جایگاه کار و گارگر در فلسفه هگل

 

“ برای هگل کار هستی و جوهر انسان است ” ( مارکس )
هگل اشاره می کند که سعی و کوشش انسانها در نبرد زندگی بيشتر برای رسيدن به آرزوهای خود است و خصلتهای انسانی را فقط افرادی دارند که برای رسيدن به اين اهداف زندگی خود را به خطر بيندازد. اما نه فقط رسيدن به آرزوها هدف اند بلکه انسانها سعی می کنند که در اين نبرد خونين مورد تایيد ديگران نيز قرار بگيرند، به رسميت شناخته شوند و از اعتبار اجتماعی نیز برخوردار گردند.

اما هگل ادامه می دهد که اين نبرد نبايد با از بين رفتن انسان های ديگر خاتمه پيدا کند، چرا که ديگر کسی باقی نمی ماند که مورد قبول برنده باشد.
هگل در اثر معروف خود Phenomenology of Mind
اين جنگ را در مبحث آقا و نوکر ( ارباب و بنده ) بررسی می کند. ( آقا در فلسفه مارکس به بورژوا، سرمايه دار و نوکر به کارگر تغییر نام داده اند ).
در اين نبرد قانون غريزه بقاء برای آقا صدق نمی کند: آقا برای اینکه مورد تایید دیگران قرار بگیرد زندگی خود را به خطر می اندازد و به پيشواز مرگ می رود. نوکر اما حاضر نيست که خود را با خطر مرگ مواجه نمايد و از اين جنگ خونين صرفنظر و نوکری را می پذیرد تا که زنده بماند. آقا زندگی خود را به خطر می اندازد و به اين ترتيب مورد تایيد نوکر قرار می گیرد. آقا اما نوکر را به رسميت نمی شناسد و هر دو اين واقعيت زندگی را قبول کردند. نوکر کار می کند و طبيعت را برای آقا تغيير می دهد ( کشاورزی و درست کردن ابزار کار از مواد معدنی ) که آقا بتواند از زندگی لذت ببرد. در واقع بين طبيعت و آقا کارهای تولیدی نوکر قرار گرفته است و آقا نه فقط نوکر را در اختيار خود دارد بلکه بوسيله کار نوکر آقا بر طبيعت نيز مسلط است. به اين وسيله آقا آزادی خود را در طبيعت به دست می آورد. اينجا بايد خاطر نشان ساخت که کار از نظر هگل يعنی کار برای ديگری، کار برای ارضاء غريزه های شخصی يک عمل کرد حيوانی بشمار می آید. تاريخ در فلسفه هگل با جنگ بين آقا و نوکر شروع و با پيروزی آقا ادامه می یآبد و آنروزی که مساوات بين آقا و نوکر برقرار گردد حرکت تاريخ نيز متوقف می گردد، تاریخ به انتهای خود می رسد. ( برای مارکس نبرد آقا و نوکر جنگ بین بورژوا و طبقه گارگر است)
آقا زندگی خود را به خطر می آندازد که به يک هدف ايده آلی برسد، يعنی از طرف نوکر به رسمیت شناخته شود. برای آقا ايده آل شخصی مهم تر از بودن ( زنده بودن ) هست. اما آقا در نبرد با نوکر با يک تضاد درونی نیز برخورد می کند: آقا از طرف انسانی ( نوکر ) به رسميت شناخته می شود که برای آقا انسان به حساب نمی آید. تایيد شدن آقا از طرف آقای ديگر امکان پذير نيست، چرا که هيچ کدام از آقايان حاضر به قبول کردن نوکری نیستند و هر دو آقا تا پای مرگ پيش می روند. در واقع دو امکان در زندگی آقا وجود دارد: يا در ميدان نبرد کشته شود و يا در نعمت و لذت که بوسيله نوکر مهیا شده است به زندگانی احمقانه خود ادامه دهد. اين امکان دوم نمی تواند يک زندگی خردمندانه و آگاهانه برای آقا باشد و او را ارضاء، خشنود نمايد. اما فقط يک هستی خردمندانه و آگاه می تواند تاريخ را به پیش ببرد. آقا نمی تواند اين نقش تاريخی را بازی کند. تاريخ با عمل کرد نوکر پیشرفت می کند ( مارکس اين وظيفه تاريخی را به طبقه کارگر محول کرد ) اما چرا زندگانی نوکر آگاهانه و خردمندانه است و چرا او می تواند تاريخ را به جلو ببرد و آنرا به اتمام برساند.
نوکر برای آن نوکر شد که از مرگ وحشت داشت ( برخلاف آقا )
اما اين ترس نوکر از مرگ يک پدیده مثبتی نيز برای او به ارمغان می آورد: نوکر نبودن ( مرگ ) را نيز درک و حس می کند همين درک و شناخت از نيستی باعث می گردد که نوکر هم خود را و هم انسان های ديگر را بهتر از آقا بشناسد.
نوکر يک برتری ديگری نيز بر آقا دارد و آن کار کردن نوکر است. کار نوکر يک کار غريزی (instinctive
) نیست، او مجبور است که برای آقا کار کند. نوکر با کار خود محصول به آقا عرضه می کند، يا ابزار کار می سازد، اما او بايد قبلا برنامه توليد را طرح ریزی کند، يعنی نوکر بايد خود را با ايده و با برنامه ریزی توليد مشغول نماید. او مواد معدنی را تغيير فرم می دهد، او طبيعت را دست خوش دگرگونی می سازد. برای تغییر طبیعت و ساختن ابزار کار نوکر می بایست بر تکنيک ( علم ) دست یابد که بتواند محصولی را تولید نماید:
ريشه تکنيک، علم و خرد و به طور کلی شناخت در کار اجباری نوکر نهفته است. تمام اين خصوصيات را آقا ندارد. نوکر با ايده خود طبيعت را تغيير می دهد و بر آن مسلط می گردد و آزادی خود را در طبيعت باز می يابد. اين آزادی را آقا با زور بدست آورده و نه با کار و خرد خود. نوکر با تسلط بر طبيعت به توانائی خود، به آزادی ( ذهنی و نه حقیقی )، به ايده آزادی پی می برد و آگاه می گردد. پس از این روند کار و تفکر نوکر دیگر نوکر سابق نیست و از مرگ هراسی ندارد. اکنون آقا نیز می بایست نوکر را به رسميت بشناسد و بف اين ترتيب آزادی ذهنی نوکر به آزادی عينی تبديل می گردد. با برقراری مساوات مابين آقا و نوکر نبرد بین این دو خاتمه می پذيرد و تاریخ، به نقل از هگل ، به انتهای خود می رسد. زمانی که دیگر جنگی نشود حرکت تاریخی نیز متوقف می شود ( آخر تاریخ ).