کانت یهودستیز و نژادپرست

آدرنو اشاره می کند به نامه ای از کانت که فیلسوف دروان روشنگری و نویسنده کتاب “متافیزیک اخلاق” در این نامه یک نقاش یهودی تبار را مسخره می کند ( ١). این نقاش، بدون اطلاع کانت، تک چهره ( پرتره ) فیلسوف را کشیده بود. کانت در این نامه نوشته است: ” تصویری که آقای لوو ( Loewe) کشیده است تا حدودی شبیه من است، اما یک فردی که از نقاشی اطلاع دارد به من گفت که یک یهود همیشه یهود دیگری را نقاشی می کند; نقاش یهود بیشتر به بینی توجه کرده است.” ( منظور کانت فرم بخصوصی از بینی است که ضد یهودیان این فرم را به قوم یهود نسبت می دهند و نقاش کانت را با یک بینی یهودی نشان داده است ).

آدرنو معتقد است که این گفتار کانت یک نظریه زشت ضد یهودی است (Antisemitism ). هانا آرنت، فیلسوف آلمانی، در کتاب ” ابتذال شرور ” از دادگاه آیشمن در اسرائیل ( 1961 ) خبر می دهد (2). آیشمن برای دفاع از خود در این دادگاه ناگهان و به طور غیرمنتظره به کانت استناد می کند که او ( آیشمن ) در تمام مدت زندگی بر طبق استاندارهای ( نرم ) اخلاقی کانت عمل کرده است. آیشمن اضافه می کند که موازین مقوله  ” وظیفه ” در فلسفه اخلاق کانت را همیشه مد نظر داشته است و همچنین یک تعریف نسبتا دقیقی از مقوله ” امر مطلق ” ( categorical imperative ) کانت را به دادگاه ارائه می دهد: ” درک من از `امر مطلق` این است که اصل خواسته ( اراده ) من و اصل سعی و کوشش من باید به نوعی باشد که بتواند این اصل به یک قانون کلی تبدیل شود. ” آیشمن در دفاع از خود در دادگاه متذکر می شود که او فقط وظیفه اش را انجام داده است. بیشتر فاشیست های آلمان برای توجیه عمل کرد خود به “ امر مطلق” کانت اشاره کردند. برای کانت اخلاق در مرحله اول یعنی اخلاق وظیفه (Deontological ethics)، وظیفه در اینجا به معنای  آن عملکرد الزامی است که در محدوده قانون صورت می گیرد. این آگاهی از وظیفه، یعنی به وطیفه خود عمل کردن باعث می شود که شخص وظیفه شناس ( آیشمن ) تمام تردید ها از قتل را به کنار بگذارد و با وجدان راحت جنایت کند، وظیفه اش را انجام بدهد. بخصوص این جنایت موقعی ابعاد وسیع تری را در بر می گیرد که شخص وظیفه شناس ( فاشیست های آلمان در جنگ دوم جهانی ) هم به خود ارج بدهد و  هم قربانی خود ( یهودی ) را تحقیر کند. استاد فلسفه دانشگاه کلمبیا، Joshua Halberstam، حتا معتقد است که مقوله اخلاق کانت راه را به اردوگاه آدم سوزی آشویتس ( Auschwitz ) هموار کرد:  

for, alas, there is a nevertheless- the root of Ausschwitz were nourished by a stream in Kantian morality

فلسفه اخلاق کانت، ” امر مطلق “، ویژگی قانون ( قانون کلی ) را دارد و پایه های این قانون، به نقل از کانت، بر مقوله خرد بنا شده است ( قانون خرد ). اما این خرد کانتی که می بایست در بطن قانون نهفته باشد ناملموس، آبستره است. اخلاق کانت احساس، دلسوزی و ترحم را نمی شناسد.

” an ethics which elevates duty above human compassion “

به عقیده کانت، اگر فردی بخواهد بداند که آیا عمل انجام شده یا عملکردی که قرار است اتفاق بیفتاد از نظر اخلاقی درست است یا نه می بایست این فرد غرض یا مقصود عمل خود را کنترل کند، به این معنا که آیا این غرض عقلایی است یا نه. کانت بین انگیزه عملکرد و خود عمل مقوله تفکر ( خرد ) را قرار می دهد، که یک عملکرد اخلاقی خوب باید یک عملکرد عقلایی باشد. اما اشکال فلسفه اخلاق کانت در این است که احساس در انگیزه عملکرد نقشی بازی نمی کند:

For Hoess and his fellow Nazis the emotions are moral  irrelevancies,….. The requirements of duty and compliance to authority are the only legitimate arbiters of moral behavior (٣)

 زمانی که احساس از اخلاق حذف شود راه برای عملکرده های ها غیر انسانی باز است. فاشیست ها آلمانی همزمان با ارجعیت دادن به انجام وظیفه و از بین بردن احساس در خود اقدام به جنایت علیه بشریت کردند.

