سپاهیان طبری در قادسیه و نهاوند

 die arme tabari

سقوط ساسانیان

 از چپ: اشراف زاده ساسانی (پیاده)، جنگجو سغدی، شاهزاده ساسانی و سواره نظام ساسانی 

  این نقاشی فرار جنگجویان ساسانی از میدان جنگ ( قادسیه ؟ یا نهاوند؟ ) و وضعیت ناامید کننده اشراف  سلسله ساسانیان را به نمایش گذاشته است. به طور قطع نقاش بعد از مطالعه تاریخ طبری و یا تاریخ نویسان عرب این تصویر را نقاشی کرده است.

تاریخ نویسان مسلمان قرن 8 و 9 میلادی اشاره ای دقیق به تاریخ جنگ قادسیه ( 636، 637 یا 638) نکرده اند، اما در عوض طبری دقیقا از تعداد نفرات هر دو سپاه خبر می دهد: ایرانیان صدهزار سپاهی و تعدادی فیل جنگی و اعراب سی هزار جنگجو در جبهه قادسیه در مقابل یک دیگر صف آرایی کرده بودند. در جنگ قادسیه وزیدن یک طوفان شن بسوی سپاهیان ساسانی نیز به پیروزی اعراب کمک کرد. طبری اشاره به یک نامه از پادشاه پوراندخت می کند که در آن حکم فرمانده ای کل سپاه ایران به رستم ابلاغ شده است:

پوران گفت : ” فردا صحبگاهان پیش من آی “
و چون صحبگاه روز بعد رستم بیآمد پوران مرزبانان پارسی را پیش خواند و مکتوبی برای رستم نوشت که کار جنگ پارسیان با توست و جز خدای عز و جل کس فرا دست تو نیست ( تاریخ طبری، جلد 4 ص. 1591 )
پوران دخت، پادشاه ساسانی از ” خدای عز و جل” نام می برد !

هیچکدام از این نامه ها  که طبری ار آن ها خبر داده است (نامه های عمر و ابوبکر به فرمانده های عرب در جبهه های جنگ ) تا به امروز یافت نشده اند. طبق اخبار این تاریخ نویسان نفرات سپاه اعراب در تمام جنگ ها علیه بیزانس و ایران به مراتب کمتر از طرف مقابل بوده و با این وجود همیشه عرب ها پیروز شدند. در جنگ نهاوند، به نقل از این تاریخ نویسان، ایرانیان 150000 هزار جنگجو که تعدای از آنها نیز با زنجیر به یک دیگر بسته شده بودند ( که فرار نکنند ) در مقابل 10000 سپاه اعراب قرار داده بودند. در جنگ با بیزانس اعراب موفق شدند فقط با 25000 هزار سرباز ارتش 200000 نفری بیزانس را در کناره رودخانه یرموک ( مرز سوریه با اردن) شکست دهند. ارتش بیزانس بعد از پیروزی بر ساسانیان در سال 628 (در ” نینوا ” – نزدیکی موصل ) و قرارداد صلح با پادشاه ساسانی، با پوراندوخت، در سال 630 در اروشلیم در اوج قدرت نظامی خود بود. اعراب سوریه از بیزانس در جنگ علیه ایران حمایت کردند. اما شش سال بعد، طبق اخبار نویسندگان مسلمان، این ارتش قدرتمند بیزانس در یرموک از متحدان عرب خود شکست می خورد. بیزانس بعد از قرارداد صلح با ایران از سوریه ، فلسطین و مدت زمانی بعد نیز از مصر عفب نشینی کرد و این مناطق را به متحدان عرب خود سپرد. به زبان ساده تر: جنگی بین بیزانس و اعراب روی نداده است. پس از عقب نشینی بیزانس و نابودی ارتش ساسانی ( بعد از جنگ سال 628 ) درگیری بین طایفه های مختلف اعراب ( درگیری مابین اعراب متحد ایران با اعراب متحد بیزانس ) برای بدست گرفتن قدرت در این مناطق و همچنین تاخت و تاز عرب ها برای سرقت به ایران و سرزمین های بیزانس آعاز گردید. دو قرن بعد طبری و تاریخ نویسان عرب در داستان های ” هزار و یک شب ” خود این درگیری ها بین اعراب و راهزنی عرب ها به سرحدات بیزانس و ایران را به جنگ های قهرمانانه اعراب علیه بیرانس و ایران بر گرداندند. همچنین بعد از  فروپاشی دولت ساسانیان اعراب ایرانی ( اعراب ساکن ایران، نگاه کنید به این لینک: http://www.chubin.net/?p=2093) که پیرو دین مسیحیت بودند، توانستند با کمک اعراب سوریه، بر پادشاهان ساسانی غلبه کنند و بر ایران مسلط شوند. در جنگ خسرو دوم پرویز با بیزانس مسیحیان ساکن ایران از هراکلیوس ( پادشاه بیزانس ) پشتیبانی کردند. باستان شناس اسرائیلی ، Yehuda D. Nevo، اشاره می کند که هراکلیوس ارتش خسرو دوم پرویز را منهدم کرد، اما سازمان اداری دولت ساسانیان آسیبی ندید.(1)  اعراب موفق شدند، در مدت زمانی کوتاه و بدون مواجه شدن با مقاومتی شدید، ایران و بخشی از مناطق بیزانس ( میان رودان، سوریه و مصر ) را تحت تسلط خود درآورند. طبری خبر می دهد که  اعراب در سال 751 در نزدیکی رودخانه تراز ( قرقیزستان ) بر چینی ها  پیروز شدند و در همین سال نیز ابومسلم خراسانی قیام شیعیان در بخارا را سرکوب کرد. خیال پردازی های طبری حد و مرزی  نمی شناسد. طبری برای اثبات اخبار خود حتا یک سند نیز ارائه نداد، اما این تاریخ شناس ایرانی برای تایید خبر های تاریخی خود به طور مکرر از ” منبع موثق ” نام برده است. مهم ترین “منبع موثق” طبری ‘ سیف بن عمر ‘ است که در زمان خلیفه هارون الرشید زندگی می کرده است. اما در اخبار سیف نام یک شاهد که حادثه تاریخی را خود مشاهده کرده باشد دیده نمی شود. آخرین جنگ های ایران با بیزانس (622  و 628 ) را به خاطر بیآوریم. بعد از شکست ساسانیان از بیزانس در جنگ سال 628 و پس از قتل  خسرو دوم پرویز به دست پسر و سپهبد شهربراز و یا مرگ این پادشاه ساسانی در زندان در سال 628 دیگر نه یک ارتشی وجود داشت و نه یک دولت ساسانی پابرجا ( تا تاجگذاری یزدگرد سوم ده پادشاه به سلطنت رسیدند ) که بتواند ایرانیان را در مقابل اعراب بسیج کند. حال سوال این است که چگونه یزدگرد سوم ( تاجگداری 632 ) که در واقع قدرتی نداشت توانست، بعد از شکست خسرو دوم پرویز از بیزانس (628) و فروپاشی سلسله ساسانیان، نخست در جنگ پل (جسر ) در سال 634 در مقابل اعراب ایستادگی کند و بعد از مدت زمانی کوتاه ، به نقل از طبری، در قادسیه ( 636) یک ارتش 100000 نفری، در نهاوند ( 642 ) یک لشگر 150000 نفری و دوباره ( بعد از شکست در نهاوند ) در مسیر راه همدان قزوین سپاهی در مقابل اعراب قرار دهد. به طور قطح طبری 200 سال بعد از فروپاشی سلسله ساسانیان سپاهیان ایران را در قادسیه، در نهاوند و در مسیر راه همدان قزوین در مقابل لشگر اعراب مستقر کرد و نه یزدگرد سوم در زمان سلطنت خود.

