کاپیتالیسم مدرن

 

اولین مرحله روابط اقتصادی مابین انسان‌ها، اگر نظریات نویسندگان کلاسیک درست باشند، بر پایه زورگویی یک نفر و ساده اندیشی افراد دیگر بنا گردید. روسو (۱۷۵۵) آغاز این روابط اقتصادی را در ارتباط با عملکرد شخصی تعیین کرد که برای اولین بار: « دور یک قطعه زمین را حصار کشید و اعلام کرد که این زمین به من تعلق دارد و افراد ساده اندیش هم گفته این حصارچین را تایید کردند ». به عقیده روسو بنیادگذار سیستم بورژوازی (کارفرما، سرمایه دار ) همین شخصی بود که دور یک قطعه زمین نرده کشید. این شخص نه فقط اولین کارفرما، بلکه اولین دزد هم بود (این شخص زمینی که به همه تعلق داشت به نام خود کرد). قدم بعدی تاسیس یک دفتر رسمی اسناد و یک محضر دار بود که نرده کشی زمین را قانونی کند. بدون ساده لوحی افراد، به نقل از روسو، که غصب ( دزدی ) زمین را قبول کردند مالکیت خصوصی پدیدار نمی‌گشت. بعد از این اولین زمین دزدی بی‌بضاعت و ندار آن فردی بشمار می‌آمد که خارج از حصار ایستاده بود. فردی که زود‌تر از دیگران یک قطعه زمین را غصب کرد (دزدید) سرمایه دار شد و افرادی که نتوانستند دور یک زمین حصار بکشند فقیر ماندند. اما این اسطوره روسو از تاریخ مالکیت خصوصی تاثیر خود را بر خواندگانی که روند سیستم مدرن ( در سیاست و اقتصاد) را بررسی می‌کردند گذاشت. مارکس تئوری پیدایش و تاریخ اولیه اقتصاد سرمایه داری را با استناد به نظریه روسو تنظیم کرد: به نظر مارکس، پدیده «انباشت سرمایه» در انگلستان که برای شکل گرفتن سیستم سرمایه داری ضرورت داشت با غصب (بجبر) زمین‌های دهقانان توسط زمین داران بزرگ و تبدیل این زمین‌ها به مراتع برای پرورش گوسفندان آغاز گردید. از باقی ماجرا اگاه هستیم: استفاده از پشم گوسفندان برای تولید پارجه در صنایع نساجی. اساس تمامی اقتصاد مدرن کاپیتالیسم امروزی ( مالکیت خصوصی ) را، در « نقد اقتصاد سیاسی » مارکس و در نظریه روسو، تبهکاری و دزدی اولیه (زمین) تشکیل می‌دهد. در واقع، به عقیده مارکسیست‌ها، مالکیت سرمایه دار امروزی از دزدی دیروز بیرون آمده است و به همین علت سرمایه داران می‌بایست آماده آن روزی باشند که این مالکیت از نظر قضایی مورد بررسی سیاست قرار بگیرد و از آن‌ها سلب بشود. بعد از این سلب مالکیت دنیا می‌بایست از نو تقسیم شود. با نظریه روسو و مارکس تمام تئوری‌های اقتصادی سرمایه داری در واقع تئوری دزدیدن است (مالکیت دزدی است) و آن اولین دزد زمین همجنین توانست قدرت سیاسی را نیز در دست خود بگیرد. طبق تئوری مارکسیسم در سیستم سرمایه داری دزدان حکومت می‌کنند. اما مارکس به این نظریه آنارشیستی Proudhon که «مالکیت دزدی است» اکتفا نکرد و تئوری «ارزش اضافی» در تولید سرمایه داری را مطرح کرد. طبق این تئوری ارزش کالای تولید شده به مراتب بیشتر از مزدی است که کارگر دریافت می‌کند. ارزش اضافی به جیب سرمایه دار می‌ریزد و او ثروتمند می‌شود. کارگر با مزد دریافت کرده فقط می‌تواند به  زندگی خود ادامه بدهد و مجددا کالا تولید کند. بجای « مالکیت دزدی» Proudhon «ارزش اضافی دزدی » در تئوری مارکس مطرح می‌شود. مهم‌ترین ویژگی سیستم سرمایه داری، به نقل از مارکس، تضاد آشتی ناپذیر مابین سرمایه در یک طرف و نیروی کار (کارگر) در طرف دیگر است. حال به خاطر بیآوریم این جمله ابلهانه برتولت برشت (شاعر مارکسیست آلمانی) با این مضمون که برای بدست آوردن ثروت بهتر است یک بانک تاسیس کرد تا به یک بانک دستبرد زد. به عقیده برشت بانکداران دزدانی هستند که راه اول را انتخاب کردند. برای ایدئولوژی چپ «دولت بورژوازی» نیز چیزی نیست بجز سندیکایی برای حفاظت از دزدان (کارخانه داران). اما بحران اقتصادی در کشورهای غربی نشان داد، بر خلاف نظریه مارکس، که تضاد اصلی در سیستم سرمایه داری مدرن تضاد مابین سرمایه و کار نیست (مابین سرمایه دار و گارگر)، بلکه تضاد مابین طلبکاران (وام دهندگان به صاحبان کارحانه‌ها) در یک طرف و بدهکاران (کارخانه دار و کارگر) در طرف دیگر. بدین ترتیب کارفرما و کارگر در یک جبهه قرار دارند و وام دهندگان ( دولت یا بانک‌ها ) در جبهه مخالف. در مرحله اول مزد کارگران را سرمایه دار از وام دریافتی پرداخت می‌کند و در مرحله بعدی از سود فروش کالای تولید شده توسط کارگر. بدون وام نه سرمایه دار می‌تواند به زندگی خود ادامه بدهد و نه کارگر. تضاد مابین کار و سرمایه، آنطور که مارکس بیان کرده بود، سیستم را تهدید نمی‌کند، بلکه نتوانستن پرداخت بهره وام ی که کارخانه دار دریافت کرده است. آنارشیست‌ها و لببرال‌های قرن ۱۹ و ۲۰ خواستار نقش هرچه کمتر دولت در اداره مسائل شهروندان بودند ( آنارشیست‌ها خواهان از میان برداشتن دولت هستند ). اما دولت نه از بین رفت و نه نقش آن کم رنگ‌تر شد، بلکه برعکس دولت قدرتمند‌تر نیز گردید. اما آیا دولت در کشورهای سرمایه داری از منافع دزدان (سرمایه داران) دفاع می‌کند؟ عمل کرد دولت مدرن کاپتالیستی حفاظت از دزدان سرمایه دار نیست، بلکه کسب مالیات از شهروندان است، مالیات بر درآمد. هرچه درآمد بیشتر مالیات هم بیشتر. اگر سلب مالکیت در سیستم سوسیالیستی صد درصد است در کشورهای سرمایه داری با کسب مالیات بر درآمد، نیمی از ضوابط اقتصادی سیستم سوسیالیستی به اجراء درمی آیند ( در بعضی از موارد پنجاه در صد از سود هر سال شهروندان به صندوق دولت واریز می‌گردد، یعنی هر سال پنجاه درصد سلب مالکیت

