بی خانمانی متافیزیکی در کتاب “ تئوری رمان “ گئورگ لوکاچ

 

گئورگ لوکاچ ،فيلسوف و جامعه شناس مجاری، در سال  ۱۹۱۵ تصميم می گيرد کتابی در باره زندگی داستايوسکی بنويسد که اين کار ناتمام می ماند. اما مدتی بعد لوکاچ که همچنان تحت تاثیر افکار داستایوسکی قرار داشت کتاب “ تئوری رمان ” را می نویسد. این کتاب که بعد از جنگ اول جهانی منتشر شد تا به امروز، هم از نظر ادبی و هم از نظر فلسفی  ( فلسفه تاريخ )، اهمیت خود را  از دست نداده است. حتی آدرنور که به فلسفه لوکاچ انتقاد داشت کتاب ” تئوری رمان” را يک اثر برجسته فلسفی توصيف کرد. لوکاچ بعد از جنگ اول جهانی و در شرایطی که يأس و نااميدی بر او غلبه کرده بوده این کتاب را نوشت. حرکت تاريخ از نظر لوکاچ در کتاب “ تئوری رمان ” حرکتی نزولی و انحطاطی است ( برخلاف هگل که معتقد بود تاريخ به سوی آينده حرکت می کند و مثبت است ). 

لوکاچ در کتاب “ تئوری رمان ”  تاریخ را از دید سیاسی، اجتماعی ( تاریخ جنگ ها و حکمرانان ) بررسی نکرد، بلکه برای  او بیشتر شرایط روحی و روانی انسا ن ها در دوره های مختلف تاريخ مهم بودند. مدارک مورد استفاده لوکاچ در اين کتاب نوشته های تاريخ نویسان و يا شاهدان حادثه های تاريخی نیستند ( متد تجربی تاریخ نویسی ). به عقيده لوکاچ شعر، منظومه و رمان حالت های احساسی و درونی يک اجتماع را به خوبی آشکار می سازند و به همين علت او تاريخ را به دوره تقسيم کرد: 

 دوره منظومه ( اسطوره ) در زمان هومر، منطومه سرای یونانی، در یونان باستان و دوره رمان ( عصر جديد ). سر آغاز کتاب  لوکاچ دوره باستان يونان است ( دوره منظومه ) و خاتمه آن داستان برادران کارامازف از داستايوسکی ( دوره رمان ) . به عقيده لوکاچ زندگی واقعی و خوشبخت بشر ( دوره طلایی ) در يونان قديم، يعنی در دوره منظومه بود ( دوره اسطوره ی و قبل از فلسفه پلاتون ) و بعد از اين دوره ( اسطوره ی ) زندگی مفهوم و معنی اصلی خود را از دست داد.

 در کتاب ” تئوری رمان ” سرآغاز دوره رمان به درستی تعین نشده است، اما لوکاج در این کتاب اشاره می کند که هم زمان با دوره رمان طبيعت دوم نيز شکل گرفت. منظور لوکاچ از طبیعت دوم جامعه است. اين جامعه ( طبیعت دوم ) مانند طبیعت اول ( محیط زیست ، یا آنچه ما آن را به عنوان طبیعت زیبا می شناسیم ) منجمد، بیگانه، بدون روح و غیر قابل شناخت شده است. به عقيده لوکاچ شهروندان در این طبيعت دوم مانند “ روح های مرده  ” ( نام کتابی از گوگول ) هستند. به عبارت ديگر برای بشر جامعه بعد از دوره يونان باستان ( دوره منظومه ) شبيه طبیعت شده است:  منجمد،  بيگانه و بی روح. لوکاچ ادامه می دهد که طبيعت اول ( محيط زيست ) را بشر خلق نکرد، اما طبيعت دوم ( جامعه ) را بشر ساخت و ” زندان”  او شد.

در يونان قديم طبيعت اول ( محیط زیست ) و فرد در يک ديگر ادغام شده بودند، یکپارچه بودند و برای فرد شکافی بين دنیای درونی ( ذهن و احساس )  و محیط خارج ( طبیعت ) وجود نداشت. يا به زبان فلسفه دنیای داخل و خارج به عنوان دو دسته ، يا دو مقوله مختلف از يک ديگر جدا  نشده بودند. خدايان در انسان ها بودند و انسان ها در طبیعت: انسان، طبيعت و خدایان يکی بودند ( با اديان ابراهيمی خدا از بشر جدا شد و در مقابل يکديگر قرار گرفتند ). انسان دوره يونان باستان در پی يافتن معنی زندگی نبود، او اصولآ زندگی بدون معنی را نمی شناخت و در پی حل معمای دنیا نیز نبود: او فقط می دانست راه حل چیست و در موقع خطر نیز به خدایان  پناه می برد. اما در دوره رمان این یکپارچگی و یکی بودن خدایان، انسان و طبیعت ناپدید شد .

  لوکاچ دوره رمان را برای بشر دوره ” بی خانمانی متافیزیکی ” ( Transcendental Homelessness ) نامید. اين پدیده بی پناه ی و بی خانمانی انسان خود را در کتاب سروانتس ( دون کيشوت ) به خوبی نمايان می کند: صحنه جنگ قهرمان داستان با آسياب بادی بيانگر نهایی تغيير دنيا، ارزش ها و سردرگمی انسان در اين جهان است. برای قهرمانان داستايوسکی دنيا غريب، بیگانه و دروغی بيش نيست، دوره منظومه شعر بود و دوره رمان نثر. انسان يونانی دوره باستان اختلاف بين آگاهی و هستی ( بودن ) را نمی شناخت،‌ اما برای انسان دوره رمان اين دو از يک ديگر جدا هستند ( در فلسفه مارکس هستی آگاهی را تعیين مي کند ). يونانی دوره باستان فلسفه را نمی شناخت، او فقط  می دانست که جواب چی است و نه سوال را. فلسفه نيز بعد ازدوره اسطوره پديدار گرديد، يعنی در دوره ی که انسان اسطوره ی احساس کرد که دیگر دنيا  “ خانه  پدری ” او نيست و اصولا فلسفه چيزی نيست به جز ” درد غربت “، احساس غریبی کردن در این دنیا.