1-Yehuda D. nevo , Judith Koren, Crossroads to Islam, New York , 1993, P. 48

 

کمبوجیه و کشیش های مصری

 در سال 525 قبل از میلاد کمبوجیه، پادشاه هخامنشی، به مصر حمله کرد و این کشور را به تصرف خود درآورد. هخامنشیان مصر را ششمین ساتراپ ( استان ) امپراتوری ایران نامیدند. هخامنشیان 125 سال در مصر حکومت کردند. با اینکه مدت زمان حکمفرمایی کمبوجیه در مصر کوتاه بود تاریخ نویسان از جنایات بیشمار این پادشاه هخامنشی در این سرزمین خبر داده اند.

 هرودت و دیودور (Diodor) ، تاریخ نویس یونانی قرن اول قبل از میلاد ، یک تصویر منفی از کمبوجیه به نمایش گذاشته اند. این تاریخ نویسان اشاره کردند که کمبوجیه به مذهب مصریان بی احترامی کرد و یک حکومت ترور در مصر تشکیل داد. به نقل ازهرودت (1) و دیودور (2) کمبوجیه معبدهای مصریان را غارت کرد و آنها را به آتش کشید. همچنین این تاریح نویسان خبر داده اند که کمبوجیه نه فقط خدای مصریان “پتاه” را مسخره کرد و تصویر خدایان دیگر را آتش زد، بلکه این پادشاه همچنین “آپیس” ( گاو مقدس مصریان ) را کشت و جسد فرعون مصر”آماسیس” ( بین سال‌های ۵۷۰ تا ۵۲۶  ) را نیز سوزاند. بر خلاف تاریخ نویسان  یونانی اسناد مصری یک چنین تصویر خشونت آمیزی از کمبوجیه نشان نمی دهند. بیوگرافی “اوجاهورسنت” ، پزشک دربار مصر باستان و کشیش معبد خدای “نایث” ، که به صورت سنگ نبشته ای برروی مجسمه او نوشته شده خبر از شرایط و اوضاع مصر بعد از حمله کمبوجیه را می دهد (3) بر طبق این بیوگرافی، بعد از تسخیر مصر هرج و مرج همه جا را فراگرفته بود و سربازان کمبوجیه با خشونت با مصری ها رفتار کردند. بیوگرافی کشیش همچنین از تخریب، غارت و آتش سوزی پرستشگاه ها خبر می دهد. باستان شناسان لایه های با آثار سوختگی در معبد باستانی “کارناک” مصر و همچنین نشانه های تخریب در اطراف معبد “خنوم” حفاری کرده اند که صحت خبر بیوگرافی کشیش مصری را تایید می کنند. علاوه بر این  یک نامه شکایت آمیز از کشیش  یهودی شهر “الفنتین” از سال 407 به این تخریب ها اشاره کرده است : ” تمام معبد های مصری تخریب شده اند ”. همچنین کشیش “اوجاهورسنت ” ادامه می دهد که به دستور کمبوحیه سربازانی که در معبد “ نایت “ اقامت داشتند این مکان را بعد از شستشو و نظافت ترک کردند. مدت زمانی کوتاه، به نقل از بیوگرافی، بعد از تصرف مصر دوباره آداب عبادت و پرستش در معابد برگزار شد و شرایط زندگی شهروندان مصری به حالت عادی خود بازگشت. این اسناد مصری به درستی نشان می دهند که کمبوجیه کوشش کرد تا آرامش و نظم در مصر برقرار و اجرای مراسم مذهبی نیز برای مصریان امکان پذیر شود. اسناد مصری هیچکدام از اخبار هرودت و دیودور که کمبوچیه خدای مصریان  “پتاه” را مسخره کرده و تصویر های خدایان دیگر را آتش زده را تایید نمی کنند. تاریخ نویس آلمانی” کینیتز” ( Kienitz ) اشاره می کند که کمبوجیه گاو مقدس “آپیس” را نکشت. سنگ نبشته قبر این گاو خبر می دهد که  “آپیس” ، گاو مقدس، در ششمین سال حکمفرایی کمبوجیه ( آگوست 524 ) می میرد و با تشریفات رسمی دفن می شود ( مصری ها فقط یک گاو مقدس را پرستش می کردند ). تاریخ نویس آلمانی اضافه می کند که فبر گاو مقدس را که از سنگ مرمر است کمبوجیه به مصری ها هدیه کرد.(4) همچنین اسناد مصری خبری از آتش زدن جسد فرعون مصر “اماسیس” به دست کمبوجیه را نداده اند. برای بازسازی سیاست کمبوجیه در مصر اسناد مصری به طور قطع معتبر تر از اخبارتاریخ نویسان یونانی هستند. اما این سوال مطرح است که چرا چنین اخبار خصمانه و نادرستی از اعمال کمبوجیه در مصر که تا به امروز نیز درست بودن آنها تایید نشدند منتشر شده اند. به احتمال زیاد منشاء این تصویر منفی از کمبوجیه دستوری است که این پادشاه هخامنشی بعد از تصرف مصر صادر کرد. این دستور که در پشت یک پاپیروس بخط ” ديموطيق – Demotic “ نوشته شده است در موزه ملی پاریس نگهداری می شود. (5) در این دستور کمبوجیه درآمد معابد از فروش چوب را متوقف کرد. در عوض کمبوجیه بخشی از زمین های کناره رودخانه نیل در شمال مصر را در اختیار معابد گذاشت. معابد فقط اجازه داشتند از چوب این مناطق برای مصرف داخلی و نه برای فروش استفاده کنند. اضافه بر این دستور کمبوجیه از تحویل ماکیان به معابد به طور کامل جلوگیری کرد و ارسال احشام را نیز به میزان 50 درصد کاهش داد. همچنین با این دستور درآمد معابد از فروش طلا و نقره هم ممنوع و یا از آن کاسته شد. این دستور فقط به سه معبد اجازه داده بود که مانند گذشته ( در زمان  حکمفرمایی فرعون “آماسیس” ) درآمد های خود را دریافت کنند. یکی از این معابد معبد “منف ( “Memphis ) بود و نام دو معبد دیگر در دستور کمبوجیه ناحوانا هستند. دستور کمبوجیه به طور جدی زندگی مذهبی ( اجرای  مراسم پرستش ) مصریان را دستخوش دگرگونی کرد. با وجود اینکه در زمان حکمفرمایی داریوش اول بخشی از دستور کمبوجیه لغو شد و درآمد معابد افزایش یافت اما از شدت نفرت و دشمنی کشیش های مصری به این پادشاه هخامنشی کاسته نشد. اخبار غرض آمیز و نادرست از سیاست کمبوجیه در مصر را کشیش های که درآمد های خود را در زمان حکومت این پادشاه از دست داده بودند انتشار دادند.

