معروف ترین جنگ اعراب اشاره می کند”.
Probably the earliest, clearly the most dramatic, and arguably the most frustratingly incomplete of early Syrica references to the rise of Islam was likely written in 637. At that time, an anonoymous author used a blank page in the front of his Bible to jot down a brief commemoration of the events he had just seen …Nevertheless, this five-by-nine-inch piece of parchment with poorly preserved jotting constitutes the worl’d oldest surviving artifact to mention Muhammad and likely refers to the most important battle of the Islamic conquests (2
اما به نقل از اسلام شناس آمریکایی Robert G. Hoyland باید “درستی این سند را ،به علت معلوم نبودن مبدا و ناخوانا بودن متن آن، با احتیاط پذیرفت“.
But Donner is right to advise caution given the unknown proveance and frequent illegibility of the text (3
از طرف دیگر در سال 637 نام محمد هنوز برای اعراب ناشناخته بود . نام “ محمد “ در سال 662 بر روی سکه ای از بیشاهپور ضرب شد و در سال 692 وآژه محمد را عبدالملک مروان در سنگ نبشته های مسجد قبه صخره حکاری کرد. به همین علت مذهب شناس آلمانی کارل هاینس اولیگ اشاره می کند که”مشخص کردن سال نوشتن این متن در کتاب انجیل مشکل است ، اما چون از محمد در این سند به عنوان یک شخصیت تاریخی نام برده می شود می بایست نام محمد در اواسط قرن 8 به این صفحه انجیل از قرن 6 اضافه شده باشد“ ( از اواسط قرن 8 محمد برای اعراب یک شخصیت تاریخی شناخته شده بود).
Eine Datierung dieser Glosse ist schwierig. Da Mohmmed offensichtlich als historische Gestalt erwähnt wird, kann sie erst frühesten um die Mitte des 8. Jahrhundert zugefügt worden sein (4
————————–
1 – Robert G. Hoyland, Seeing Islam as other saw it, Princeton, New Jersey, 2001, P. 117
2 – Michael Philip Penn, When Christians First Met Mualims, University of California, 2015, P. 21
3 – Hoyland, P. 117
4 – Karl-Heinz Ohlig, Der frühe Islam, Bedrlin, 2007, P. 307
———————————————-
2 – تعلیمات یعقوبی
سند ضد یهودی “ تعلیمات یعقوبی “ در سال 634 ( برای برخی از پژوهشگران در سال 670 ) نوشته شد. اسلام شناس دانمارکی پاتریشیا کرون ( Patricia Crone ) معتقد است “ تعلیمات یعقوبی “ یک گفتمانی است بین یهودیان در سال 634 در کارتاژ ( شمال آفریفا ) که چند سال بعد متن این گفتمان در فلسطین نوشته شد
It is cast in the form of a dialogue between Jews set in Carthage in the year 634; it was in all probability written in Palestine within a few years of that date ( 1
و به نقل از Harald Suermann , شرق شناس آلمانی, قدیمی ترین سندی است که به محمد ، پیغمبر مسلمانان، اشاره کرده (2 ).
با این وجود این شرق شناس دو انتقاد به این سند دارد: اول اینکه از این سند چنین برداشت می شود که محمد در زمان نوشتن آن ( 634 ، یا 670 ) هنوز زندگی می کرده و دوم در این سند اسمی از محمد برده نشده ( سند از پیغمبر ساراسین ها نام می برد و نه از محمد )
People were saying … that the prophet had appeared, comming from the Saracens ( 3
نویسنده تعلیمات یعقوبی می خواهد نشان دهد که مسیح نجات دهنده ، ناجی است. در این سند به یک تاجر یهودی با نام یعقوب از قسطنطنیه ( کُنستانتینوپول ) اشاره می شود که در سفر خود به کارتاژ دین مسیحیت را به زور می پذیرد و بعد تبلیغ می کند که یهودیان دیگر نیزبه دین مسیح بپیوندند. در کارتاژ یستس ( Justus )، دوست قدیمی یعقوب ، که همچنین به زور مسیحی شده ظاهر می شود. یستس برای یعقوب تعریف می کند که از برادر خود ابراهیم در فلسطین شنیده یک عضو گارد شاهنشاهی بیزانس ( candidatus ) را ساراسین ها ( اعراب ) به قتل رسانند و یهودیان از کشته شدن این عضو گارد بسیار خشنود هستند
When the candidatus was killd by the saracens, I was at Caesarea ( فلسطین ) and I set off by boat to Sykamina. People were saying “ the candidatus ( عضو گارد شاهنشاهی بیزانس) has been killed, “ and we Jews were overjoyed (4
ابراهیم همچنین تعریف می کند که یک پیرمرد اندیشمندی را ملاقات کرده و از او در باره ی پیغمبر اعراب پرسیده. پیرمرد به ابراهیم جواب داده که پیغمبر اعراب دروغین است، پیغمبر با شمشیر نمی آید.