در تاریخ لوکاچ قهرمان منظومه ( هومر ) جای خود را به شخصيت تراژدی می دهد و تراژدی را پلاتون به کنار می گذارد و فلسفه را جايگزين آن می کند و بالاخره بعد از مسيحيت نوبت به کانت می رسد. کانت راه تاريک انسان را روشن و او را با خرد آشنا می کند، اما با کانت فاصله و شکاف بين فرد و دنيا بيشتر می شود و خدای مسيحت در فلسفه کانت جای خود را به اخلاق می دهد. با کانت تصوير مسيح کم رنگ تر و انسان مدرن بدون مذهب و تنها می شود. با کنار رفتن مسيح از صحنه تاريخ و با وجود روشنایی خرد کانت راه اين رهگذر تنها ( انسان مدرن ) تاريک می ماند. بعد از کانت “ انسان بودن یعنی تنها بودن است. ”

 

مذهب و مدرنيته

 

در مرحله اول بايد رابطه مذهب و فرهنگ مورد برسی قرار گيرد و به اين سوال پاسخ داده شود که آيا می توان این دو مقوله ( فرهنگ و مذهب ) از يک  ديگر جدا کرد. امروز فرهنگ مجموعی است از دست آورده های علمی ( ابزار توليد،تکنولوژی، پزشکی و …) يک ملت، همچنین اثر های هنری و ادبی، شرایط حقوق زنان و اقليت ها مذهبی، شرایط سياسی، قضایی، اداری و در آخر بینش شهروندان به محيط زيست.

اما مذهب فقط رابطه فرد و يا يک جامعه با خدا نیست. مذهب بخشی مهمی از فرهنگ يک ملت را تشکيل می دهد، بخشی که در نهايت فرهنگ آن ملت را تعيين می کند. مذهب مي تواند مستقلاً اقدام کند و عمل کرد اجتماعی افراد، روابط بين آنها، ارزش های اجتماعی و سیستم اقتصادی جامعه را طرح ریزی کند. حتی می توان ادعا کرد که مذهب هم زير بنا (در واژه نگاری مارکس ) و هم رو بنای يک جامعه است. اين يک ادعای تجربی است و نه نظری، چرا که همين مذهب ( فرهنگ ) مسيحيت بود که سرمايه داری و مدرن را در اروپا پديد آورد.
اوائل قرن گذشته (1904) ماکس وبر ( Max Weber) جامعه شناس آلمانی کتاب ” اخلاق پروتستانی و ذهن سرمايه داری* ” را  منتشر کرد. با اينکه بیش از صد سال از چاپ اين کتاب می گذرد، اما هنوز اين اثر وبر باب روز است. بعد از فروپاشی سيستم های سوسیالیستی در اروپای شرقی عقيده وبر ( تاکيد بيشتر بر امور فرهنگی و مذهبی و کمتر بر مسائل اقتصادی ) برای بررسی توسعه يک جامعه بيشتر مورد توجه قرار گرفته است. به عقیده مارکس جنگ های طبقاتی تاريخ ( گذار از سيستم فئودالی به سيستم سرمايه داری)  را به حرکت در می آورند. برای مارکس سیستم سرمایه داری به علت سلب مالکيت از دهقانان و به کار گرفتن آنها در کارخانه ها ( بافندگی ) که در نهایت به تراکم سرمایه انجامید پدیدار گشت و عوامل مذهبی، فرهنگی را دراين گذار تاريخی نقشی ایفا نکردند. وبر در کتاب” اخلاق پروتستانی ” اشاره می کند که طرز فکر و عمل کرد يک فرقه مذهبی ( فرقه کالوين ) از دين پروتستان سيستم سرمايه داری ( مدرن) را در اروپا پدیدآورد. کالوين ها وظایف مذهبی را يک امر خصوصی نمی دانستند و همچنین نظریه های سنتی و تبعيت از کليسا را رد کردند.
افراد اين فرقه معتقد بودند که فرد مذهبی موقعی در مقابل خدا از گناه مبرا و رستگار است که در امور شغلی و کاری موفقیت داشته باشد. به این معنی که يک نوع اخلاق شغلی با ارزشهای مذهبی پديدار گرديد که شخص مذهبی را موظف می کرد سود کار سرمايه را به مصرف شخصی نرساند و آنرا دو باره سرمايه گذاری نمايد. این گونه بود که سرمايه انباشته گرديد و همراه با پيشرفت علوم طبيعی و مناسبات منطقی، عقلايی در امور اداری و قضایی و حتی هنری راه برای بوجود آمدن سيستم سرمايه داری (نخست در کشورهای پروتستان هلند و انگلستان ) هموار نمود. بعد از پابرجا شدن سيستم سرمايه داری ديگر مذهب نقشی در توسعه آن نداشت و حتا مذهب به عنوان يک پديده غير منطقی به کنار جامعه رانده شد. اما به کنار رانده شدن مذهب در جوامع غربی دليل بر بی مذهبی بودن مردم غرب نيست.

وبر از یک طرف سیستم سرمایه داری را به یک قفسه آهنین برای شهروندان تشبیه کرد و از طرف دیگر با شگفتی به این پدیده مدرن اقتصادی می نگریست. وبر همچنین اضافه می کند که شکل یافتن سیستم سرمایه داری مسالمت آمیزانه نبوده است.

* در سال ۱۹۹۸ انجمن :  International Sociological  Association

  از اعضاء سازمان خود تقاضا می کند که ده اثر مهم جامعه شناسی را معرفی نمایند. در رتبه اول از کتاب ” اقتصاد و جامعه “ ( ماکس وبر ) نام برده می شود و بعد از ” اخلاق پرتستانی و ذهن سرمایه داری” (  ماکس  وبر )

Praxiteles

 pertekles

مجسمه Venus  von Arles از Praxiteles پیکر تراش  یونانی  قرن  4 قبل  از میلاد  

Praxiteles خالق قدیمی ترین ایده آل زیبائی زن در هنر مجسمه سازی است. هیچ هنرمندی نتوانسته است تا به امروز در تاریخ هنر پیکر تراشی انسان های تا به این حد زیبا خلق کند که Praxiteles در مجسمه های خود به نمایش گذاشته است. نسخه های اصلی مجسمه های  Praxiteles از بین رفته اند و آنچه ما امروز از این هنرمند یونانی در موزه ها مشاهده می کنیم کپی های رومی هستند که بین سال های ۲۰۰ قبل تا ۲۰۰ بعد از میلاد ساخته شده اند. اصل فقط  یک پایه سنگی از مرمر با نام هنرمند است که بر روی آن مجسمه یکی از خدایان یونان باستان قرار داشته است. این پایه امروز در موزه Louvre نگهداری می شود. یکی از معروف ترین مجسمه های دوران کلاسیک  Aphrodite of Kindos  که به عنوان اولین مجسمه از یک زن برهنه شناخته شده نیز ساخته  Praxiteles  است.  Aphrodite, خدای عشق در یونان باستان است و در جزیره قبرس ساکن بود. گفته می شود که مجسمه تراش معشوقه خود را , Phryne برای  مدل انتخاب کرده بود .

کشتی فيلسوفان

تا حدی امروز پژوهشگران تاریخ در روسیه می توانند برای تحقیقات خود به ارشیو بعضی از شعبه های حزب کمونیست رجوع کنند. اما بیشتر آرشیوها هنوز هم پشت درهای قفل شده نگهداری می شوند. در مجله فلسفه سال ۲۰۰۳ چاپ مسکو مقاله ای چاپ گرديد با نام ” کشتی فيلسوفان “. این کشتی در سال ۱۹۲۲ به دستور لنین و با همکاری استالين و تروتسکی عده ای از پروفسوران فلسفه را با خانواده به کشور های غربی انتقال داد.