(1) – Herodot III, P. 16-37

(2 ) – Diodor I, P. 46

(3) – Posener, G.: La premiere domination perse en Egypte Recueil d’inscriptions hieroglyphiques, Kairo 1936

(4 ) – Kienitz, F.: Die politische Geschichte Ägyptens vom 7. bis zum 4. Jahrhundert vor der Zeitwende, Berlin 1953       

(5) – Spiegelberg, W.: Die sogenannte Demotische Chronik des pap. 215 der Bibliotheque Nationale zu Paris nebst auf der Rückseite des Papyrus stehenden Texten, Demotische Studien Heft 7 Leipzig 1914, P. 32-33

افسانه دو مارآتن

 “در اینحا باید از خوش نیتی سرنوشت سخن به میان آورد که اسم های ماراتن و سالامیس در خاطره انسان ها باقی مانده اند. در مآراتن و سالامیس مصلحت خرد جهانی (world-mind) در کفه ترازو قرار داشت و نه مصلحت سرزمین پدری “

 ( هگل )

به نقل از هگل و ماکس وبر اگر ایرانیان در مارآتن ، یا در سالامیس پیروز می شدند فرهنگ یونان و در نهایت فرهنگ اروپا مسیر دیگری را طی می کرد . اما هخامنشیان آزادی های فردی در قسمت یونانی آسیای کوچک ( ایونیا ) را محدود نکرده بودند و می توان حتا تصور کرد که اگر ایرانیان در ماراتن و یا در سالامیس پیروز می شدند یونانیان، برخلاف ادعای هگل و وبر، فرهنگ خود را از دست نمی داند.

t€hen soldatena

    جنگجویان آتنی ( Hoplit ) با نیزهای بلند و سپرهای بزرگ در مارآتن    

قرار است به مناسبت دوهزار و پانصدمین (2500) سالگرد شکست ایرانیان در ماراتن امسال ( 31 اکتبر 2010 ) یک مسابقه دو از مارآتن تا آتن برگزار شود. اواسط آگوست و یا اوائل اکتبر سال 490 قبل از میلاد، به نقل از تاریخ نویسان، یک جنگجوی آتنی با تجهیزات کامل نظامی توانست مسافت 42 کیلومتری مابین ماراتن تا آتن را بدود و خبر شکست ایرانیان را به شهروندان آتن برساند. تاریخ نویسان اضافه می کنند که دونده پس از رسیدن به آتن و دادن خبر ” ما پیروز شدیم ” نقش بر زمین می شود و جان می سپارد. هرودت اشاره ای به این دونده مارآتنی نکرده است. تاریخ نویسان اواخر دوران باستان خبر این دونده را داده اند. هیچ سند معتبر تاریخی که از دویدن یک جنگجوی آتنی از مارآتن تا آتن را خبر بدهد در دست نیست، خبر این دونده ساختگی است و واقعیت ندارد. از این دونده یکبار Eukles ،بار دیگر Thersippos و یا Philippides نام برده  شده است . اما به نظر می رسد که این خبر صحت داشته باشد که یک قاصد آتنی برای درخواست کمک از اسپارتا مسافت 200 کیلومتر از آتن تا اسپارتا را در دو روز طی کرده است. این دونده پس از رسیدن به اسپارتا، برعکس دونده افسانه ای مارآتن، نقش بر زمین نشد و زنده ماند. اسپارتا درخواست کمک به آتن را به علت برگزاری یک جشن مذهبی که تا ظاهر شدن ماه تمام (ماه شب چهارده ) به طول می انجامید رد می کند. ایرانیان بعد از شکست در دشت مارآتن به سوی کشتی ها خود باز می گردند و به طرف آتن حرکت می کنند. سپاهیان آتن در مارآتن که  نگران بودند که ایرانیان با ناوگان دریایی خود را به آتن برسانند و این شهر را تصرف کنند. به همین علت جنگجویان آتنی با شتاب ( سریع ) و با تجهیزات نظامی که حدود 35 کیلو وزن داشتند ماراتن را به سمت آتن ترک می کنند. سپاهیان آتنی زودتر از کشتی های ایرانی به آتن می رسند و به همین علت ایرانیان بعد از مشاهده این سپاهیان در ساحل دریا از حمله به آتن منصرف می شوند. شاید افسانه دو مارآتن که تاریخ نویسان قرن ها بعد از آن خبر داده اند همین مارش سپاهیان آتنی از مارآتن به طرف آتن بوده است.

ایده دو ماراتن جدید از زبان شناس فرانسوی، از Michel Breal ، است که کمیته بین المللی المپیک آنرا قبول کرد. اولین مسابقه دو ماراتن در سال 1896 برگذار شد.