I having arrived at Sykamina, stopped by a certain old man well-versed in the scriptures, and I said to him: “ What can you tell me about the prophet who has appeared with the Saracens? “ He replied groaning deeply : „He is false, for the prophets do not come armed with a sword (5
بعد پیرمرد به ابراهیم می گوید: برو و در باره ی پیغمبر اعراب تحقیق کن. ابراهیم تحقیق می کند واز افرادی که پیغمبر اعراب را ملاقات کرده بودند می شنود او ( پیغمبر ) کلید در بهشت را در اختیار دارد ، که نمی توان آنرا قبول کرد .
But you go , master Abraham, and find out about the prophet who has appeared “ So I, Abraham , inquired and heard from those who had met him that there was truth to be found in the so-called prophet, only the shedding of men’s blood. He says also that he has the keys of paradise, which is incredible (6
پاتریشیا کرون اشاره می کند که نکته های جالبی در این سند دیده می شودند یکی از آنها کلید است که یک سند اسلامی نیست و ادامه می دهد که این کلید اهمیت زیادی در این سند ندارد ، اما با این سند ما با یک اجتماعی از مومنین آشنا می شویم که قدیمی تر از سنت اسلام است :
There are several points of interest. One is the doctrine of the keys It is not of course Islamic …The point is not of great intrinsic interest, but it does suggest that we have in the Doctrina a stratum of belief older than the Islamic tradition itself ( 7
دو باستان شناس اسرائیلی یهودا دی. نوو و جولیت کورن ( Yehuda D. Nevo and Judith Koren) اشاره می کنند که چرا ما باید تعلیمات یعقوبی را به محمد ارتباط دهیم ؟ اگر این محمد وجود داشته بود جای او در یک محیط یهودی و مسیحی (توحیدی) بود، همانطور که کلید بهشت و روغن مالیدن آنرا نشان می دهند. اما اگر واقعیت این بود که گروهی از اعراب را یک پیغمبر مسیحی، یا یهودی همراهی می کرد ما نمی توانیم از مذهب این گروه اطلاعی به دست بیآوریم. این می تواند یک دین توحیدی ( مسیحی یهودی، یا یهودی و یا مسیحی ) باشد ، اما نه اسلام. حقیقت این است که تعلیمات یعقوبی یک محمدی را توصیف می کند که ما نمی شناسیم.:
The question is , why should one identify the reference in the Doctrina Jacobi with Muhammad? If he existed, he clearly fitted into the general Judaic and chritian monotheistic background, as shown by the motifs of ‚ the anointed one ‚ and ‚ the keys of Paradise ‚ connected with him The fact – if fact it was -that a group of the Arabs were accompanied by a monotheistic -Judaic or Christian – prophet, tell us little about that group’s religion. It could have been any form of monotheism; and indeed it accords much more with Jewish, Judeo-Christian, or even Christian belief than it does with Islam. In fact, if one thing is clear, it is that account in the Doctrina Jacobi does not describe the Muhammad that we know ( 8
////////////////
1 – Patricia Crone, Michael Cook Hagarism Cambridge, 1977, P. 4 – 6
2 – Harald Suermann“ Juden und Muslim gemäß christlichen Texten zur Zeit Muhammad und in der Frühzei des Islams “ , in Holger Preißler, Heidi Stein (Hg ): Annährung an das Fremde,XXVI. Deutscher Orientalistentag vom 25. bis 29.9.1995 in Leipzig, Stuttgart 1998,S.. 147 f
3 – Kurt Bangert, Muhammad, Eine historisch-kritische tudie zur Entstehung des Islam und seines Propheten, Springer, 2016, P. 705
4 – Banger
5 – Bangert
6 – Bangert