لنين در نامه به استالين دستور داده بود : ”۲۰ تا ۴۰ پروفسور به هر صورت بايد اخراج گردند. در اين مورد تعمق کنيد و با يک برنامه ريزی دقيق شديدا به این استاد ها ضربه بزنيد”. نام ۲۲۴ نفر در اين آرشيو قيد شده است که از اين تعداد ۱۲۶ نفر از استادان رشته های علوم انسانی بودند ، 43 پزشک و ۶ استاد علوم اقتصاد. به اين افراد لقب های ” عنصرهای ضد روسی، فاسدان بورژوا و ضد انقلابی” داده شده بود که در صورت مراجعت به مرگ محکوم بودند. سلب تابيعت اين قشر تحصيل کرده روسی بدون حکم دادگاه تحقق یافت  لنين معتقد بود که اين استاد های  فلسفه بورژوازی را به دانشجویان می آموزند و برای پرولتاريا خطرناک هستند. اما فقط استادان فلسفه نبودند که با کشتی که حتی پول مسافرت اجباری را نيز خود می بايست پرداخت کنند مجبور به ترک روسيه شدند ، بلکه روزنامه نگاران ، نويسندگان، نقاشان نیز محبور شدند از اولین کشور سوسیالیستی خارج شوند. بيشر این افراد به طرف آلمان اعزام شدند. در بين اين روشنفکران این اسامی جلب توجه می کنند: :
Marc Chagall و Wassily Kandinsky و برنده جايزه نوبل Iwan Bunin . بعد از اخراج اين افراد فشار بر ديگر روشنفکران به طوری افزايش يافت که تعداد زياد ديگری از استادان روسيه را ‘ آزادانه ‘ ترک نمودند. البته روسيه حتی قبل از انقلاب نيز فاقد فيلسوف و جامعه شناس برجسته ای مانند کشور های اروپای مرکزی بود ، اما با اخراج همين استاد ها برای مدت زمان طولانی روس ها از پيشرفت علوم انسانی ( فلسفه ) محروم شدند که تا به امروز نيز ادامه دارد. اولين کشور پرولتاريا احتياج به فيلسوف نداشت. اما ساليان مديدی کتاب های ” فلسفی” لنين و استالين به عنوان فلسفه علمی پرولتاريا نه فقط جزو برنامه درسی دانشگاه های روسيه بود، بلکه شناخت این فلسفه روسی برای نجات بشريت نيز تبليغ می شد. امروز در دانشگا های روسيه هگل، کانت و ديگر فيلسوفان غربی تدریس می شوند.
.

کانال خشایارشا

kanal

خشایارشا در سال 480 قبل از میلاد، چهار سال بعد از مرگ پدرش داریوش، به یونان حمله کرد.
ناوگان دریائی ایرانیان در امتداد ساحل تا شبه جزیره Athos در شمال یونان به حرکت خود ادامه داد. اما کشتی ها جنگی خشایارشا در سواحل شمالی این جزیره توقف نمودند. 12 سال قبل از این حمله کشتی های ژنرال ایرانی ماردونیوس در هنگام گذشتن از انتهای نهائی این شبه جزیره بر اثر تلاطم شدید که در این قسمت از دریا مدیترانه وجود دارد غرق شده بودند.

Weiterlesen

فلسفه سیاسی

 220px-Sanzio_01_Plato_Aristotle

پلاتون و ارسطو در آکادمی آتن

اختلاف فلسفه سیاسی پلاتون از ارسطو را می‌توان به شرح زیر بیان کرد:

پلاتون خواستار یک انقلاب فرهنگی است و ارسطو نمی‌خواهد با فرهنگ غالب در جامعه قطع رابطه کند

پلاتون فقط به یک ایده معتقد است و ارسطو به ایده‌های متعدد

پلاتون متخصصان را در نظر دارد و ارسطو تمام شهروندان را

پلاتون در امور سیاست به فلسفه ماوراء طبیعی (متافیزیک) اعتقاد دارد و ارسطو این باور را ندارد (درعـکس بالا پلاتون با انگشت آسمان را نشان می‌دهد و ارسطو زمین را )

پلاتون تئوری فلسفی خود و عمل کرد اجتماعی را ادغام می‌کند و برای ارسطو فلسفه عملی ( practical  philosophy ) معتبر است