تروتسکی – توجیه یک جنایت

lenien2

یک عکس از راست : کامنف ( Kamenew ) ، لنین و تروتسکی

  در ماه ژوئن 1918 به دستور رهبر شوروی ( لنین ) نیکلای دوم ( آخرین تزار روسیه )، همسر، فرزندان و خدمتکار خانواده تزار در زیر زمین یک خانه مسکونی در شهر ‘Jekaterinburg’ به قتل رسیدند. نام این شهر بعد به ‘Swerdlow’ که دستور قتل خانواده تزار را امضاء کرده بود به Swerdlowsk’ تغییر داده شد. تروتسکی این جنایت را  چنین توجیه کرد:

“انعطاف ناپذیری در محاکمه سریع تزار و حکم اعدام به دنیا نشان می دهد که ما جنگ حود را بدون  رحم و ترحم ادامه می دهیم و از هیچ چیز وحشت نداریم. اعدام خانواده تزار واجب بود : نه فقط برای اینکه دشمن را بترسانیم و او را از دل و جرات بی اندازیم، بلکه همچنین افراد خودمان را تکان دهیم و بیدار کنیم. با اعدام خانواده تزار ما به پیروان خود این پیام را فرستادیم که دیگر راه برگشت وجود ندارد، یا پیروزی مطلق (بلشویک ها )، یا نابودی به طور کامل ( نابودی بلشویک ها – نویسنده). لنین به روشنی این مسئله ( فرمان قتل سریع حانواده تزار )  را تشخیص داده بود. “

یک ماه بعد از قتل خانواده تزار خواهر همسر نیکلای دوم و دیگر اعضای خاندان تزار را به راهرو زیرزمینی یک معدن انتقال می دهند و با نارنجک معدن را منفجر می کنند. اما تمام اعضای خاندان تزار در معدن فوری کشته نشدند. یک دهقان خبر می دهد که ساعت ها بعد از انفجار نارنجک صدای آواز های کلیسا از معدن بگوش می رسید. در سال 1940 تروتسکی در تبعید بدست جاسوسان انعطاف ناپذیر استالین به قتل رسید و کامنف در سال 1936 اعدام شد.

یهود ستیزی نیچه در کتاب ” چنین گفت زرتشت “

 نیچه در نامه ی از به فروش نرفتن کتاب “چنین گفت زرتشت” گله و شکایت می کند. نیچه در این نامه همچنین خبر می دهد که فقط صد نسخه از این کتاب به فروش رفته است و ” این صد نسخه را پیروان واگنر ( موسیقی دان ضد یهود آلمانی – نویسنده ) و ضد یهودیان خریده اند. ” 

فیلسوف در این کتاب که در ایران نیز خوانندگان زیادی دارد بدترین توهین ها را به یهودیان کرده است. نیچه نظر خود را در باره یهودیان در کتاب “چنین گفت زرتشت” چنین بیان می کند : ” آن چیز رایج و متداول ملقمه ای است از اراذل، در این ملقمه هم چیز درهم و برهم است, مقدسان و پست فطرتان، اشراف زادگان و یهودیان و تمام حیوانات از کشتی نوح.” ( چنین گفت زرتشت – بخش 4، گفتگو با شاهان) اصطلاحات ( ناسزها و دشنام ها ) ضد یهودی در این کتاب بطور مستقیم به یهودیان نسبت داده نشده است، اما خوانندگان قرن 19 خیلی زود متوجه شدند که منظور فیلسوف از ” لاشخوران، دزدان و جمع کنندگان لباس های کهنه” یهودیان هستند. ( چنین گفت زرتشت – بخش 4 ، گدا اختیاری ). برای فیلسوف یهودیان آت و آشغال فروش هستند: ” این زائد ها ثروت انبار می کنند و فقیر تر می شوند و قصد رسیدن به قدرت را دارند، خیلی فقیرند این پول دار ها. “( چنین گفت زرتشت – بخش 1، بت های جدید)  فیلسوف همچنین معتقد بود که مطبوعات در اختیار یهودیان است : ” نگاه کن به این زیادی ها ( زائد ها )! همیشه مریض هستند این زیادی ها، زرداب خود را استفراغ می کنند و اسم آنرا می گذارند رورنامه.” ( چنین گفت زرتشت – بخش 1، بت های جدید) نیچه این روزنامه نویسان (یهودی ) را ” اراذل ” می نامد. در بحش 2 کتاب ( از اراذل ) زرتشت جواب می دهد: ” آه، از فرهنگ خسته شدم ، وفتی که دیدم اراذل با فرهنگ هستند.” نیچه حتا ادعا می کند که یهودیان ” رتیل ” هستند و فیلسوف یقین داشت که این ” رتیل ها ” حس و روحیه  انتقام جویی دارند. ( چنین گفت زرتشت – بخش 2، از رتیل ها ) برای نیچه روم سزار بعد از پذیرفتن دین مسیحیت ( قرن 4 ) دیگر روم سابق نبود: ” روم به یک جهارپا ( حیوان ) نزول کرد” ( نیچه فرقی مابین مسیحیت و دین یهودیان نمی گذارد و برای فیلسوف حتا “مسیح از یهودی ها هم یهودی تر است” – علم شاد ) و فیلسوف حتی ادعا می کند که “خود خدا یک یهود هست.” ( چنین گفت زرتشت – بخش 4 ، گفتگو با شاهان ) فیلسوف همچپنین معتقد است که نه فقط روم را ، بلکه غرب را  هم یهودیان نابود کردند و این نابودی زمانی شروع شد که امپراتوری روم دین مسیحیت قبول کرد. نیچه یک قدم نیز فراتر می گذارد و ادعا می کند که با دین یهودیت خصوصیت های اریستوکراتی که در یونان باستان و روم مرسوم بودند از بین رفتند و فرهنگ، یا منش بنده گی و نوکری ( بنده خدا بودند در دین یهودیت و مسیحیب ) چایگزین آنها شدند. در کتاب ” ضد مسیحی ” فیلسوف توصیه می کند که از ” معاشرت با اولین مسیحیان و یهودیان لهستانی به علت بوی بد آنها باید پرهیز کرد “. نیچه کتاب ” چنین گفت زرتشت ” را به سبک ( به شیوه ) کتاب انجیل نوشته است و فیلسوف امید داشت که کتاب زرتشت جای انجیل را بگیرد. همین سبک یا زبان کتاب “چنین گفت زرتشت “، یعنی سبک انجیلی آن، خود دلیلی بود که یهودستیزان از کتاب نیچه   استقبال کنند. ( در انحیل قید شده است که یهودیان در قتل مسیح دخالت داشتند) همکار سابق نیچه در دانشگاه  Basel ، پروفسور Overbeck ، اشاره می کند بیان ضد یهودی نیچه به مراتب شدید- و قوی تر از بیان دیگر یهود ستیزان است. نیچه که از سیستم برده داری پشتیبانی می کرد و اولین دولت دموکراتی تاریخ، دموکراسی آتنی، را بزرگترین فاجعه برای بشریت نامیده است از زبان پیغمبر انسان دوست ایرانی، از زبان زرتشت، به یهودیان حمله می کند. زرتشتیان ضد یهود نبودند، ضد یهود مسیحیان بودند. نیچه در کتاب “چنین گفت زرتشت” از نام زرتشت برای یهود ستیزی سوء استفاده کرد 