7 – Patricia Crone, Michael Cook Hagarism Cambridge, 1977, P. 4
8 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren, Crossroad to Islam. The Origins of the Arab Religion and the Arab State. N.Y. 2003, P. 20
———————————————-
توماس پرسبیتر
به نقل از اسلام شناس آمریکایی Robert Hoyland نوشتن این رویداد در اخرین سال های سلطنت هراکلیوس ( 640) پایان یافته بود. در صفحه آخر این رویدادنامه نام خلیفه یزید ابن عبدالملک (724 ) مشاهده می شود، اما از آنجاییکه در اخر بخش 7 نوشته شده ” تمام شد ” می بایست نام خلیفه بعدها در صفحه ای جداگانه به رویدادنامه اضافه شده باشد
he Chronicle was completed in 640 when Heraclius was in his final year. The last folio of the manuscript contains a list of caliphs down to Yazld ibn ‘Abd al-Malik (d. 724), but, as is emphasised by the curt “it is finished” at the end of Section 7, this list should be seen as a separate item (1
رویدادنامه توماس پرسبیتر (Thomas the Presbyter ) یکی از قدیمی ترین اسنادی است ( 640 ) که به محمد اشاره می کند. این سند خبر از جنگی می دهد که “در روز جمعه 7 فوریه در ساعت 9 (634 ) بین اعراب محمد ( طایی محمت) و بیزانس در فلسطین ، 12 مایل شرق غزه، اتفاق افتاد. رومی ها فرار می کنند و استاندار بیزانسی منطقه بریردن (bryrdn ) را جا می گذارند که اعراب او رابه قتل می رسانند. اعراب 4000 یهودی، مسیحی و سامری را می کشند. اعراب تمام منطقه را ویران کردند.
اعراب در سال 636 سوریه را به تصرف خود درآوردند و بعد به طرف ایران رفتند و ایران را تصرف کردند. اعراب به کوهی نزدیک شهر ماردین (در شرق ترکیه ) صعود کردند و بسیاری از کشیش های صومعه را به قتل رساند.
In the year 945, indiction 7, on Friday 7 February (634) at the ninth hour, there was a battle between the Romans and the Arabs of Muhammad (tayyaye d-Mhmt) in Palestine twelve miles east of Gaza. The Romans fled, leaving behind the patrician Bryrdn, whom the Arabs killed. Some 4000 poor villagers of Palestine were killed there, Christians, Jews and Samaritans. The Arabs ravaged the whole region. In the year 947 (635—36), indiction 9, the Arabs invaded the whole of Syria and went down to Persia and conquered it. The Arabs climbed the mountain of Mardin and killed many monks there in ( the monasteries of ) Qedar and Bnata ( Bnotho) – 2
ایران اما ، به نقل از طبری، در سال 642 به تصرف اعراب در آمد و نه در سال 636
اسلام شناس امریکایی Robert Hoyland ادعا می کند که برای اولین بار به نام محمد در یک سند غیر اسلامی ( رویدادنامه Thomas the Presbyter ) اشاره شده است و تاریخ دقیق نشان می دهد که سند از دست اول (اصل ) است این جنگی که رویدادنامه به آن اشاره کرده جنگ داثن در بهار سال 634 در نزدیکی غزه است
This is the first explicit reference to Muhammad in a non-Muslim source, and its very precise dating inspires confidence that it ultimately derives from first-hand knowledge. The account is usually identified whit the battle of Dathin, which Muslim historians say took place near Gaza in the Spring of 634 ( 3
اما چون در این سند اشاره به نام خلیفه ها تا قرن 8 نیز شده است می بایست تاریخ این سند از قرن 8 باشد و نه از سال 640 (یا اینکه نام خلیفه ها در قرن 8 به سند اضافه شد) . در هر حال این سند اصل نیست ، یلکه یک رونویسی است. همچنین نام محمت ( Mhmt) برای اولین بار در سال 685 بر روی سکه های که در ایران ضرب شدند دیده می شوند. در سال 640 هنور اعراب محمد را نمی شناختند.