فلسفه سیاسی غرب با سقراط آغاز گردید. پلاتون که برجسته‌ترین شاگرد سقراط بود پس از اعدام معلم خود ادعا کرد که آتن منصف و صادق‌ترین شهروند (سقراط) را به قتل رساند، پلاتون ادامه می‌دهد که در آتن دیگر نمی‌شود فعالیت سیاسی کرد. پلاتون آتن را ترک می‌کند و دولت خود را در تئوری و تفکر می سازد، دولتی که در آن حق و عدالت رعایت می‌شود. پلاتون با دموکراسی و تعلیم و تربیت آتنی قطع رابطه می‌کند. محققان یک نظر واحد در باره کتاب Politeia که پلاتون دولت مورد نظر خود را در آن تشریح کرده است ندارند: کتابی است رویائی (utopia)، یک ایده آل، یک نمونه و یا اینکه واقعاً پلاتون به این دولت که در کتاب Politeia نشان داده است ایمان داشته که روزی واقعیت گردد. در هر حال دولت ایده آل پلاتون دولتی است که فیلسوف‌ها در آن حاکم‌اند، دولت پادهشاهان فیلسوف. این دولت پلاتون نقطه مقابل دموکراسی آتنی بود، در این دولت پلاتونی شاعران دیگر معلمان تعلیم و تربیت شهروندان نبودند. فیلسوفان نقش شاعران را به عهده می‌گیرند، چرا که به نظر پلاتون شاعران دروغ گو هستند. موسیقی و اسطوره جای در دولت پلاتون ندارند. پلاتون یک انقلابی است و ارسطو یک فیلسوف. پلاتون خواستار یک انقلاب فرهنگی است و در صورتیکه ارسطو قصد قطع رابطه با فرهنگ غالب در جامعه و سیاست روزمره را ندارد. پلاتون نویسنده‌های تراژدی را از شهر ایده آل خود اخراج می‌کند و ارسطو نمی‌خواهد که با شاعران رقابت کند. ارسطو نمایش تراژدی را که شهروندان را وادار به تفکر می‌کند برای شهر ( دولت ) مثبت می‌داند. ارسطو شرائط موجود را قبول دارد، اما نه بدون انتقاد. ارسطو موارد و پدیده‌های مثبت را از منفی جدا می‌کند: آداب و رسوم مثبت و منفی، قانون اساسی مثبت و منفی. پلاتون یک کلیت منسجم ( بسته ) می‌خواهد: شهری (دولتی) با تشکلی منسجم ( centrallized state ) و یک ایده منسجم و واحد ( unity ). پلاتون تک ایده‌ای را خوب و گوناگونی و کثرت ایده‌ها ( Pluralism ) را نا‌مناسب برای یک شهر ایده آل می‌داند. برای پلاتون شهر مانند یک جسم بسته است، مانند یک خانواده بزرگ. تساوی بین زن و مرد که پلاتون خواستار آن است به معنی آزادی زنان نیست ( women`s liberty ). قصد پلاتون فسخ خانواده و جذب زنان در شهر ایده آل است – این نظریه پلاتون در باره زنان نتیجه تک تفکری ( oneness- thought ) فیلسوف است. پلاتون همیشه به یک مقوله بسته و واحد می‌اندیشد و همین طرز تفکر در باره افراد نیز صدق می‌کند: هر فردی می‌بایست فقط یک کار را انجام دهد و کسی که کار‌های مختلفی را انجام می‌دهد نمی‌تواند متخصص برجسته‌ ی باشد. شهر ایده آل پلاتون شهر متخصصان و یک پارچه است. اما برای ارسطو شهر ( دولت ) یک تشکل بسته و یک پارچه نیست. دولت برای ارسطو تشکیل شده است از اجزاء ی متعدد و انسان‌های گوناگون (multiplicity). این تفاوت را نباید دولت از بین ببرد و همه شهروندان را همگون نماید. به عقیده ارسطو در امور سیاست نباید فقط متخصصان حرف آخر را بزنند، شهروندان عادی نیز می‌تواند مسائل سیاسی را مطرح کنند. امر سیاست درست مانند منتقدان ادبیات است: با وجود اینکه این افراد خود نویسنده نیستند اما قادر به نقد آثار ادبی هستند. ارسطو بر این عقیده است که اظهار نظر در باره یک خانه منحصر به ارشیتک نیست بلکه کسی که در خانه زندگی می‌کند نیز صاحب نظر است و بالاخره این آشپز نیست که تعیین می‌کند که آیا غذا خوشمزه است و یا نه، بلکه مهمان. ارسطو می‌گوید که هر شهروندی می‌تواند سیاستمدار شود و یک جامعه‌ای که فقط بدست متخصصان اداره شود نمی‌تواند اصول دموکراسی را رعایت کند. پلاتون بر این نظر است که فقط تعداد کمی متخصص سیاسی ( نخبگان ) باید اداره دولت را در دست گیرند. در یک جامعه دموکراسی، به عقیده ارسطو، هر فردی می‌تواند حرف خود را بزند و برای پلاتون این آزادی فردی  بد‌ترین پدیده دموکراسی است. ساختار و مدل خانواده که برای پلاتون می‌بایست الگوی دولت باشد از نظر ارسطو مردود است. در خانواده پدر حکم فرمایی (پدر سالاری) بر اعضای نا‌بالغ و محروم از آزادی می‌کند، در صورتیکه ساکنان دولت از شهروندان بالغ و آزاد تشکیل شده‌اند. اختلاف خانواده با دولت مانند اختلاف بین دیکتاتوری پدر سالارانه و حکومت جمهوری است. کانت و جان لاک هر دو حکومت پدرسالاری را رد می‌کنند و هانا آرنت به انتقاد ارسطو بر دولت یک پارچه پلاتون صحه می‌گذارد. سیاست با عقیده‌های گوناگون و نوع‌های مختلف زندگی شهروندان در رابطه است و از آنجائیکه هیج کدام از این عقید‌ها نمی‌توانند به تنهائی ادعا کنند که باز گو کننده حقیقت‌اند می‌بایست عقاید مختلف در مقابل یک دیگر قرار گیرند و در باره آن‌ها گفتگو شود. سیاستمدار نه پدر خانه است و نه پدر دولت.

فلسفه سیاسی پلاتون نه تنها فلسفهٔ ضد دموکراسی است بلکه مقولهٔ ماوراء طبیعی نیز هست ( Metaphysics ). واژه الهیات (Theologies) را برای اولین بار پلاتون به زبان آورد و در کتاب Nomoi فیلسوف طرح یک نظم الهی را پایه گذاری نمود که در آن اجازه بیان نظر دیگری که در اختلاف با این جهان بینی مذهبی باشد وجود ندارد. سوال پلاتون هنوز باب روز است: کدام دولت بهتر و کدام نظام منصفانه‌تر است. بعد از جنگ دوم حهانی فیلسوف انگلیسی کارل پوپر در کتاب «جامعه باز و دشمنانش» سعی نمود پلاتون را، در کنار هگل و مارکس، از تئوریسین‌های سیستم‌ها خود کامه معرفی نماید. این نظریه کارل پوپر درست است که پلاتون ضد دموکرات بود، اما این فیلسوف خود کامه نبود. در دولت ایده آل پلاتون نه طبقات مختلفی وجود داشتند و نه کسی استثمار می‌شد. پلاتون ترور، ایدئولوژی و احزاب توده‌ای را که سیستم‌های مستبد (هیتلر و استالین) را به وجود می‌آورند نمی‌شناخت. تا قرن ۱۲ فلسفه پلاتون در اروپا مورد توجه مسیحیان بود و تمام امور سیاسی و اخلاقی با بینش مذهبی، ماوراء طبیعی مورد بررسی قرار می‌گرفتند. فلسفه پلاتون و مذهب مسیحیت تشابه زیادی با یک دیگر دارند: در فلسفه پلاتون ایده در آسمان هست و در دین مسیحیت روح، پلاتون به دنیای دیگری اعتقاد دارد و مسیحیت روح را جاودانی می‌داند. ارسطو به روح جاودان و به خلقت دنیا از هیچ ایمان ندارد و به همین علت نیز ابن سینا و فیلسوف عرب ابن رشد ( Averroes ) نتوانستد فلسفه ارسطو را با قران وفق دهند.

ارسطو اشاره می‌کند که چون اکثریت شهروندان از طبقات فقیر جامعه هستند و تعداد ثروتمندان اندک است، پس می‌بایست دولت خواسته افراد بی‌چیز را برآورده کند. یونانیان فقط کاشف اصول دموکراسی نیستند، بلکه اصولا سیاست یک پدیده یونانی است: سیاست برای شهروندان یونانی قرن ۵ و ۴ میلادی یعنی هنر تشریح مسائل اجتماعی و گفتگو در باره آن‌ها در یک فضای باز، آزاد و با شرکت همه طبقات و افراد. در دنیا قدیم فقط یونانیان نبودند که هنر سیاست را کشف کردند، بلکه با سیاست و حتی تا حد محدودی نیز با دموکراسی ساکنان نواحی میان‌رودان نیز آشنا بودند. اما فقط سیاست و دموکراسی یونانی بر تاریخ بشریت اثر گذاشت و نه ملت‌های دیگر. یونانیان نه فقط کاشف سیاست به معنی امروزی هستند، بلکه آن‌ها مقوله سیاست را توسعه و تئوری آن را نوشتند که امروزه در فلسفه سیاسی پلاتون و ارسطو قابل مطالعه‌اند. دوران روشنگری قرن ۱۸ و ۱۹ اروپا به این ارث یونانی مراجعه کرد و دنیای مدرن غرب به وجود آمد. درفلسفه سیاسی پلاتون و ارسطو، بر خلاف دروه مدرن ( ماکیاولی )، سیاست از اخلاق جدا نشده بود و این خود نشان دهنده برتریت شرایط اجتماعی یونان قدیم قرن ۵ و ۴ بر دوران مدرن امروزی است.