منشاء واژه های خوارج، اباضیان و معتزلین

اسلام شناسان سنتی ادعا می کنند که خوارج اولین فرقه مذهبی در دین اسلام بودند. در جنگ صفین، به نقل از این اسلام شناسان، علی پیشنهاد کرد که خلیفه را داوران تعیین کنند (تعیین خلیفه به حکمیت ). بخشی از جنگجویان که با این پیشنهاد حکمیت موافق نبودند به عنوان اعتراض لشگر علی را ترک کردند و در دهکده ای به نام حروراء ( Harura ) در نزدیکی کوفه ساکن شدند. این گروه که لشگر علی را ترک کردند به خوارج ( آنهایی که به حروراء رفتند ) معروف شدند. 

در اینجا خوارج بر روی پرچم خود نوشتتند که  ” فقط خدا قانون گذار است.” خوارج فقط حکم خدا را قبول داشتند و نه داوران را. به نقل از زبان شناس آلمانی Johnnes Thomas اصطلاح خوارج از زبان ” آرامی – سریانی  گرفته شده است، از وآژه آرامی ‘ hrora ‘ که به آرامی معنی غار را می دهد (1). راهبان منزوی و زهاد ( Asket ) مسیحی سوری که در غار زندگی می کردند به hrora معروف بودند. این واژه آرامی ( hrora ) به عربی، به حروری ( Haruri – از دهکده حروراء ) و بعد به خوارج برگردانده شد. وقایع نامه ای به زبان لاتین ( 741 میلادی) در رابطه با اتفاقات قرن 8 میلادی در اسپانیا از گروهی به نام  arures خبر می دهد که به بدعت گذاران ( مرتدان مسیحی ) شهرت پیدا کرده بودند. در اینجا نیز اصطلاح arures از وآژه آرامی، از Harurya استناج شده است و به معنای غار است. بربر های ( Berber ) شمال آفریقا که با اعراب پس از تسخیر اسپانیا به این کشور آمده بودند به arures  ، به خوارج معروف شده بودند. از قرار معلوم بربرها این سنت غارنشینی زهاد عرب های مسیحی را با خود به اسپانیا آوردند. همچنین در سال 830 موضوع بحث اسقف ها در یک  شورای مشورتی کلیسایی ( council ) مسئله غار نشینان بوده است.(2) در فرهنگ دهخدا واژه حروراء چنین توصیف شده است: “دهی است به کوفه و خوارج حروریه بدین ده منسوب باشند و آن در ظاهر سنگستان کوفه واقع است و خوارج که در امر حکمین علی و معاویة را هر دو بر باطل شمردند، بدین قریه گرد آمدند. و بعضی گفته اند حروراء کوهی است “. به نقل از دهخدا شاید حروراء نام کوهی بوده و نه یک دهکده.

از خوارج دو باره گروه دیگری جدا شد که به اباضیان ( Ibadiyya – abadiyya ) شهرت یافتند. علت جدا شدن اباضیان از خوارج رفتار افراطی خوارج با گناه کاران بود. خوارج معتقد بودند که با گناه کاران می بایست مانند با کافران به طور جدی ( با شمشیر ) برخورد شود. نام مکتب اباضیان از ’ عبدالئه ابن اباض تمیمی ‘ گرفته شده است. همچنین نقل شده است که پیش قدم اباضیان فردی بنام ‘ ابو بلال مرداس ‘ بوده که در اواسط قرن 7 ( میلادی ) در بصره مدرسه اباضیان را تاسیس کرد. اسلام شناسان سنتی اشاره می کنند که در اواخر قرن 7 اباضیان نظریات افراطی خوارج را می پذیرند و به همین علت رابطه خوب اولیه آنها با خلیفه عبدالملک مروان بحرانی می شود. اباضیان مورد تعقیب قرار می گیرند و بخشی از آنها کشته یا زندانی می شوند. عده ای از اباضیان نیز موفق می شوند به عمان فرار کنند ( فرقه اباضیان که به متعصب نبودن معروف هستند هنوز نیز در عمان پیروان زیادی دارد ). اسلام شناس دانمارکی ، Patricia Crone به نامه ای از ” سالم بن ذکوان ” که در نیمه دوم قرن 8 ( میلادی ) زندگی می کرده و  به اباضیان نسبت داده می شود اشاره می کند. اسلام شناس دانمارکی اضافه می کند که از این نامه که به نامه اباضیان معروف شده است چنین بر می آید که ” سالم بن ذکوان”‘ فرقه ای بنام اباضیان و همچنین پایه گذار آن ، ” ابن اباض” ، را نمی شناحته است. ییروان فرقه نکاری که در قرن 8 ( میلادی ) از اباضیان جدا شده بودند به سوال ” ابن حزم ” ، مذهب شناس قرن 11 در اندلیس، در رابطه با پایه گذار فرقه اباضیان جواب می دهند که آنها ( نکاری ها ) نام فردی بنام “ ابن اباض را نشنیده اند ”. (3) زبان شناس آلمانی ،Johannes Thomas ،معتقد است که لغت اباض از زبان آرامی ( ibad ) گرفته شده است و در اصل عباد، به معنی” بنده ها، برده ها ” و عبد به معنی بنده ( بنده خدا ) بوده. لغت عباد به اباض تغییر داده می شود و بعد این لغت اباض را به پایه گذار تخیلی فرقه اباضیان، به ابن اباض، نسبت می دهند ( این تغییر لغت یا عمدی بوده که اباض شبیه عباد نباشد، یا اینکه در ترجمه – در برگرداندن -این لغت از آرامی به عربی اشتباه شده است). عبد، به معنی ” بنده خدا” ، یک صفت، یک مشخصه است و نه یک اسم ( ابن اباض ). این مشخصه ” عباد = بنده گان خدا ” فبل ازاسلام رواج داشته و در تورات و انجیل به آن اشاره شده است ( نگاه کنید به پاورقی 1، صفخه 269 ). در تورات از عیسی به عنوان بنده خدا نام برده شده است و مسیحیان سوری ( سوریه ) به مسیح لقب بنده خدا را داده بودند ( معاویه هم به خود لقب عبدالئه – بنده خدا – داده بود و بر روی اولین سکه های نقره اعراب از سال 641 نیز لقب عبدالئه ضرب شده است). همچنین شهروندان شهر حیره ( پایتخت سرزمین عرب های مسیحی لخمی در میان رودان ) به خود لقب عباد، بنده گان خدا، را داده بودند. به نقل از Gustav Rothstein ،مذهب شناس آلمانی قرن 20 ، عبادیان شهر حیره مسیحی بودند ( النصرانی العبادی ) و 200 سال قبل از اسلام در این شهر زندگی می کردند. (4) اسلام شناس آلمانی ، Elizabeth Savage معتقد است که منشا اعتقادات و باور های مذهبی اباضیان اعتقادات اعراب عبادی ( مسیحی) در شهر حیره بوده است.(5) اما به ادعا  Johannes Thomas  زمینه تفکر های مذهبی فرقه اباضیان را سنت ریاضت کشی ( زهد ) و تارک دنیای مسیحی ( عرب ) و تصوف ایرانی آماده کردند. ( نگاه کنید به پاورقی 1)