در نهایت این سوال مطرح است که آیا می توان یک رابط مستقیم بین فلسفه اخلاق کانت و جنایات آلمان فاشیسم را در قرن 20 ثابت کرد ؟

نظریات و گفتار خصمانه و ضد یهودی کانت فقط منحصر به استهزاء گرفتن یک نقاش یهودی، آنطور که آدرنو خبر می دهد، نمی شود. مذهب شناس وقت، Abegg، خبر از این گفتار کانت می دهد: ” هیچ چیزی از آن بیرون نمی آید، تا زمانی که یهود یهود است، خودشان را ختنه می کنند، برای اجتماع بیشتر مضر هستند تا مفید. یهودیان خون آشام های جامعه اند” (4). کانت حتا خواستار “مرگ آسایش بخش” (Euthanasia) دین یهودیت شد (5). فاشیست های آلمانی در سال های 40 قرن گذشته با استفاده از این واژه ( Euthanasia ) و از این متد پزشکی صدها هزار از بیماران روحی و علاج ناپذیر را کشتند. اما چرا کانت خواستار ” مرگ آسایش بخش ” دین مسیحیت نشد؟. کانت معتقد بود که ” دین یهودیت در واقع دین نیست”، بلکه اساس این دین را “قوانین اجباری” تشکیل می دهند. برای کانت یهودیان یک “ملت شیاد و کلاهبردار” هستند: “فلسطینی های که نزد ما زندگی می کنند ( منظور کانت از فلسطینی ها یهودیان هستند – نویسنده) روح رباخواری دارند که از زمان تبعید در این ملت مشاهده می شود.” کانت اضافه می کند که ” یهودیان حتا هم دیگر را نیز گول می زنند…… و مفهوم آبرو و حیثیت را نمی شناسند. ”( 6 ) کانت به طور کلی معتقد بود که ملت های شرقی با مفهوم مباهات و احترام آشنا نیستند.

کانت در درس نظری جغرافی ( 75 – 1764 ) به نژادهای مختلف اشاره می کند: ” بالا ترین نژاد و حد کمال انسانیت را ما نزد سفید پوستان مشاهده می کنیم. نژاد زرد تا حدودی استعداد دارد. سیاهپوستان در سطح خیلی پایین قرار دارند و از تمام نژاد ها پایین تر بومی های امریکا هستند.” کانت حتا معتقد بود که سفیدپوستان به نژاد های دیگر درس و آموزش می دهند و با زور اسلحه بر آن ها پیروز شدند. در باره بومی های برازیل این نظریه را کانت ابراز می کند: ” برازیلی ها واژه خدا را نمی شناسند، برهنه هستند و اسیران خود را می خورند.” در باره سیاهپوستان: “سیاهپوست می تواند با فرهنگ و با انضباط بشود، اما متمدن نمی شود.” کانت ادامه می دهد: ” این آدم سر تا پا سیاه بود، یک دلیل روشن، آن چیزی را که او بیان کرد، احمقانه بود.” به نظر کانت، چون فرد سخنگو سیاه است، پس گفتار او احمقانه است. کانت به ملت های وحشی نیز اشاره کرده است: ” ما نزد ملت های وحشی متوجه شدیم که با وجود اینکه این ملت ها مدت زمان زیادی در خدمت اروپائیان هستند، اما به نوع رندگی اروپایی عادت نمی کنند. این ملت ها وحشی تمایلی به آزادی ندارند، بر خلاف آنچه که روسو ادعا کرده است. هنوز حیوان انسانیت را نزد خود پرورش نداده است.” (7) برای کانت ملت های وحشی موجوداتی هستند بین حیوان و انسان.

1- Adorno, gesammelte Schriften, Frankfurt a.M.1997. Bd 6, P. 291

2- Hannah Arendt, Ein Bericht von der Banalität des Bösen, München 1965, P.174

3- Joshua Halberstam, From Kant to Ausschwitz, in : Social Theory and Practice, Vol 14, Nr.1988, 41-54

4- Rudolf Malter, Kant in Rede und Gespräch, Hamburg 1991. Nr.518

5- Immanuel Kant, gesammelten Schriften, herausgegeben von der Königlich Preußischen Akademie der Wissenschaften, Berlin 1902, Bd 23, P. 443