شرم تاریخی

 

آقای خسرو فانیان در نشریه شهروند به بررسی مسائل امروز ایران پرداخته اند و در آخر به این نتیجه رسیدند که ما در رابطه با انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ ” اشتباه کردیم ”. آقای فانیان ، مانند بیشتر محققان ایرانی ، بررسی خود را با انتقادی از دوران باستان ایران شروع می کنند. روش این جامعه شناسان سنتی ایرانی این است که نخست به  پادهشاهان هخامنشی ( کمتر اشکانی ) و به اشتباهات  موبدان زرتشتی در زمان ساسانیان اشاره می کنند و در آخر مفصل نقش دولت آمریکا  را در کودتای ۲۸ مرداد شرح می دهند.

یکی از روی داد های تاریخی دوره ساسانیان داستان مزدک است. برای چپ های ایران جنبش مزدک اولین نشانه از  تفکرات کمونیستی در ایران است و حتا مزدک را با اسپارتاکوس، رهبر برده گان ، که در قرن اول قبل از میلاد علیه دولت روم قیام کرد مقایسه می کنند. آقای فانیان نیز در مقاله  ” ما اشتباه کردیم ” نیز به مزدک اشاره کرده است: “ سرگذشت سرزمین ما نیاز به بازنویسی دارد و از میان برگهای تاریخ تدوین شده کنونی باید آنان را که به اشتباه بر تخت افتخار نشانده ایم پایین آوریم و در بزرگداشت کسانی که در مورد آن با انصاف داوری نشده است، و چهره های گمنامی که آفرینندگان راستین سرگذشت ملی ما بوده اند بکوشیم، انوشیروان ساسانی را که دهها هزار مزدکی را کشتار کرد نه “دادگر” بلکه “بیدادگر ” بنامیم… “ . اما در مورد اولین شعار آقای فانیان که  ” سرگذشت سرزمین ما نیاز به بازنویسی دارد “ می بایست به این نکته اشاره کرد که اسناد تاریخ ایران قبل از اسلام را تاریخ نویسان یونانی و رومی نوشته اند. بندرت ایرانیان دوره باستان در باره تاریخ خود مطلبی نوشته اند، یا سندی ارائه داده اند. نه فقط تاریخ نویسان یونانی، بلکه محققان غربی امروز و قرون گذشته  ( از قرن ۱۸ به بعد ) نیز دوران  باستان ایران را بازسازی کرده اند و تاریخ ما را نوشته اند. اگر محققی بخواهد تاریخ  دوره باستان ایران را به روش علمی ” بازنویسی کند “ باید دو باره به همین اسنادی که غربیان نوشته اند مراجعه کند و اگر محقق نظر ( سیاسی ) خود را نادیده بگیرد و از شعار دادن خودداری کند امکان ” باز نویسی تاریخ “ دوره باستان ایران ، به علت اینکه این اسناد بارها مورد بررسی قرار گرفته اند ،دیگر وجود ندارد ( مگر اینکه اسناد جدیدی پیدا شوند  ). اما در باره مزدکیان و به قتل رسیدن ” دها هزار مزدکی “. اولین سوال این است که  از چه منبع ، یا سندی آقای فانیان خبر از تعداد مزدکیان کشته شده را می دهد. آرتور کریستین سن مورخ  دانمارکی اشاره می کند : ” عده حقیقی مزدکیان که در این دام به قتل رسیدند معلوم نیست. اعدادی که مورخان ایرانی و عرب آورده اند ، مبنای درستی ندارند…” ( آرتور کریستین سن: ایران در زمان ساسانیان، تهران ۱۳۸۴، ص. ۳۵۶ ) کریستین سن ادامه می دهد : ” اما راجع به شخص مزدک اطلاعات ما کم است. ص. ۳۳۷ “. نه فقط در مورد تعداد مزدکیان  کشته شده و شخص مزدک ، بلکه بطور کلی، اطلاعات ما در باره جنبش مزدکیان، که در زمان سلطنت قباد اتفاق افتاده است، کم است. مورخان غربی  قرن ۶ ( Yosue , Malalas ) که از حوادث ایران در دوره قباد خبر داده اند به جنبش مزدک اشاره ای نکرده اند ( Otakar Klima: Beiträge  zur  Geschichte des Mazdakismus  ص. 16- 21 ) .Klima ادامه می دهد که : در واقع می بایست عجیب به نظر برسد که حدود ۴ قرن به اسم مزدک اشاره نشده است (  Klima ص. ۱۶). نویسنده یونانی  Prokopios ، که از سال  527 در دربار بیزانس بسر می برد و دو جلد کتاب در باره جنگ ایران و روم به تحریر در آورده است ، از اعمال خود سرانه قباد یاد کرده است، اما به مزدکیان و قتل عام این گروه اشاره ای نکرده است ( Klima ص. ۳۲ ).  از جنبش مزدک تاریخ نویس ایرانی ، طبری ، ( که در قرن ۹و 10 تاریخ ساسانیان و اعراب را به زیان عربی نوشته است ) و دینکرت  ” درسنامهٔ دین مزدایی  قرن ۹ – به زبان فارسی میآنه “  و هم چنین فردوسی در شاهنامه خبر داده اند. این اخبار 400 سال بعد از جنبش مزدک و بدون ارائه سندی معتبر نقل شده اند. فردوسی نه به زبان عربی ، نه به زیان پهلوی تسلط داشت و به طور قطع  موبدان زرتشتی در خراسان روی داد جنبش مزدک را برای این منظومه سرا تعریف کرده اند. دو استاد تاریخ معاصر آلمانی ، Winter و Wiesehöfer نیز اشاره می کنند، که به علت نبودن اسناد کافی، امکان بازگو کردن جنبش مزدک وجود ندارد. :

Engelbert Winter : Rom und Perserreich, Berin 2001,  121

۲۲۷ ،1994 Josef Wiesenhöfer:Das Antike Persian von 550 v. Chr bis 650 n. Chr. München