 همچنین نقل شده است که گروه دیگری با نام معتزلین از خوارج نیز جدا شده اند. معتزلین معروف بودند که با خرد، عقلانی، مسائل الهیات را بررسی می کردند. به عقیده معتزلین قران خلق شده است و یک کتاب ابدی نیست. به همین علت می توان قران را که برای مردم دوران پیغمبر نوشته شده است دوباره و از دیدگاه های دوران بعدی نیز تفسیر کرد. نقل شده است که شخصی با نام واصل بن عطاء ( وفات 748 ) که شاگرد حسن یصار بصری ( وفات 728 ) بوده است مکتب معتزلین را پایه گذاری کرده است. اسلام شناسان سنتی خبر داده  اند که در یک گفتمان واصل بن عطاء این نظریه خوارج را که گناه کاران بی ایمان هستند رد کرده است. همچنین واصل بن عطاء با دیدگاه حسن بصری که معتقد بود گناه کاران را می بایست لعنت کرد نیز مخالفت ورزیده است. حسن بصری بعد از این مخالفت گفته است که واصل بن عطاء خودش را از دیگران، از ما سوا ( اعتزال ) کرده است ( وجه وصفی اعتزال = معتزل). در داستان های اسلامی لقب معتزلین به آنهای نسبت داده می شود که خودشان را از دیگران جدا کرده اند. اما این ایده معتزلین که قران برای انسان های زمان پییغمبر نوشته شده و از نظر زمانی محدود است به اباضیان نیز نسبت داده شده است. در این رابطه اسلام شناس دانمارکی، Patricia Crone ،دو باره به نامه ” سالم بن ذکوان ” ( نیمه دوم قرن 8 میلادی) که به فرقه اباضیان تعلق داشت اشاره می کند. به نقل از این اسلام شناس دانمارکی ” سالم بن ذکوان ” از این ایده معتزلین ( که قران کتاب ابدی نیست ) نزد اباضیان اطلاعی نداشته است. ( نگاه کنید به پاورقی 3) همچنین نیز نقل شده است که اباضیان هم مانند معتزلین مخالف این نظریه بودند که تمام اتفاقات، چه خوب یا بد، را خدا از قبل تعیین کرده است و  آزادی اراده فرد نقشی در این اتفاقات ندارد. به طور قطع وارد کردن ایده معتزلین به نظریه های اباضیان قرن ها بعد روی داده است. نه فقط بعضی نظریات اباضیان با معتزلین هم خوانی دارند، بلکه تاریخ تشکل اولیه یا به وجود آمدن ( تاسیس ) این دو فرقه نیز نظیر یک دیگرند: هر دو فرقه از جنوب میان رودان برخاستند و تاریخ این برخاستن ( زمان شکل گرفتن فرقه معتزلین و اباضیان ) نامعلوم است. زبان شناس آلمانی، Johannes Thomas ، ادعا می کند که ریشه واژه معتزلین بر می گردد به اصطلاح ” Pharisees ” که در تورات و انجیل به آن اشاره شده است. واژه ” Pharisees ” در تورات به معنی جدا شدن است.(نگاه کنید به پاورقی 1) در زمان ساختن معبد دوم یهودیان ( به دستور کورش بزرگ – قرن 6 قبل از میلاد ) یک گروه ی از یهودیان که درک دیگری از ارزش های مذهبی دین یهود داشتند خود را از اکثریت یهودیان جدا کردند. این گروه بعد به ” Pharisees ” شهرت یافتند. در انجیل ” Pharisees “ لقب کسانی بود که با مسیح به مبارزه برخاستند. اصطلاح Pharisees در زبان عبری prusi و در زبان آرامی parisaya است و هر دو واژه در زبان عبری و آرامی معنی جدا شدن را می دهند. محقق فلسفه اسلام ، Shlomo Pines، معتقد است که اصطلاح معتزل مشابه واژه های  Parush=Pharisees است .(6)

 نحوه پیدایش این سه فرقه خوارج، اباضیان و معتزلین که به نقل از اسلام شناسان سنتی در اواسط قرن 7 میلادی در جنوب میان رودان اتفاق افتاده است در ارتباط نزدیک با یک دیگر هستند ( جدا شدن اباصیان و معتزلین از خوارج ). با توجه به نامه ’ سالم بن ذکوان ‘ ( نیمه دوم قرن 8 ) که اشاره می کند فرقه ی با نام اباضیان و پایه گذار آنرا، ابن اباض، را نمی شناخته می توان این نتیجه را گرفت که این سه فرقه در قرن 7 و اوائل قرن 8 وجود نداشته اند. بدین ترتیب می بایست اخبار از خوارج، اباضیان و معتزلین و نظریات این فرقه ها حداقل صد سال بعد از تاریخ پیدایش (باصطلاح در قرن 7 ) پخش شده باشد. چنین به نظر می رسد که از اواسط قرن 8 میلادی منتقدان برای مشخص کردن زهاد غار نشین مسیحی ( خوارج ) و بی اهمیت نشان دادن نظریات فرقه های ( اباضیان و معتزلین ) از اصطلاحاتی که در تورات و انحیل درج شده اند استفاده کردند.