Kurt Bangert همچنین اشاره می کند که سوال این است که آیا منظور اعراب صحرانشین از محمد آن محمدی است که در مکه متولد شده بود ،یا اشاره ای است به مسیح یهودیان و مسیحیان که اعراب او را محمت می نامیدند
wäre immernoch zu fragen, ob sich diese Wüstenbewohner auf einen in Mekka geborenen Propheten beriefen oder womöglich auf Messias der ( Juden ) Christen, den sie arab. Mhmt nannten ( 4
————————
1- Robert Hoyland, Seeing Islam as Others Saw It, Liverpool. 1993 , P. 118
2 – Hoyland, P. 119-120
3 – Hoyland, P.119
4 – Kurt Bangert, Muhammad, Eine historisch-kritische Studie zur Entstehung des Islam und seines Propheten, Springer, 2016, P. 708
———————————————–
رویدادنامه خوزستان – 3
رویدادنامه ناشناس خوزستان یکی ار مهم ترین اسناد از شرق سوریه است که به نقل از سيباستيان بروك ( Sebastian Brock) ،استاد زبان سوری دانشگاه اکسفورد ، آنرا یک نویسنده نستوری نوشته است ( 1). این رویدادنامه را اسلام شناس ایتالیایی “Ignazio Guidi” در سال 1889 پیدا کرد و به همین علت نیز به رویدادنامه Guidi’s Chronicle شهرت دارد. اصل رویدادنامه خوزستان به زبان سوری است و در موزه Museo Borgiano di Propaganda Fidi ( ایتالیا) نگهداری می شود
رویداد نامه خوزستان از اتفاقات دوران هرمز 4 ( 579 ) تا حمله اعراب به استان خوزستان و تصرف شوشتر ( 650 ) خبر می دهد. اما قدیمی ترین نسخه ( رونوشت ) رویدادنامه خوزستان که ما امروز در دست داریم از قرن 14 است
GUIDI’S CHRONICLE, an anonymous, 7th-century chronicle of Nestorian Christians, known also as “the Khuzistan Chronicle,” written in Syriac and covering the period from the reign of the Sasanian Hormizd/Hormoz IV (579-89) to the middle of the 7th century and the time of the early Arab conquests….. preserved in a 14th-century manuscript (Encyclopædia Iranica, Vol XI. Fasc. 4, P. 383 )
نولدکه، اسلام شناس آلمانی قرن گذشته ، این رویداد نامه را معتبر می داند. اما نولدکه تعجب می کند که چرا نویسنده “ از اتفاقات بعد از اولین تصرف اعراب خبر نمی دهد و همچنین نویسنده به جنگ های داخلی اعراب که شاید خود او نیز شاهد آنها بوده اشاره ای نمی کند“:
Von den Ereignissen, die nach den ersten Eroberungen der Araber fallen, schweigt er aber fast ganz, so sagt er kein Wort von den Bürgerkriegen , die er doch vielleicht noch selbst erlebt hat (2
نویسنده رویداد خوزستان نامی از یک مذهب جدید، از اسلام، نمی برد و فقط اشاره می کند که اعراب در همان مکانی که ابراهیم یک معبد ساخت خدا را پرستش می کنند .
به نقل از رویداد نامه خوزستان “خدا فرزندان اسماعیل که مانند شن در ساحل دریا فراوان بودند به فرماندهی محمد به مقابله آنها فرستاد. هیچ دیواری، یا دروازه ی ، یا اسلحه ی و یا سپری نمی توانست مقاومت کند. یزدگرد سپاهی به مقابله آنها فرستاد، اما اعراب رستم را به قتل رساندند و ایران را به تصرف خود درآوردند. بعد اعراب به سوریه حمله کردند ، انجا را ویران کردند و صدهزار از سربازان هراکلیوس را به قتل رسانند “.
then God raised up against them the sons of Ishmael numerous as the grains of sand on the sea shore, whose leader was Muhammad (mhmd ) . Neither wall nor gates, armour or shield , withstood gained control over the entire land of the Persians. Yazdgird sent against them countless troops, but the Arab routed them all and even killed Rustam……. They also came to Byzantine territory, plundering and ravaging the entire region of Syria. Heraclius, the Byzantine king, sent armies against them, but the Arabs killed more than 100,000 of them. ( 3
نولدکه ادعا می کند این جنگ در سوریه جنگ یرموک بود.
Gemeint ist natürlich die Entscheidungsschlacht am Jarmuk (4
اما محمد نمی توانست در این جنگ شرکت کرده باشد ، چون محمد، به نقل از تاریخ شناسان سنتی، در سال 632 در گذشت و حمله اعراب به سوریه در سال 636 بود.
