نخست چند نقل قول :
تمام سرمایه و ابزار تولید سرمایه دار را باید مصادره کرد و آنها را در اختیار دولت طبقه کارگر قرار داد ( مانیفست )
انقلاب یک عمل کردی است که یک بخش از مردم خواستههای خود را به وسیله اسلحه، توپ و سرنیزه، یعنی باتمام ابزار سرکوب، به بخش دیگری از مردم تحمیل میکنند و از آنجا که این نبرد برای حزب برنده به یک نبرد بیهوده تبدیل نگردد باید حزب برنده با زور و ایجاد رعب و وحشت در بین نیروهای ارتجاعی قدرت خود را به آنها نشان دهد » (مارکس جلد ۱۸)
فقط به وسیله ترور انقلابی میتوان هم روند درد مرگ جامعه قدیم را کوتاه کرد و هم درد تولد جامعه جدید را (مارکس جلد ۵، صفحه ۴۵۷، بزبان آلمانی)
این گفتارها را لنین و یا استالین بیان نکردهاند، بلکه مارکس با صراحت اعلام میکند که برای رسیدن به قدرت و تثبیت آن باید از متدهای تروریستی استفاده کرد. در واقع رهبران کشورهای سوسیالیستی سابق فقط گفتههای پیغمبر خود ( مارکس ) را عملی کردند. بنابراین این نظریه درست نیست که ایده کمونیسم ایدهای انسانی است و فقط اشکال در به اجرا درآوردن آن است. آیا نابودی میلیونها انسان در روسیه سوسیالیستی و کامبوج و … در رابطه مستقیم با تئوری مارکس نبود ؟
فیلسوف قرن گذشته آلمان ، ارنست بلوخ (Ernst Bloch) ، اشاره میکند: سوال این است که آیا استالین چهره مارکسیسم را تغییر و یا اینکه چهره واقعی آنرا نشان داد؟. مارکس تئوری خود را با انتقاد به مذهب شروع و با بررسی اقتصاد سرمایه داری به پایان رساند. مارکس معتقد بود که سیستم سرمایه داری باعث فقر و بیچارگی طبقه گارگر میشود و تضادهای اجتماعی در این سیستم قابل حل نیستند. مارکس اضافه میکنند که فقط طبقه گارگر است که میتواند طبقه سرمایه دا ر را به گورستان تاریخ بفرستد و به عنوان ناجی بشریت بهشت را در روی زمین ایجاد نماید. در واقع جای ناجیان مذهبی در تئوری مارکس به طبقه گارگر واگذار می شود. اگر طبقه گارگر در تئوری مارکس ناجی میشود طبقه سرمایه دار و دیگر قشرهای جامعه به شیطان تبدیل میگردند و زمانی که این دکترین مارکس به عنوان یک امر مطلق مورد تایید طرفداران آن قرار گیرد راه برای نابودی شیاطین با «ترور انقلابی» هموار است.
آیا اینکه تئوری مارکس علمی است و یا غیر علمی در اینجا مورد بحث نیست ( این تئوری بخشی از جامعه قرن ۱۹ را به درستی بررسی کرد ) بلکه مهم درک و فهم مارکسیستها از جامعه است. این تئوری دنیا را به دو قطب تقسیم نمود: قطب طبقه گارگر و قطب اقشار و طبقات دیگر اجتماع. یکی از این دیگران در زمان مارکس سوسیالیست فرانسوی ، Proudhon ، بود. زمانی که Proudhon حاضر نشد نظرِیات مارکس را بپذیرد مورد انتقاد شدید مارکس قرار گرفت و حتی متهم گردید که از سرمایه دارن پشتیبانی میکند. برای مارکسیستها فقط یک تئوری درست و علمی است و آن هم تئوری مارکس است و باقی نظریات اجتماعی غیر علمی هستند و باید رد شوند. در چارچوب تئوری مارکس مکانی برای تبادل فکر و بحث در جامعه باقی نمیماند: هر کس که هم فکر ما نیست دشمن ما است، طرفدار سرمایه دار است. در زمان لنین و استالین نه تنها افکار غیر مارکسیستی مورد قبول واقع نمیشدند بلکه افرادی که این نظریات را بیان میکردند به «گورستان تاریخ» فرستاده میشدند.
فاجعه اجتماعی و انسانی دوران لنین و استالین فقط نتیجه فقدان آزادی افکار نبود، بلکه همانطور که Proudhon به مارکس هشدار داده بود اقتصاد دولتی و سلب مالکیت خصوصی و نبودن رقابت بین بخش های مختلف اقتصادی باعث به بوجود آمدن استبداد در جامعه میگردد. در سال ۱۹۱۸ لنین مجلس را لغو و فعالیت تمام احزاب به غیر از جزب بلشویک را ممنوع نمود. در یک چنین سیستمی دیگر جای برای تضمین حقوق بشر باقی نمیماند.
از جمعیت ۱۲۰ میلیونی روسیه در سال ۱۹۱۷ فقط سه میلیون کارگر در کارخانهها کار میکردند و آگاهی سیاسی و عمل کرد این اقلیت ناچیز باعث پیروزی انقلاب نگردید، بلکه شکست روسیه در جنگ اول و تضعیف حکومت مرکزی. حزب کمونیست (بلشویک) که خود را نماینده طبقه گارگر معرفی میکرد توانست به رهبری لنین بعد از هم پاشیدن شدن رژیم نیکلای دوم با ترور مخالفان، ایجاد ترس و وحشت تسلط خود را بر جامعه تحمیل کند. در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ یک اقلیت مصممی پیروز گردید که برای رسیدن به قدرت قادر به ارتکاب هر جنایتی بود.
با از بین بردن مالکیت شخصی در بخش کشاورزی در روسیه نه فقط قحطی و گرسنگی پدیدار گردید بلکه بخش عظیمی از کشاورزان ناراضی که به اردوگاههای کار اجباری اعزام شده بودند در این اماکن جان خود را از دست دادند. سلب مالکیت در روسیه به وسیله «ترور انقلابی» مارکسیستی صورت گرفت. این فاجعه در روسیه نتیجه عملی کردن نظریهٔ اقتصادی (رویائی) و سیاسی مارکس توسط لنین و استالین بود. میتوان واژه دیکتاتوری پرولتاریا که مارکس آن را بیان نمود چنین توصیف کرد: دیکتاتوری طبقه گارگر بر طبقات دیگر و ترور و حذف فیزیکی دیگران.