 1- Markus Groß/ Karl-Heinz Ohlig (Hg), Vom Koran zum Islam, Band 4, Berlin 2009, P 250-266

2- Markus Groß/ Karl-Heinz Ohlig (Hg), Schlaglichter, Die beiden ersten islamischen Jahrhundert, Bd 3, Berlin, 2008, P 151

3- Patrica Crone/Fritz W. zimmermann. The Epistle of Salim ibn Salim ibn Dhakwan, Oxford 2000, P 196

4- Gustav Rothstein, Die Dynastie der Lahmiden in al-Hira, Berlin 1899, P 19-22

5- Elizabeth Savage, A gateway to Hell, A Gateway to Paradise. The North African Response to the Arab Conquest, Princeton 1997, P     25-27

6- Shlomo Pines, in Collected Works of Shlomo Pines, voll. II, Jerusalem/ Leiden 1997, P 258

مصدق و ملی شدن نفت

 چند واقعیت تاریخی در رابطه با ملی شدن نفت: در تاریخ 15 مارس 1951 مجلس قانون ملی کردن نفت را تصویب کرد. در تاریخ 20 مارس 1951 سنا نیز قانون ملی شدن نفت مجلس را تایید کرد. مصدق در تاریخ 29 آپریل 1951، یعنی بیش از چهار هفته بعد از تصویب قانون ملی شدن نفت، نخست وزیر شد. انگلیس در واکنش به ملی شدن نفت و برای جلوگیری از فروش آن راه های دریایی ایران را مسدود می کند. با بسته شدن راه های دریایی بحران اقتصادی ایران تشدید می شود.

 در ژوئیه 1952 مصدق به علت بحران پیاپی اقتصادی از سمت نخست وزیری کناره گیری می کند. شاه احمد قوام را که در سال های 1921، 1922 و 1942 نحست وزیر بود برای پست نخست وزیری به مجلس معرفی می کند. شاه امید داشت که قوام بتواند با انگلیس مذاکره کند و به محاصره راه دریایی خاتمه دهد. طرفداران مصدق دست به تظاهرات زدند و قوام برای آرام کردن اوضاع از نیروی ارتش را به خیابان ها فرستاد. تظاهرات 36 کشته بر جای گذاشت و قوام بعد از 6 روز نخست وزیری استعفا داد. بعد از کناره گیری قوام مصدق دوباره نخست وزیر شد. تظاهرات هواداران مصدق، برخلاف شایعات تاریخی، یک قیام ملی نبود. هم بین سیاستمداران وقت ( نمایندگان محلس ) و هم در جامعه مصدق هوادار و مخالف داشت. مصدق برای رفع بحران اقتصادی به مدت 6 ماه ،مطابق قانون اساسی ،حالت فوق العاده اعلام کرد. درتاریخ 6 ژانویه 1953 مصدق سعی نمود حالت فوق العاده را به مدت 6 ماه دیگر تمدید کند که این تصمیم نخست وزیر با مخالفت آیت الئه کاشانی و بعضی از نمایندگان مجلس مواجعه شد. ناآرامی ها همچنان ادامه داشتند. در آخر کاشانی و مصدق توافق کردند که حالت فوق العاده به مدت 6 ماه دیگر تمدید شود و هر دو سیاست مدار از مردم خواستند که آرام باشند. اما ناآرامی ها ادامه یافتند و مصدق نگران بود که مجلس او را از سمت نحست وزیری برکنار کند. برای جلوگیری از برکناری در تاریخ سوم آگوست 1953 مصدق با مراجعه به اخذ آرای عمومی مجلس را منحل کرد ( این اخذ رای عمومی توسط مصدق جای بحث داشت ). بعد از انحلال مجلس و بر طبق قانون اساسی شاه می توانست نخست وزیر ( مصدق ) را مرخص و نحست وزیر جدیدی را معرفی کند. در تاریخ 13 آگوست 1953 شاه مصدق را با حکمی برکنار و زاهدی را به سمت نخست زیری منصوب کرد. اما مصدق بعد از دریافت حکم برکناری خود دستور می دهد که آورنده حکم و همچنین نخست وزیر جدید، زاهدی، را دستگیر کنند. طبق قانون اساسی مصدق می بایست نخست وزیری زاهدی را قبول و کناره گیری می کرد. ماموران سازمان جاسوسی سیا با پرداخت پول تظاهرات ضد مصدق را سازماندهی دادند و در تاریخ 19 آگوست 1953 تانک های ارتش خانه مصدق را محاصره کردند. چند روز بعد مصدق دستگیر می شود.

اتفاقات نیفتاده در تاریخ

  چه پیش آمدهای تحقق پذیر و یا قابل پیشبینی بودند اگر بطور مثال هیتلر در سوء قصد 20 یولی سال 1944 کشته می شد، ایرانیان در مآراتن پیروز می شدند، یا پنتیوس پیلاطس (Pontius Pilatus)، شهردار اروشلیم، مسیح را به مرگ محکوم نمی کرد،