نام محمد در رویداد خوزستان نمی تواند محمد پیغمبر مسلمانان باشد و به همین علت اسلام شناس دانمارکی پاتریسیا کرون اشاره می کند: خبر تاریخی مهم که محمد در حمله به فلسطین شرکت داشت بر خلاف اخبار تاریخ نویسان سنتی است
of greater historical significance is the fact that the prophet is representedas alive at the time of the conquest of palestine. this testimony is of course irreconcilable with the islamic account of the prophet’s career ( 5)
مشخص کردن تاریخ نوشتن این رویدادنامه مشکل است. نویسنده اول خبر از اتفاقات سال 580 تا سال 650 را می دهد و نویسنده دوم خبر از فتح آفریقا که بعد از سال 650 اتفاق افتاد می دهد. همچنین رویدادنامه اشاره به ناموفق بودن محاصره قسطنطنینه می کند که “خدا آن قدرت را به اعراب نداد که آنها بتوانند کُنستانتینوپول را تصرف کنند”:
“God has not yet let them take Constantinople ( 6
شاید این خبر اشاره به حمله اعراب به قسطنطينيه در زمان معاویه بین سال های 670 تا 680 می کند. اما چون قدیمی ترین نسخه رویدادنامه خوزستان از قرن 14 است این امکان نیز هست که نویسنده (رونویس بردار ) نام محمد را به متن اصلی اضافه کرده باشد. اما اگر نام محمد به سند اصلی هم اضافه نشده باشد این سوال مطرح است که رویداد نامه خوزستان به کدام محمد اشاره می کند: به محمدی که در مکه متولد شد و پیغمبر مسلمانان بود، یا به واژه محمد در سنگ نبشته های عبادتگاه قبه صخره (اروشلیم – 692 ) که برای عرب ها نام مسیح بود (واژه محمد در عبادتگاه قبه صخره به معنی “ستایش باد” است، که معنی “ستایش باد مسیح ” را می دهد
——————————-.
1 – Sebastian Brock, Syriac Historical Writing. A Survey of the Main Sources, Oriental Institute: Oxford UK, P. 25
2 – Theodor Nöldeke, “Die von Guidi herausgegebene syrische Chronik, übersetzt und commentiert” in Sitzungsberichte der kaiserlichen Akdemie der Wissenschaften, phil.-hist. Kl. 128, 9, Vienna, 1893, pp. 1-48
3 – Robert G. Hoyland, Seeing Islam as others saw it, Princeton, 1997, P. 186
4 – Theodor Nöldeke
5 – Crone & cook, Hagarism, Cambridge University Press 1977, P. 4
6 – Nasir al-Kabi, A Short Chronicle on the End of the Sasanian Empire and Early Islam 560 -660 A.D., 2016
تاریخ سبئوس
ه نقل از “ آر دبیلو تامسون “ ( R.W. Thomson ) نویسندگان بعدی به ما کمک نمی کنند تاریخ نوشتن کتاب سبئوس را تعیین کنیم ….تاریخ سبئوس قبل از سده 10 نوشته نشده است
Later writers do not help us date this history more accurately. It is quoted at length by T’ovma in the early tenth century. But , as noted above, the earlier parallels in Lewond are not verbatim quotations. So the existence of the History in its present from before 900 cannot be external evidence ( 4
قدیمی ترین نسخه های تاریخ سبئوس که ما امروز در دست داریم از سال های 1672 و 1568 هستند. تادوس میهرداتیان ( Tadeus Mihrdatean) ، تاریخ نویس ارمنی قرن 19 ، ین دو نسخه را در کتابخانه ای در استانبول پیدا کرد. تادوس میهرداتیان در سال 1851 تاریخ سبئوس را از دو پیش نویس قدیمی 1651 و 1568 رونویسی و منتشر کرد. بدین ترتیب قدیمی ترین نسخه تاریخ سبئوس ( رونویسی تاریخ سبئوس ) از قرن 16 است و نه از قرن 7 ( زمان زندگی سبئوس )
کتاب سبئوس به سه بخش تقسیم شده است و ناشر کتاب میهرداتیان معتقد است بخش اول و دوم متعلق به سبئوس نیستند و فقط بخش سوم را می توان به سبئوس نسبت داد.