“ نیرنگ خرد“ (هگل ) و انتخابات ایران

هگل در اثر معروف خود “ پدیده شناسی روح “  اشاره به  “ نیرنگ خرد “ کرده است که حتی، طبق این نظریه، دیکتاتوران تاریخ نیز قربانی این نیرنگ میشوند. انتخابات آزاد یکی از اصول دموکراسی و امری خردمندانه است. شورای نگهبان فقط به چهار فرد اجازه داد که خود را نامزد ریاست جمهوری ایران کنند.

„“ نیرنگ خرد“ (هگل ) و انتخابات ایران“ weiterlesen

مذهب و اخلاق

 

آیا روند سکولاریسم با زوال و انحطاط اخلاق در جامعه همراه است، آنطور که مبلغین مذهبی ادعا می کنند؟. اما با جنگ ها و جنایت های که به نام ، یا برای مذهب اتفاق افتادند نمی توان دیگر نظریه این مبلغین را قبول کرد که یک سیستم مذهبی اخلاقی تر از یک سیستم سکولار است. نویسنده روسی قرن 19 , Nikolai Leskow, در داستان “ در آخر دنیا “ نشان می دهد که چگونه بخشی از اهالی یک روستا، پس از اینکه دین مسیحیت را پذیرفتند، خصوصیات انسانی و همبستگی های قبیله ای خود را از دست دادند.

قهرمان داستان، یک کشیش که در راس یک گروه از مبلغین مذهبی برای تبلیغات از دین مسیحیت و میسحی کردن اهالی یک روستا در سیبیری بسر می برد، تعریف می کند که روزی او و دیگر مبلغین دچار یک طوفان برف شدیدی شدند. اما، به نقل از کشیش، نه روستائی های که دین مسیحیت را پذیرفته بودند، بلکه ققط آن ساکنان به اصطلاح „بی دین “ روستا به کشیش و همراهانش در این طوفان کمک کردند. کشیش همچنین به مراسم “ اعتراف به گناه “ که مسیحیان بعد از یک عمل غیر اخلاقی در کلیسا انجام می دهند انتقاد می کند ( مسیحیان بعد از “ اعتراف به گناه “ نزد یک کشیش در کلیسا دیگر از عذاب وجدان که گناه کردند رنج نمی برند). اگر فردی از روستا قبل از پذیرفتن دین مسیحیت عملکرد غلط خود در مقابل دیگر روستائیان را به نحوی جبران می کرد بعد از مسیحی شدن و اعتراف به آن عمل اشتباه ( گناه ) در کلیسا دیگر احتیاجی به جبران کردن آن نبود. نویسنده روسی در این داستان نشان می دهد که این مذهب است که زوال و انحطاط اخلاقی در جامعه را سبب می شود و نه بی مذهبی.