برای مطالعه بیشتر در مورد مزدکیان رجوع کنید به مقاله استاد یار شاطر :

  1983 E. Yarshater, Mazdakism, in : The Cambridge History of Iran, Bd. 3 (2) Cambridge

آقای فانیان به انوشیروان ” بیدادگر ” اشاره کرده اند. به نقل از آرتور کریستین سن ( ص.423 ) دوران خسرو انوشیروان  ” یکی از درخشنده ترین دوره های عهد ساسانی است. ایران چنان عظمتی یافت که حتی از دوران شاپوران بزرگ نیز پیش افتاد”.  آرتور کریستین سن ادامه می دهد ( ص. 423 ) ، که به طور غیر مستقیم می توان تصویری، گرچه کم رنگ ، از دوران انوشیروان ارائه داد: این تصویر ” کشور ایران را، که پس از فتنه مزدکیان ضعیف شده بود و تحت حکومت انوشیروان تجدید قوا می کرد، تا حدی نشان می دهد”. باز نویسی تاریخ که آقای فانیان از آن یاد می کنند یعنی اینکه از روی دادهای تاریخی که اطلاعات زیادی در باره آن ها در دست نیست ( جنبش مزدکیان ) سخن پردازی کنیم و نکات مثبت و درخشان تاریخ ایران را ( دوران انوشیروان ) ، که اطلاعات بیشتری از آن ها در دست است ، به باد انتقاد بگیریم. دشمنی بیشتر محققان ایرانی با تاریخ خود، با تاریخ ایران باستان غیر قابل فهم است. آقای فانیان ادامه می دهند : ” یک قوم تنها زمانی می تواند به خود ببالد که در طول تاریخ خود، از ارزشهای انسانی پاسداری کرده، علیه بیداد، تباهی و ویرانی برخاسته و آنچه را که بر خود روا نداشته است بر دیگر ملت ها نیز روا نداشته باشد “.  بررسی تاریخ با این دید احساسی ( رمانتیک ) علمی نیست. ما نمی توانیم با ارزش های انسانی ( اخلاقی ) امروزه که از طرف سازمان های مدافع حقوق بشر تبلیغ  می شوند تاریخ دروه باستان را ارزیابی کنیم. از زمان اشکانیان تا اواخر دروه ساسانیان ، زمانی بیش از ۸۰۰ سال ، روم و ایران در حال جنگ بودند و در این مدت هزاران نفر از هر دو طرف کشته شده اند. به این ترتیب نه روم ( ایتالیا امروز ) و نه ایران نباید به تاریخ خود ببالند و بخصوص محققان ایرانی که  تمام مدت، به علت این کشتارها ، با عرق شرم بر پیشانی به گذشته، به تاریخ خود می نگرند. تاریخ نویسی یعنی بررسی انتقادی اسناد تاریخی. انتقادی به این معنا که چه شخصی و در چه زمانی سند یک واقعه تاریخی را نوشته است، آیا تاریخ نویس بدون نظر شخصی خبر از حادثه تاریخی داده است ، تاریخ نویس خود شاهد حادثه تاریخی بوده، و یا اینکه مدت زمانی دیر تر از این حادثه با خبر شده است. تاریخ نویس باید سر انجام یک رابطه منطقی و با مفهوم بین اسناد بررسی شده ایجاد نماید و علت وقوع اتفاق تاريخی را توضيح دهد. تاریخ نویسی این نیست که نویسنده ، بدون ارائه  سند ، نظر سیاسی ، یا معیار اخلاقی خود را  به عنوان تاریخ در اختیار خواننده بگذارد. آقای فانیان می گویند که ما “ اشتباه کردیم ”، که انقلاب کردیم.  منظور از ما کیست ؟ . مردم ایران اشتباه نکردند، مسلمان بودند و هستند و خواهان بازگشت به دوران صدر  اسلام بودند. چپ نیز نمی گوید که اشتباه کرده است، چپ معتقد است که به اهداف انقلاب خیانت شده است.

زن پاکدامن در تورات ( کتاب دانیل ) و تصوير عريان در رنسانس

susanna1

سوزانا و دو قاضی

در تورات داستان يک زن پاکدامن بنام سوزانا نقل  شده است. سوزانا که بسیار زيبا بود و شوهر ثروتمندی نیز داشت در قرن ۶ قبل از ميلاد در بابل در زمان تبعید يهوديان در اين شهر زندگی می کرد. سوزانا مورد توجه دو قاضی سالخورده قرار می گيرد. این دو قاضی یک روز به سوزانا که در  استخر خانه خود مشغول شنا کردن بود نزديک می شوند و از این زن ریبا می خواهند که خود را تسليم نمايد.

دو قاضی سوزانا را تهديد می کنند که اگر به خواسته آن ها جواب رد بدهد در دادگاه شهادت می دهند که او را در هنگام زنا مشاهده کردند که جرم آن سنگسار بود. سوزانا مقاومت می کند و خواسته  اين دو قاضی بر آورده نمی شود. دو قاضی به دادگاه  شکايت می کنند که سوزانا زنا کرده است. دانيل رئيس دادگاه، بعد از بازپرسی از سوزنا و دو قاضی متوجه می شود که اين دو شاکی دروغ می گويند و سوزانا را تبرئه می کند.  به حکم دادگاه دو قاضی سنگسار می شوند. در تورات و بعد در مسحيت از سوزانا به عنوان يک زن شجاع و پاکدامن ياد شده است و ثابت شدن بی گناهی سوزانا و سنگسار نشدن او دلیل عدل الهی است که بی گناهان را نجات می دهد. اما در زمان رنسانس داستان اين زن پاکدامن توسط نقاشان دستخوش تغيير و تحول بزرگی می شود و ديگر نشانی از پاکدامنی و عدل خدایی در نقاشی اين نقاشان دیده نمی شود: سوزانا اين زن عفيف تورات تبديل می شود به يک سمبل سکسی و کليسا هيچ واکنشی عليه اين هنرمندان از خود نشان نمی دهد.

رئاليسم کافکا

  

” يک نفر به Josef  ک اتهامی زده است و بدون آنکه ک عمل خلافی انجام داده باشد دستگير می شود ” صفحه اول کتاب “محاکمه”

حتی پس از خواندن بيش از ۳۰ صفحه از کتاب  “محاکمه”  اثر کافکا خواننده متوجه نمی شود که چرا قهرمان داستان که شخصی بنام ” K ” است مورد بازجویی قرار گرفته و بعد نيز آزاد می گردد. اما نه تنها خواننده بلکه از قرار معلوم خود قهرمان داستان نيز نمی داند که چرا دو کارمند دادگاه به خانه او آمدند و او را بازجویی می کنند. در فصل  ۹ کتاب بازجو از K سوال می کند:  نظرت در باره محاکمه چيست و K جواب می دهد: نخست خوش بين بودم اما در اين لحظه فکر می کنم که محکوم شوم و بازجو حرف K را تائيد و اضافه می کند: دادگاه تو را مقصر می داند.