Mihrdatean divided the text ….. into three sections. The first two sections he ascribed to an ‚Anonymous ‚; only the third section did he entitle ‚ History of Sebeos ( 5
بخش 30 تاریخ سبئوس به فرزند اسماعیل، به یک تاجر و واعظ به نام محمد اشاره می کند که به دستور خدا آمده بود تا راه حقیقت را نشان دهد. محمد آموخته بود و آگاه از تاریخ موسی
At that time a certain man from among those same son of Ismael whose name was Mahmet, a merchant, as if by God’s command appeared to them as a preacher and the path of truth….because he was learned and informed in the history of Moses. ( 6
کارل هاینس اولیگ، مدهب شناس آلمانی، معتقد است متن بخش 30 تاریخ سبئوس از تورات گرفته شده و بازتابی است از کتاب سفر پیدایش ( The Book of Genesis). و آوردن نام محمد در بخش 30 در تناقص با متن ( تورات) است، نام محمد در این بخش جور در نمی اید با متن تورات. اولیگ ادامه می دهد که توضیحات پیرامون محمد در بخش 30 در متن اصلی، در متن اولیه نبوده و بعد ها به تاریخ سبئوس اضافه شده است. ( Interpolationen )
به نقل از “ آر دبیلو تامسون “ ( R.W. Thomson ) نویسندگان بعدی به ما کمک نمی کنند تاریخ نوشتن کتاب سبئوس را تعیین کنیم ….تاریخ سبئوس قبل از سده 10 نوشته نشده است
Later writers do not help us date this history more accurately. It is quoted at length by T’ovma in the early tenth century. But , as noted above, the earlier parallels in Lewond are not verbatim quotations. So the existence of the History in its present from before 900 cannot be external evidence ( 5
بخش 30 تاریخ سبئوس به فرزند اسماعیل، به یک تاجر و واعظ به نام محمد، اشاره می کند که به دستور خدا آمده بود تا راه حقیقت را نشان دهد
In that period a certain one of them, a man of the sons of Ishmael named Muhammad, became prominent [t’ankangar]. A sermon about the Way of Truth, supposedly at God’s command, was revealed to them, and [Muhammad] taught them to recognize the God of Abraham, especially since he was informed and knowledgeable about Mosaic history. Because the command had [g104] come from on High, he ordered them all to assemble together and to unite in faith. Abandonning the reverence of vain things, they turned toward the living God, who had appeared to their father–Abraham. Muhammad legislated that they were not to [123] eat carrion, not to drink wine, not to speak falsehoods, and not to commit adultery.
کارل هاینس اولیگ، مدهب شناس آلمانی، معتقد است متن بخش 30 از تورات گرفته شده و بازتابی است از کتاب سفر پیدایش ( The Book of Genesis). و آوردن نام محمد در بخش 30 در تناقص با متن ( تورات) است، نام محمد در این بخش جور در نمی اید با متن تورات. اولیگ ادامه می دهد که توضیحات پیرامون محمد در بخش 30 در متن اصلی، در متن اولیه نبوده و بعد ها به تاریخ سبئوس اضافه شده است. ( Interpolationen )
کتاب سبئوس به سه بخش تقسیم شده است و ناشر کتاب میهرداتیان معتقد است بخش اول و دوم متعلق به سبئوس نیستند و فقط بخش سوم را می توان به سبئوس نسبت داد.
Mihrdatean divided the text ….. into three sections. The first two sections he ascribed to an ‚Anonymous ‚; only the third section did he entitle ‚ History of Sebeos ( 6
بخش اول پیشگفتار است و بخش دوم به تاریخ باستانی ارمنستان و افسانهٔ (هایک و بل) و افسانهٔ (آرای زیبا و شامیرام) و دیگر افسانه ها پرداخته است. بخش سوم تاریخ سبئوس با اشاره هایی کوتاه به رویدادهای دوران پیروز ساسانی (457 – 484 ) و پسرش قباد (488 -531) آغاز شده و تا حملهٔ عرب ها و به قدرت رسیدن معاویه ادامه می یابد.