اگر هنیبال ( Hannibal ) در سال 216 قبل از میلاد بعد از پیروزی در جنگ کانای (Cannae) به رم حمله می کرد و در آخر اگر دولت مصدق با کودتا 28 مرداد سقوط نمی کرد. اگر هیتلر در سوء قصد کشته می شد این امکان وجود داشت که معاون او، گوبلز، جای هیتلر را می گرفت و جنگ زودتر خاتمه می یافت. شاید نیز فرماندهان ارتش نازی به فدرت می رسیدند و پیشنهاد صلح به متفقین می داند. جامعه شناس آلمانی، ماکس وبر، معتقد بود که اگر ایرانیان بر یونان در جنگ مآراتن پیروز می شدند فرهنگ غرب تغییر می کرد (غرب فرهنگ امروزی را نداشت). هگل نیز اشاره کرده است که با پیروزی ایران فردگرایی یونانیان جای خود را به خودکامگی شرقی می داد. برای این محققان پیروزی یونان بر ایران یعنی پیروزی آزادی غربی بر استبداد شرقی. اما طبیعت آزادی خواهانه فقط تعلق به یونانیان نداشت، شهروندان رم قدیم نیز، بدون آنکه فرهنگ یونان را به ارث برده باشند، آزادی فردی را می شناختند. پلاتون در دیالوگ ( Gorgias) نظر انتقادی به پیروزی یونانیان داشت و موافق نبود که حکمرانان آتن  فرمانده هان یونانی (Miltiades, Kimon) در جنگ ماراتن را تحسین و تمجید کنند. فیلسوف اشاره می کند که آتن بعد از پیروزی بر ارتش ایران قصد داشت قدرت بیشتری کسب کند و فساد اخلاقی شهر را فرا گرفته بود. نیچه نیز در کتاب ” فایده و معایب تاریخ ” از عملکرد آتنی ها انتقاد می کند که آتنی ها بعد از پیروزی تمام غریزه های بد خود را نشان دادند. برای نیچه پیروزی آتن بر ایران یک فاحعه ملی برای آتنی ها بود. از طرف دیگر هخامنشیان آزادی های فردی در قسمت یونانی آسیای کوچک ( ایونیا ) را محدود نکردند و می توان حتا تصور کرد که اگر ایرانیان در ماراتن و یا در سالامیس پیروز می شدند یونانیان، برخلاف ادعای هگل و وبر، فرهنگ خود را از دست نمی داند. اما اگر هنیبال به طرف رم حرکت می کرد چه اتفاقاتی می توانستند رخ دهند؟ شاید رم پیشنهاد صلح می کرد و هنیبال با گرفتن غرامت جنگی به کارتاژ برمی گشت، یا اینکه در جلوی درواز های رم سپاهیان هنیبال شکست می خوردند. امکان بعدی شکست رم از هنیبال و شکل گرفتن امپراتوری کارتاژ بود ( به جای امپراتوری رم ). فرض کنیم که پیلاطس از به صلیب کشیدن مسیح صرف نظر می کرد و او را به کار اجباری به یک معدن سنگ در مصر که در آن زمان مرسوم بود می فرستاد. اگر مسیح در این معدن به مرگ طبیعی جان می سپرد دین مسیحیت نمی توانست پیروان زیادی پیدا کند. به صلیب کشیدن و شهید شدن و نه مرگ طبیعی مسیح دین مسیحیت را جهانی کرد. یا اگر مسیح مورد عفو و آزاد می شد. مسیح شاید بعد از عفو با مریم مجدلیه ازدواج می کرد و با شغل نجاری زندگی را می گذراند. در این صورت ( ازدواج و زندگی معمولی ) بعد از مدتی فقط خاطره ای از مسیح در افکار عمومی بافی می ماند. در باره انقلاب فرانسه نیز این نطریه ابراز شده که اگر رفرم وزیر دارایی وقت  فرانسه ، Turgot – وفات 1781, به اجراء در می آمد انقلاب فرانسه ضرورت خود را از دست می داد. آیا اگر دولت مصدق سرنگون نمی شد انقلاب اسلامی 1357 اتفاق می افتاد. آیا انقلاب ایران بعلت نبودن آزادی های سیاسی ( آزادی احزاب، بیان و مطبوعات ) و فقر عمومی به وقوع پیوست و یا اینکه مسائل فرهنگی ( اشاعه فزهنگ غرب در جامعه ) سبب طفیان مردم شد؟ آیا اگر مصدق تصمیم می گرفت از آزادی های فردی دفاع و دین را از سیاست ( سکولاریسم ) جدا کند مذهبی ها ساکت می مانند. در این صورت شاید ائتلافی که در انقلاب 57 بین چپی ها و مذهبی ها علیه شاه و بختیار به وحود آمد برضد مصدق هم شکل می گرفت و جمهوری اسلامی سال ها زودتر پایه گذاری می شد – بجای بختیار مصدق به غرب پناه می برد.

بررسی های تاریخ نویس از یک حادثه تاریخی ( پیش آمدهای که اتفاق اقتاده اند ) بر پایه اسناد صورت می گیرند و به همین علت نظریه در باره اتفاق نیفتاده ( بعلت تجربه نکردن آن اتفاق ) مشکل است. یک متد علمی که بوسیله آن محققان بتوانند اتفاقات نیفتاده را بررسی کنند در دسترس نیست. هرگونه نظر و قضاوت در رابطه با اتفاقات نیفتاده ( که چه می شد اگر آن اتفاق رخ می داد ) بیشر آرزو و فانتزی پیشگو را بازگو می کنند تا یک واقعیت تاریخی را .

آدرنو و همسر

adorno

  آدرنو و همسر ( Gertel Adrno ) در Sils Maria – سوئیس

آدرنو در کتاب “دیالکتیک روشنگری” اشاره می کند: ”  قدرتمندان صحه می گذارند که طبیعت درمان بخش و مفید است و به همین جهت آنرا ( طبیعت را ) در مقابل جامعه قرار می دهد، اما در نهایت همین قدرت حاکم نیرو درمان بخش در طبیعت را نابود و آنرا حراج می کند” . در کتاب دیگر ،Minima Moralia ، طبیعت برای آدرنو در “جامعه بورژواری چیری نیست به جز جای زخم جامعه مثله شده”. اما آدرنو دو کتاب نام برده را در طبیعت سوئیس ننوشت و به نظر هم نمی رسد که فیلسوف در این عکس مشغول نگاه کردن به ” جای زخم جامعه مثله  شده ” است ( نیچه هم در این مکان مدتی اقامت داشت ). 

سکه ی غیر معمول از دوران عبدالملک مروان

Obverse.: Three standing figures holding globus cruciger, crosses on crowns, no legend

unbekannt2

:  Reverse.: M, abovbe, : A below; legend in Arabic only

Unbenannt

 محمد رسول الئه 

   این سکه که در دوران عبدالملک مروان (  685  – 705 )  ضرب شده است، به نقل از  Foss ، غیر معمولی است ، به این معنی که در روی سکه سه شکل با علامت صلیب دیده می شوند  و در پشت سکه اسم محمد رسول الئه نقش شده است. (1)

1 – Clive Foss, Arab-Byzantine Coins, Harvard University Press, 2008, P. 63