در فصل آخر کتاب خيلی کوتاه شرح داده می شود که چگونه K را می کشند : يک  مامور دست خود را بر گردن K می گذارد و مامور ديگر با چاقو قلب K را سوراخ می کند. در رئاليسم کافکا بر عکس رئاليسم ماکسيم گورکی ايده ئولوژی نويسنده نقشی ندارد و کافکا با قصد و نظری سياسی اين کتاب را ننوشته است. کافکا بر عکس گورکی در مسائل سياسی دخالت نمی کرد و شخص سياسی  نبود. اگر امروز اسمی از کتاب  “مادر”  گورکی که در يک طرف سرمايه دار ظالم و در طرف ديگر کارگر مظلوم قرار دارند ديگر در خاطره ها باقی نمانده کتاب محاکمه کافکا هنوز باب روز است. آيا امروزه در بسياری از کشور ها شخص بازداشت شده و نزديکانش  علت دستگيری و بازجوئی را می دانند و اندک نيستند از اين  ‘متهمان’  که بضرب چاقو بازجو کندگان کشته می شوند. تا زمانی که حتی يک نفر بدون  دليل در گوشه ای در دنيا بازداشت می شود جای اثر کافکا در روی ميز و نه در قفسه کتابخانه است، و تا زمانی که در های زندان بسته هستند کتاب رئاليستی “محاکمه” کافکا بايد باز به ماند.

لوکاچ فيلسوف و جامعه شناس مجاری در کتاب رئاليسم خود پس ار تعريف و تمجيد فراوان از رئاليسم گورکی انتقاد شديدی به کافکا می کند که آثار اين نويسنده بازتاب شرائط جامعه و  رئاليستی نیستند. پس از دستگيری لوکاچ در سال ۱۹۵۶ در مجارستان و زندانی شدن او فيلسوف آلمانی آدورنو در کتاب “تئوری های زيبا” خود اشاره ميکند که :

“سرانجام لوکاچ در زندان می بايست متوجه شده باشد که کافکا يک نويسنده رئاليست است

“دیالکتیک روشنگری “ اثری از آدرنو و هورک هایمر

 

”عیسی و کانت در باره احساس سخنی نگفتند ، قوانین سرد این دو نه عشق را می شناسد و نه تل هیزم را (برای سوزاندن محکومان)  ” .   ( آدرنو – هورک هایمر )

یکی از اسطوره های تاریخ بشریت داستان بیرون راندن آدم و حوا از بهشت است. در کتاب اول دین یهودیت و همچنین در ادبیات مذهب مسیحیت این داستان نقل شده. خدای با قدرت و سخت گیر تورات آدم و حوا را به علت خوردن میوه از درخت شناخت و آگاهی که به دستور خدا مصرف آن ( میوه ) ممنوع اعلام شده بود از بهشت بیرون می کند. آدم و حوا پس از خوردن این میوه ( ممنوع ) مرتکب گناه شدند. رانده شدن آدم و حوا از بهشت ( از طبیعت ) در واقع قطع ( به طور سمبلیک ) رابطه انسان با طبیعت بود. بدین ترتیب با به دست آوردن شناخت و آگاهی پایان رفتار غریزی انسان نیر محسوب می شود. 

آدم و حوا با خوردن میوه از درخت شناخت به یک ابزار مهم دست یافتند: به شناخت و خرد. این به معنی است که خرد و طبیعت از یک دیگر جدا شدند و راه بازگشت به بهشت ( به طبیعت ) و به دوران گذشته نیز مسدود گردید. طبق روایت تورات فرشته ای با یک شمشیر آتشین از بهشت محافظت و از ورود انسان ها به آن جلوگیری می کند. مسئله گناه مورد توجه فیلسوفان نیز قرار گرفته و از این به بعد این سوال مطرح  شد که این خرد به دست آمده چگونه مورد استفاده قرار گرفت.  آدرنو و هورک هایمر در کتاب ” دیالکتیک روشنگری” به این سوال پاسخ ناامید کننده ای داده اند: به جای اینکه انسان دو باره به طبیعت باز گردد خرد به خود خیانت کرد و به یک ابزار تسلط بر انسان و بر طبیعت مبدل گردید. انسان از بهشت رانده شده دیگر طبیعت را بخشی از وجود خود نمی داند ،بلکه طبیعت برای این انسان با خرد مانند یک طعمه است، انسان طبیعت را غصب کرد. خرد ، روشنگری و پیشرفت به جای اینکه به خوشبختی بشر یاری رسانند باعث بدبختی انسان ها شده اند. در سر آغار کتاب ” دیالکتیک روشنگری “ یاد شده است:  ”  علائم پیروزی فاجعه بر جهان با خرد و روشن به خوبی مشاهده می شود.”  آدرنو و هورک هایمر نظریه ی را ارائه  دادند که زمانی کوتاه بیش از آن نیز والتر بن یامین ( Walter Benjamin) در رابطه با یک نقاشی از Paul Klee بنام  “ فرشته نو ” از آن یاد کرده بود. ” فرشته نو “ Klee که Benjamin آن را ” فرشته تاریخ “ می نامد پیامد های گناه و رانده شدن آدم و حوا  از بهشت را  چنین بیان می کند:

angelus_novus

فرشته نو ( Angelus Novus)

” فرشته تاريخ ” نوشته ای از Walter Benjamin فيلسوف آلمانی

” از نقاش سوئيسی  Klee يک تابلو  وجود دارد به نام فرشته نو. نقاشی يک فرشته را نشان می دهد که با چشم های پيش از حد باز به گذشته خيره شده است. اگر اين گذشته برای ما از يک سری حوادث و رويداد ها تشکيل شده اند برای فرشته تاريخ فقط يک فاجعه است. این فاجعه ( تاریخ ) به طور مدام خرابه و ویرانی بوجود می آورد و این ویرانی ها در جلوی پای فرشته انباشته می شوند. اما به نظر نمی رسد که فرشته تاريخ  قصد پرواز داشته باشد، او می خواهد صبر کند ، در مکان خود ساکن بماند ، مردگان را بيدار، به قتل رسيدگان را دو باره زنده کند و به حالت اول خود برگرداند. اما  طوفانی شديدی به گونه ای از بهشت می وزد که مانع از بسته شدن بال ها و مانع از سکون فرشته می شود. با اینکه فرشته پشت خود را به طرف آینده کرده است و هم چنین به طور مدام بر مجموعه خرابه ها افزوده می شوند طوفان فرشته را به سوی آینده به پرواز در می آورد. آن پديده ای که ما اسم آنرا پيشرفت گذاشته ایم  همين طوفان بهشت است ( که خرابه ها را بوجود می آورد و نمی گذارد که فرشته مقتولان را دو باره زنده کند- نویسنده !)”  .