Then they (Jews ) all gathered in unison from Ewila as far as Sur, which is opposite Egypt ; and they went from the desert of P’aran, 12 tribes according to the tribe of families of their patriarchs. They divided the 12,000 man, like the son of Israel, into their tribes….. to lead them into the land of Israel. They set off, camp by camp according to each one’s patriarchal line….. They reached Erabovt of Moab in the territory of Ruben, for the Greek army hat camped in Arabia. Falling on them unexpectedly, they put them to the sword, and put to flight T’eodos the brother of the emperor Heraclius . Then they returned and camped in Arabia. All the remnant of the people of the sons of Israel gathered and united together ( with Ismaelites) , they formed a larg army (8
این خبر سبئوس از اتحاد اعراب و یهودیان حقیقت تاریخی را بیان نمی کند. به نقل از کارل – هاینس اولیگ، مذهب شناس آلمانی، تئودوروس توانست اعتماد غسانیان که از سیاست بیزانس ناامید شده بودند دوباره جلب کند. غسانیان از هراکلیوس در جنگ با ایران پشتیبانی کردند
Die Erwähnung eines gemeinsamen Sieges von Arabern und Juden über Theodorus, den Bruder des Heraklius, verkehrt allerdings die historischen zusammenhänge: Theodorus hat für seinen Bruder mittels geschickter Propaganda erreicht, dass die bisher von Byzanz enttäuschten Araber, vor allem Ghassaniden, mit ihren Hilfstruppen Heraklius beim Kampf gegen die Perser unterstützen (9
باستان شناسان تا به امروز هیچ نشانه ای از جنگ اعراب و رومی ها در فلسطین پیدا نکردند باستان شناس اسرائیلی Gideon Avni اشاره به اختلاف زیاد بین اخبار سنتی ( نویسندگان عرب و ایرانی ) و تحقیقات باستان شناسی می کند:
The gap between the historical narratives and the archaeological evidence is striking
در حفاری ها این باستان شناس آثار (بقایای) از جنگ ها بین بیزانس و عرب ها در رود اردن و شهر های نزدیک یرموک پیدا نشده است :
Archaeological research has found no traces of military confrontation in the sites of northern Jordan. The two major battles between the Byzantines and the Arabs, at Fihl and Yarmuk, have left no visible impact on the nearby cities and towns of Pella, Abila, Umm el-mmal, and Jarash
همچنین این حفاری ها ( در فلسطین ) وقفه، یا اخلالی در زندگی روزمره شهروندان در نیمه اول قرن 7 را نشان نداده است. ساختن کلیسا، صومعه و بناهای عمومی در طی تسخیر ایران و اعراب ادامه داشت :
Yet recent excavation at many sites shows no interruption in the everyday life of the local populace in the first half of the seventh century. The construction of churches, monasteries, and public buildings continued unabated throughout the years of the Persian and Arab conquests, ( 22
the Persians reached a village called Herthican, with the Arabs close on their heels; “ the battle started and the Persian army fled before the Arabs, who pursued them and put them to the sword there perished the general Rostom…“ ( 23
چون اینجا از رستم نام برده شده پژوهشگران معتقداند این جنگ قادسیه است، اما در ادبیات سوری و یونانی اسمی از این جنگ ها برده نشده:
the closest we get to a specific description is the work of Sebeos, an Armenian historian writing in the late 7th century. He has two accounts of battles which modern scholars have assumed to be those of the Yarmuk and Qadisiyyah, These, like the garbled echoes in the Khuzestan Chronicle. In the 7th-century Syriac and Greek literature we have not even the little that we find in Sebeos ( 24
سبئوس از جنگ نهاوند نیر نام نبرده، بلکه از جنگ در سرزمین مادها
. به نوشته سبئوس این جنگ در نخستین سال پادشاهی پادشاه کنستانتین و دهمین سال پادشاهی یزدگرد سوم، یعنی سال642 میلادی ، روی داده است. تعداد سپاهیان ایران را شصت هزار و سپاه عرب چهل هزار تن بود و جنگ در سرزمین مادها اتفاق افتاد. این جنگ سه روز طول کشید. هر دو طرف بسیار کشته دادند تا آنکه به ایرانیان خبر رسید که سپاهی به یاری عرب ها می آید. آنها با شنیدن این خبر شبانه گریختند و رفتند. صبح بعد، عرب ها حمله کردند اما در لشکرگاه ایرانیان کسی را نیافتند. پس به هر سو تاختند و اسیر و غنیمت گرفتند و تعداد 22 قلعه را گشودند