Immanuel Kant, Anthropologie, Bd.7, P.206 -6

Immanuel Kant, Bd 12, P. 697 -7

عشق پلاتون ی، عشق ارسطوی

فیلسوفان یونانی ( پلاتون و ارسطو ) به دو مدل عشقی اشاره کرده اند :

عشق ترکیبی یا عشق پیوندی : عاشقان در عشق ترکیبی با یک دیگر ادغام و یکی می شوند. این نوع عشق را پلاتون در کتاب” ضیافت “ به بجث گذاشت. پلاتون در این اثر گفتگوهای 7 مهمان را بازگو می کند.  آریستو فانس ( Aristophanes )، یکی از مهمانان در این ضیافت ،در یک گفتار، که به طور قطع عقیده پلاتون نیست، به اسطوره “شکل کروی بودن انسان ها ” اشاره می کند. طبق این اسطوره انسان ها نخست شکل کروی داشتند، که هر دو نیمه این کره تشکیل شده بود یا از جنس مرد ( نوع ایده آل )، یا از یک زن و یک مرد ( نوع خوب ) و یا از دو زن ( نوع بد ).

این انسان های کروی شکل از قدرت زیادی برخوردار بودند و قصد داشتند به خدایان در آسمان حمله کنند. پادشاه خدایان، زئوس ( Zeus )، برای جلوگیری از حمله این انسان های کروی شکل آنها را به دو نیمه تقسیم کرد. از این تاریخ به بعد، از تاریخ به دو نیمه شدن انسان، هر نیمه تلاش می کند نیمه دیگر را پیدا کند ( پیدا کردن همسر ) که دو باره یکی شوند. اسطوره کروی بودن انسان ها نشان دهنده از بین رفتن حس خود پرستی است، چرا که نیمه دیگر نیز بخشی از خود است و یک بخش نمی تواند به طور ابزاری از بخش دیگر استفاده کند. اما این تصور که هر دو طرف در عشق ترکیبی، به بعلت یکی بودن، در غم، درد و شادی یک دیگر شریک اند یک توهم است. اگر یک طرف به دندان درد مبتلا شد طرف دیگر نمی تواند خود را شریک بداند و نمی خواهد هم که به این درد دچار شود. فیلسوف معاصر آمریکایی، Robert Solomon، در کتاب ( about Love – 1988) این عشق پیوندی را توضیح می دهد:

A theory of love [ ….] is a theory of the self, but a shared self, a self mutually defined and possessed by two people. The story (of Aristophanea) is nonsene .but the conclusion is profound. ( Solomon 1988, 24

اما به عقیده فیلسوف این عشق ترکیی با خصوصیت های مدرن فرد ( استقلال فردی ) هماهنگی ندارد.

از خودگذشتگی و علاقمند بودن ( ارسطو )

واژه های های دوستی و عشق که فیلسوف در کتاب اخلاق خود ( Nicomachean Ethics ) از آن ها نام می برد حاوی دو عنصر هستند: حسن نظر به طرف مقابل یا آرزوی سعادت دیگری را داشتن و دو جانبه بودن عشق. این دو خصلت یاید آشکار یاشند، بدین معنا که هر طرف نظر طرف دیگر را بشناسد و برای سعادتمند شدن دیگری فعال شود. اصل مهم از نظر ارسطو برای دوستی و دلبستگی ( عشق ) فهم و درک یک دیگر است که به زمان زیادی احتیاج دارد. ارسطو همچنان یادآوری می کند که همنشینی و مصاحبت باعث تحکیم و پایداری دوستی و دلبستگی می گردد، به زبان ساده تر عشق از نظر ارسطو یعنی گفت و گو. اما عشق ارسطوی یک عشق رمانتیکی ( احساسی ) نیست و تراژدی عشقی را نمی شناسد . هر چقدر هم این عشق آتشین باشد به طور قطع هیچ وقت یکی از طرفین نمی سوزد. در این عشق عاشق انتظار عشق طرف مقابل را دارد و در حقیقت یک دادن و گرفتن است (gift- exchang ). این عشق بیشتر یک رابطه است تا یک شیفتگی متقابل. معمولا در مرحله اول آشنایی عشقی شیفتگی و گم شدن یک طرف درطرف دیگر ( fallig in love ) مشاهده می شود. این از خودبیگانگی مرحله اول عشق، با مرور زمان، جای خود را به یک بینش عقلانی ( مرحله آخر ) می دهد. اما با وارد شدن نفر سوم به ماجرا ( عشقی ) این بینش عقلایی به عشق دوباره به شیفتگی و از خود بیگانه شدن می انجامد. به عقیده ارسطو زمانی دو نفر شریک احساسات یک دیگر باشند و عملکرد مشابهی هم داشته باشند دیگر را دوست دارند