برای آدرنو و هورک هایمر نیز ، مانند فرشته نو  Klee ،پیشرفت ها بشری به پیدایش خرابه انجامیده است. اما مارکس نظر مثبتی به آینده داشت  و مانند هگل به روند پیشرفت در تاریخ معتقد بود. با اینکه آدرنو و هورک هایمر به مارکسیست های نو شهرت یافته اند ، اما بر خلاف مارکس ، این دو استاد دانشگاه  فرانکفورت همانند  Walter Benjamin معتقد به پیشرفت بشر در تاریخ نبودند. فلسفه تاریخی که در کتاب دیالکتیک روشنگری مورد بحث است بسیار بدبینانه به تاریخ می نگرد و رنگ مذهبی نیز دارد. به همین جهت نیز آدرنو و هورک هایمر مرتب به گناه آدم و حوا در بهشت از دست رفته اشاره می کنند. اما گناه واقعی در بهشت که نیروی خراب کنده  خرد را آزاد ساخت برای نویسندگان دیالکتیک روشنگری قبل از داستان میوه درخت شناخت که آدم و حوا اجازه صرف آنرا نداشتند پدیدار گشته بود. آن شرایطی که خدا در بهشت با کمک فرشته خود قدرت و زور را بر آدم و حوا  تحمیل کرد و خواستار یک رفتار معینی ( نخوردن میوه ) از آنها شد. ممنوع شدن میوه خوردن در بهشت برای آدرنو و هورک هایمر نشان دهنده یک ساختار قهر امیز در بهشت است که بر پایه تسلط خدا بر انسان ها بنا شده بود. در واقع منشا اعمال زور بر انسان ها را باید در بهشت خدا جستجو کرد. این مسیر اشتباه پیشرفت و با وجود ادعا روشنگری مبنی بر بالغ شدن انسان ها تصحیح نشده است. بر عکس:  پروژه روشنگری ، بنقل از آدرنو و هورک هایمر ،یک نوع جدید از بندگی را برای انسان به ارمغان آورده است. روشنگری تبدیل گردیده به ابزاری برای گول زدن شهروندان. اما برنامه روشنگری به علت مبارزه نیروهای مخالف شکست نخورد، بلکه به دلیل گرایش های که در ماهیت خود این برنامه موجود بوده. بهمین علت نیز واژه دیالکتیک: یک حرکتی که از بطن خودش نیروی را بوجود می آورد که در جهت مخالف حرکت اولیه عمل می کند. در دوران روشنگری انسان ها برای رهائی از نیرو های مخرب طبیعت و جهان بینی اسطوره ای پای به صحنه عمل گذاشتند. اما آدرنو و هورک هایمر اشاره می کنند که  از همان بدو عمل اشکالی در برنامه روشنگری وجود داشت: انسان ها مصمم بودند که تسلط خود را بر تمام زمینه ها و بر تمام اشیاء تحقق بخشند، اما در نهایت خود انسان ها به  شیء ها تحت تسلط مبدل شدند. به همین علت دیالکتیک روشنگری بیشتر از یک انتقاد به جامعه است. این تئوری پروسه تمدن بشر را مورد سوال قرار داده است. نویسندگان کتاب دیالکتیک روشنگری، برخلاف مارکس که بیشتر شرایط اقتصادی انسان ها مد نظر دارد ، مسائل فرهنگی یک جامعه را مورد بررسی قرار می دهند. این شاید به این علت باشد که هر دو متفکر قرن گذشته در خانواده های مرفه ای متولد شده بودند. پدر هورک هایمر یک کارخانه دار یهودی بود و پدر آدرنو هم که مذهب یهودیت را قبول داشت تجار شراب و مادر آدرنو خواننده اپرا بود.  کتاب دیالکتیک روشنگری که  در کالیفرنیا در زمان تبعید دو فیلسوف نوشته شد و در سال ۱۹۴۷ در آمستردام انتشار یافت گرایش های مختلفی را در بر دارد. نظریه فلسفه هگل و هم چنین مبحث اقتصادی مارکس بخشی از زمینه های تئوری این کتاب را تشکیل می دهند. مارکس معتقد بود که در سیستم سرمایه داری رابطه انسان ها با محصول های تولید ( کالا ، شیء و جنس ) و هم چنین رابطه انسان ها با انسان ها به روابطی مانند روابط بین کالا ها تنزل یافته اند. کتاب “دیالکتیک روشنگری” اشاره می کند که قانون  ” ارزش مبادله ای “ مابین کالا های مارکس روابط انسان ها با یک دیگر را نیز تعیین می کند، چرا که انسان ها خود نیر به کالا تبدیل شدند. هم چنین  تئوری روانشناسی فروید که منطق غریزه های طبیعی  انسان را سرکوب می کند و مقوله جادو زادئی ماکس وبر که دیگر توضیح دنیا توسط اسطوره و یا به کمک تصویر امکان پذیر نیست و می بایست با مقوله های (تئوری ) انتزاعی به شناخت جهان دست یافت نیز در کتاب دیالکتیک روشنگری مورد توجه قرار گرفته اند. مهم ترین نظریه کتاب آدرنو و هورک هایمر نظریه خرد روشنگری است. به نظر هر دو محقق خرد روشنگری  “خرد ابزاری”  است که برای تثبیت قدرت مورد استفاده حاکمان قرار می گیرد. ماهیت خرد ، به عقیده آدرنو و هورک هایمر ،  آنطور که این پدیده (خرد) در طول تاریخ پدیدار و توسعه یافته است قدرت است و روشنگری نیز چیزی نیست به جز خودکامگی. در واقع دوران روشنگری  قرن 17 و 18 در اروپا یک برنامه و یا حرکت فلسفی بود که توسط متفکرانی نظیر ولتر ،لسینگ و یا کانت  پایه گذاری گردید. هدف این جنبش فلسفی رهایی انسان از خرافات مذهبی و به کار گرفتن خرد برای بیرون آمدن از تاریکی تاریخ بود.  برنامه فلسفی محققان نام برده هم بر ضد کلیسا و هم بر علیه حکومت های استبدادی اروپا طرح ریزی شده بود. اما برای آدرنو و هورک هایمر روشنگری فقط بخشی از یک تغییر و تحول فکری است که از بدو تاریخ شروع  و تا بامروز نیز ادامه دارد. در این مدت زمان انسان ها سعی کردند و توانستند خود را از وابستگی به طبیعت ، از جادو و سحر آزاد سازند، سرنوشت خود را خود تعیین و از اختیار نیروی های آسمانی خارج نمایند. بخش ” ادیسئوس و یا اسطوره  روشنگری “  کتاب “دیالکتیک روشنگری” که از قرار معلوم دست خط آدرنو است برای اثبات این نظریه نوشته  شده است که روند تحول روشنگری فقط مربوط به قرون 17 و 18 نیست  .