It happended in the first year of Constans king of the Greeks, and in the tenth year of Yazkert king of the Persians, that the Persian army of 60,000 fully armed man asembled to oppose Ismael. The Ismaelites put in the field against them 40,000 armed with swords. and they joind battle with each other in the province of Media. For three days the battle continued, while the infantry of both sides diminished. Suddenly the Persian army was informed that an army had come to the support of the Ismaelites. The Persian troops fled from their camp all through the night. The survivors of the Ismaelite army attacked them inthe morning, but they found no one ih the camp. Spreading forays acros the whole land, they put man and beast to the sword. Capturing 22 fortresses, they slaughtered all the living beings in them ( 25
جنگ ها ( قادسیه، نهاوند، یرموک … ) و فتوحات ای که طبری و تاریخ نویسان عرب به آنها اشاره کرده اند در واقع، به نقل از دو باستان شناس اسرائیلی ’ یهودا دی. نوو و جولیت کورن ’ ( Yehuda D. Nevo and Judith Koren)، دستبرد ها و سرقت های مسلحانه قبایل عرب به سرحدات کشور های مجاور بودند. پس از متلاشی شدن ارتش ساسانیان و ترک بیزانس از سوریه و مصر یک نیروی نظامی برای جلوگیری از سرقت های اعراب در مرز ها مستقر نبود :
The picture the contemporary literary sources provide is rather of raids of the familiär type; the raiders stayed because they found no military opposition…… these were later selected and embellished in late Umayyad and early Abbasid times to form an Official History of the Conquest ( 26
به نقل ازاین دو باستان شناس اسرائیلی اخبار جنگ های اعراب نامنسجم و بی نظم هستند:
Clearly, Sebeos has heard of a battle, but his account is very incoherent und disordered ( 27
اخبار جنگ در تاریخ سبئوس از قصه ها عربی و موسیقی های جنگ گرفته شده اند
His battle description …could easily derive from the Arab tales and battle song ( 28
“ شاید در حقیقت لشگرکشی بزرگی بود ، یک جنگ پس از جنگ بعدی با هزاران سربازان روی در روی یک دیگر در یک مدت زمان طولانی (636 – 629 ). اما اگر این جنگ ها روی داده بودند، به نظر می رسد، در آن زمان هیچکس به این جنگ ها اشاره نکرد“
Perhaps there was indeed a great invasion, with battle after battle between tens of thousands of opposing soldiers, over the course of several years ( 629 to 636 ). But if there were, it would seem that, at the time, nobody noticed ( 29
1 – Yehuda D. Nevo and Judith Koren, Crossroad to Islam. The Origins of the Arab Religion and the Arab State. N.Y. 2003, P. 127
2 – Robert G. Hoyland, Seeing Islam as others saw it, Princeton, 1997 P. 124
6 – Robert G. Hoyland , P. 184
7 – Robert G. Hoyland , P. 187-188
8 – Karl-Heiz Ohlig, Der frühe Islam, 2007, Berlin, P. 263
4 –
تاریخ سبئوس
5 – یعقوب ادسایی
یوحنا دمشقی – 6
کترینا یاکوبی (Doctorina Jacobi)، توماس پرسبیتر (Thomas Presbyter)، وقایعنگاری گمنام خوزستان، سبئوس (Sebeos)، یعقوب ادسایی (Jakob von Edessa) و یوحنای دمشقی
یعقوب ادسایی
یعقوب ادسایی ( 633 – 708)،عالم فقه سوری، در کتاب خود که به زبان سوری آرامی نوشته شده اسمی از اسلام نیآورده، اما در دوجا از اعراب نام می برد: در یک تحلیل از تورات یعقوب ادسایی اشاره می کند “: مسیح ما را به علت گناه ها و بی عدالتی ها ترک کرد و ما را به زیر یوغ اعراب انداخت.
Christ has delivered us up, because of the many sins and iniquities, and subjected us to the hard yoke of the Arabian
همچنین در یک رویدادنامه ناتمامی که در قرن 10، یا 11 نوشته شده و به یعقوب ادسایی نسبت داده شده به محمد و اعراب اشاره می کند.: “محمد، نخستین پادشاه اعراب، 7 سال حکومت کرد”
Muhammad, the first king of the Arabs, began to reigen, 7 years
و این عبارت :
محمد برای تجارت به فلسطین و عربستان و فونیسیا و صور ( در لبنان) مسافرت می کرد”. ”
and Muhammad goes dpwn on commercial business to the lands of Palestine and of the the Arabias and of Phoenicia of the Tyrians
اما چرا برای ادسایی محمد یک پادشاه بود. شاید به علت که ادسایی سکه های با نام محمد را دیده بود و نتیجه گیری کرد که محمد یک پادشاه است. اما معلوم نیست که چرا برای ادسایی محمد یک بار تاجر است و بار دیگر پادشاه. ادسایی اشاره ای به پیغمبر بودن محمد نکرده است. مذهب شناس آلمانی “کارل هاینس اولیگ” اشاره می کند که نام محمد به عنوان یک شخصیت تاریخی از نیمه دوم قرن 8 شناخته شد و این محمد پیغمبر و فرستاده خدا بود و نه تاجر، یا یک پادشاه . مذهب شناس آلمانی ادامه می دهد چون نام محمد از نیمه قرن 8 شناخته شد این سند نمی تواند از ادسایی باشد که در سال 708 درگذشت .ادسایی همچنین به حکمفرمایی اعراب اشاره می کند که در سال 11 هراکلیوس و سال 31 خسرو ( 620 / 621 ) شروع شد که شاید اینجا اشاره ای باشد به شکست ساسانیان از بیزانس در ارمنستان در سال .622.